بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب من نه، ما؛ جلد اول | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب من نه، ما؛ جلد اول

بریده‌هایی از کتاب من نه، ما؛ جلد اول

انتشارات:عهد مانا
امتیاز:
۴.۵از ۶۴ رأی
۴٫۵
(۶۴)
اگر اخلاقت با من به زیبایی تیپت نباشد، باز هم من کنار تو شادم یا مرده‌شور را فراخوان می‌زنم در ذهنم؟ این‌هایی که طلاق می‌گیرند به خاطر بدپوششی است یا بداخلاقی؟
شکوفه ▪︎
من طالب این نگاه نادرست مقایسه‌ای و خودخواهانه نیستم. من، منم. در فاصله‌ها نه، در جایگاه شخصیتی که خودم خلق شده‌ام‌. قطعاً کسی می‌تواند این را دریابد که نگاه خالق به جنس زن را دریافته باشد. (زن با تمام لطافت و محبتش. با تمام قدرت و شکنندگیش. با تمام ملاحت و شکوهش!) حال هرکه باشد‌، از هر دیاری باشد، تحصیل‌کرده یا بی‌سواد، برای من آدم بامعرفتی است که فهم خلقت دارد و من به رسم زنانگی خودم تمام قد همراهش در تمام دامنه‌ها، دره‌ها، قله‌ها، بیابان‌ها و دریاها می‌مانم.
شکوفه ▪︎
قید خواندن رمان‌ها را هم زدم و همیشه به اعتراض می‌گفتم؛ داستانی که من را در اقیانوس رویاهایم غرق کند و آینده را برایم درست ترسیم نکند، نمی‌خواهم. حتی فکر می‌کردم نویسنده‌ها، کمبودهای خودشان در دریافت محبت را، به روی کاغذ می‌آورند. نه خودشان می‌رسند و نه می‌گذارند ما عاقلانه برسیم. فقط خیال بود و بس!
شکوفه ▪︎
من لذت‌خواه مطلقم؛ نه لذت کوتاه و کم و تمام شدنی. دلم حماقت نمی‌خواست و پستی را. دوستانم از خواندن رمان‌ها که پر از شکست عشقی بود لذت می‌بردند؛ عشق رمان نویس را می‌دیدند اما سیاهی و تلخی زندگی‌ها را با این‌که می‌خواندند نمی‌دیدند. کوری اختیاری! عقل هیچ وقت انسان را به بی‌اختیاری نمی‌اندازد چه برسد به کوری! اما هوس برعکس است، هم اختیارت را می‌گیرد و هم کورت می‌کند.
شکوفه ▪︎
عادت ندارم به کسی که به خودم تعلق ندارد بیندیشم. به هزار بهانه با هزار خیالم جنگیده‌ام تا اثری از رد پای بازیگر و بازیکن و مدلی در رؤیایم نیاید و لذت زندگی با تو را، با تمام وجودم داشته باشم.
شکوفه ▪︎
در ذهنم همیشه این بوده که خواهان باید برای طلب خواسته‌اش کمی تلاش کند و به راحتی آن‌چه را که می‌خواهد در مشت خودش نبیند. ده‌ها بار دست مشت کند و باز کند، بخواهد و نیابد، بیاید و برود، سری کج کند در طلب؛ تا شاید کمی رو ببیند از آن‌که طالبش بوده، آن وقت اگر رسید، می‌شود گفت که واصل شده است. من این را برای جنس خودم یک شأنیت می‌دانم.
شکوفه ▪︎
خب من که نمی‌توانم جواب تمام سؤال‌ها را بدهم! استادمان هم گفته؛ دلیلی ندارد که عمرتان را بگذارید برای قانع کردن دیگران. چون دیگران بیشتر می‌خواهند شما را شبیه خودشان کنند تا این‌که شما را درک کنند و کمکی باشند برای بهتر شدن‌تان و یا دوستی باشند برای رفع عیوب شما! مردم تا وقتی که مثل خودشان نشوی، مدام نقدت می‌کنند و چپ و راست برای تو سلیقه به خرج می‌دهند!
