بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سکون سخن می گوید | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سکون سخن می گوید

بریده‌هایی از کتاب سکون سخن می گوید

۴٫۷
(۲۹)
حقیقت، یک کل یکپارچه است که در آن تمامی چیزها در هم تنیده‌اند، جایی که در آن هیچ چیز به خودی خود و به تنهایی وجود ندارد. فکر کردن، حقیقت را تکه‌تکه می‌کند؛ آن را به ذره‌ها و پاره‌های ذهنی قسمت می‌کند.
Pooya Ebrahimi
بسیاری از عبارات رایج و گاه ساختار خود زبان این حقیقت را آشکار می‌کنند که مردم نمی‌دانند چه کسی هستند. می‌گویی: «او زندگی‌اش را از دست داد.» یا «زندگی من» گویی زندگی را می‌توان مالک شد یا از دست داد. حقیقت این است: تو زندگی‌ای نداری، تو زندگی هستی. یگانه زندگی و تنها آگاهی‌ای که سراسر کیهان را فراگرفته و به اَشکال موقتی درمی‌آید تا خود را به صورت سنگ، علف، حیوان، انسان، ستاره یا کهکشان تجربه کند. آیا در اعماق وجودت می‌توانی احساس کنی که این راز را از پیش می‌دانستی؟ آیا می‌توانی احساس کنی که تو هم‌اکنون آن حیات یگانه هستی؟
Nasim Shahini
هر چه را که به طور کامل بپذیری، از جمله پذیرفتن این که نمی‌توانی بپذیری و در حال مخالفت هستی، تو را به آرامش می‌برد.
موفنری
معطوف کردن توجه خود به حال به معنای انکار ضروریات زندگی نیست، بلکه تشخیص نکات اصلی‌ست. آن گاه می‌توانی بسیار راحت با نکات فرعی رو به رو شوی.
موفنری
هر فکری وانمود می‌کند که بی‌اندازه مهم است و می‌خواهد توجه تو را به طور کامل ببلعد. این هم یک تمرین معنوی تازه برای تو: افکارت را زیادی جدی نگیر.
فراهانی
هنگامی که کنار شخصی که در آستانهٔ مرگ است می‌نشینی، هیچ جنبه‌ای از آن تجربه را نفی نکن. آن چه را روی می‌دهد و همچنین عواطفت را نفی نکن. شاید از این که می‌دانی کاری از دست تو ساخته نیست، احساس بی‌چارگی، اندوه یا خشم کنی. عواطفت را بپذیر و سپس یک گام به پیش برو: بپذیر که نمی‌توانی کاری بکنی و آن را به طور کامل بپذیر. تو اختیاردار نیستی. عمیقاً و با تمامی وجود به این تجربه تسلیم شو. به عواطفت و هر گونه ناراحتی یا دردی که احیاناً شخص محتضر تجربه می‌کند، تسلیم شو. آگاهی در حالت تسلیم و سکونِ همراه آن برای فرد محتضر بسیار مفید است و گذر او را آسان می‌کند
کاربر ۲۲۳۰۱۹۰
هنگامی که بیست سال داری، متوجه هستی که بدنت قوی و شاداب است، شصت سال بعد از آن هم متوجه هستی که بدنت ضعیف و سالخورده شده است. فکر کردنت هم ممکن است از بیست‌سالگی متفاوت شده باشد، اما آن هشیاری که می‌داند بدنت جوان است یا پیر، یا شیوهٔ تفکرت تغییر یافته، دچار هیچ نوع دگرگونی نشده است. آن هشیاری، ابدیتِ موجود در توست: خودِ آگاهی؛ یگانه زندگی بدون شکل. آیا می‌توانی آن را از دست بدهی؟ نه، چون تو همان هستی.
کاربر ۲۲۳۰۱۹۰
غیر قابل تصور و ترسناک است که «من» وجود نداشته باشد. اما تو آن «من» ارزشمند را با نام و شکلت و داستانی که با این دو مرتبط است، اشتباه می‌گیری. این «من» چیزی بیش از یک شکل‌گیری ناپایدار در میدان آگاهی نیست. تا زمانی که فقط هویت شکل را می‌شناسی، آگاه نیستی که آن چه ارزشمند است ذات تو، درونی‌ترین احساسی که از من هستم داری یا به بیانی دیگر آگاهی‌ست. آن ابدیت موجود در تو و تنها چیزی‌ست که نمی‌توانی از دست بدهی.
کاربر ۲۲۳۰۱۹۰
در ظاهر