شکوفه ▪︎
اوایل نوجوانی دلم یک مرد زیبا می‌خواست، حالا هم که اوایل جوانی هستم باز هم دلم یک مرد زیبا می‌خواهد؛ فقط تعریفم از زیبایی سخت‌تر شده است! بیشتر دقت می‌کنم که تنها زیبا جلوه نکنم؛ زیبا بیندیشم و زیبا بخواهم! همین هم گاهی داد همه را در می‌آورد که اصلاً معلوم هست تو چه کسی را می‌خواهی؟ برای خودم معلوم است و برای بقیه سؤال! خب من که نمی‌توانم جواب تمام سؤال‌ها را بدهم!
شکوفه ▪︎
- شأن انسان اینه که به خدا برسه. امّا وقتی که به خاطر یه خودکار، یه لباس، یه ماشین، یه خونه خودش رو به آب و آتیش می‌زنه و عصبی میشه و ناراحتیش برای یه مدل مو و شادیش برای یه پیتزا؛ یعنی این انسان رو میشه با یه رنگ خوشحال کرد و با یه خوراکی عصبی. قیمت و ارزش این فرد همین‌قدره نه بیشتر!
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
- شأن انسان اینه که به خدا برسه. امّا وقتی که به خاطر یه خودکار، یه لباس، یه ماشین، یه خونه خودش رو به آب و آتیش می‌زنه و عصبی میشه و ناراحتیش برای یه مدل مو و شادیش برای یه پیتزا؛ یعنی این انسان رو میشه با یه رنگ خوشحال کرد و با یه خوراکی عصبی. قیمت و ارزش این فرد همین‌قدره نه بیشتر!
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
قدر و قیمت خودت رو کم نگیر. اصلاً هیچ‌وقت نذار کسی برات قیمت مشخص کنه. هیچ‌چیزی ارزش این رو نداره که تو رو به‌هم بریزه، اگر بی‌نهایت طلب باشی.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
قدر و قیمت خودت رو کم نگیر. اصلاً هیچ‌وقت نذار کسی برات قیمت مشخص کنه. هیچ‌چیزی ارزش این رو نداره که تو رو به‌هم بریزه، اگر بی‌نهایت طلب باشی.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
- خوب ببین، خوب هم فکر کن. دفعۀ آخرت باشه که حسادت می‌کنی. محبت محمد آقا به مادرش یه رنگه، به خواهرش یه رنگه، به پدرش یه رنگه، به دوستاش یه رنگه، به من و مادرت هم رنگش فرق داره. هیچ‌وقت این رنگا قاطی نمی‌شه. مداد زرد، رنگش زرده، قرمز، قرمزه. اما محبتش به تو فراتر از همۀ محبت‌هاست، اگه خودت بخواهی. دوست داشتنی‌ترین رنگ زندگیش تویی البته اگه خرابش نکنی. توقع داری با تو که هست همۀ رنگ‌ها، بی‌رنگ بشند و تو بشی مداد رنگی. خوبه بهت بگه تو هم نباید به مادرت محبت کنی، کمک کنی، بعداً که رفتی سر زندگیتون اجازه نده بیای به ما سر بزنی؟ - بابا! من که نگفتم محبت نکنه، اما، اما خب... -خب چی؟ تو بچه مایی، اونم بچۀ خونوادش. چرا خودخواهی می‌کنی. با دیگران برخورد شیرین نداشته باشه که تو تلخی براش میاری.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
کوه را دوست دارم به چند دلیل، یکی این‌که ساکت است همیشه! سکوتش، ابهتی خاص برایش آورده که حد و حصر ندارد. یکی دیگر آن‌که به کسی کار ندارد، خودش است و خودش، هیچ‌کس نمی‌تواند بر او غلبه کند. عظمتش پا برجاست ولو آن‌که خودت را بکشی و به قله‌اش برسی، هرکس هر چه‌قدر بر او با چوب بکوبد و پا بگذارد، کوه ذره‌ای دل‌گیر نمی‌شود و تو را با همۀ کوبیدن‌ها، بالا می‌برد تا فراز وجودش و تازه آن‌وقت احساس می‌کنی که چه‌قدر کوچکی.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
- سر منشأ مشکل، محبته. وقتی وصل به خدا باشه، دائمی باقی می‌مونه. اونایی که زجر می‌کشند، ریزه‌خور هوسند. تو برای من، نه هوسی و نه خیالی؛ برام یه لذت الهی و بی‌نهایتی؛ بهشت هم با خودمی، خودِ خودم!
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
یک شوری فراتر از حس بینایی و شنوایی باید در زندگیت جریان پیدا کند تا روحت را به عشق برساند. یعنی چیزی فراتر از جسم. یک درک معنوی. یک حس فزایندۀ جانی. آن‌وقت است که محبت و عشق تو، خستگی و افسردگی و ناامیدی و شکست ندارد. چون وصل به بی‌نهایت است. شاید ابتدایی داشته باشد اما انتهایش به این زودی نیست. اصلا انتها ندارد. حتی بعد از مرگ هم، با ادامۀ زندگی آن دنیایی، در این دنیا جریان پیدا می‌کند.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
باید راه بیفتم در خیابان‌ها و پارک‌ها، بروم پیش دختران وطنم. باید به همه بگویم که خودشان همت کنند، راه و چاه زندگی را پیدا کنند. بگردند دنبال خدا. دست از دستان شیطان بیرون بیاورند؛ او خائن است، فقط زیبا نشان می‌دهد و الّا رنگ و لعاب است و آخرش تنهایی و ناامیدی و افسردگی. آخرش خیانت است، آخرش هیچ نیست؛ سیاهی مطلق است.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
اگر کسی از مرکز محبت و بندگی خدا فرار کند، پرت می‌شود نا‌کجایی که آباد نیست و جز ویرانی زندگی‌ها، آینده‌ها و... نتیجه‌ای ندارد.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
انسان‌ها دارند با زندگیشان چه می‌کنند؟ می‌دانند و تلاشی برای تغییر نمی‌کنند یا نمی‌دانند و آبادی‌های زندگیشان را تبدیل به ویرانه می‌کنند و بعد هم بر سر این خرابه ناله می‌زنند؟ بازگشت همه به سوی اصل است و کاش همه هم، بودن را کنار همان اصل می‌خواستند. انسان‌ها خدا را نخواستند و از دستورات و اوامر خدا فرار کردند، به امید رسیدن به لذت خاصی که حس می‌کردند در دوری از خداست؛ اما غافل بودند که خالق لذت خداست و هر چه دور از خداست، بدلی و تقلبی است. دل به دستور خدا ندهی، تن به دستور شیطان می‌دهی و نابود می‌شوی!
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
انسان‌ها دارند با زندگیشان چه می‌کنند؟ می‌دانند و تلاشی برای تغییر نمی‌کنند یا نمی‌دانند و آبادی‌های زندگیشان را تبدیل به ویرانه می‌کنند و بعد هم بر سر این خرابه ناله می‌زنند؟ بازگشت همه به سوی اصل است و کاش همه هم، بودن را کنار همان اصل می‌خواستند. انسان‌ها خدا را نخواستند و از دستورات و اوامر خدا فرار کردند، به امید رسیدن به لذت خاصی که حس می‌کردند در دوری از خداست؛ اما غافل بودند که خالق لذت خداست و هر چه دور از خداست، بدلی و تقلبی است. دل به دستور خدا ندهی، تن به دستور شیطان می‌دهی و نابود می‌شوی!
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵

حجم

۳۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۳۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۵۰%
تومان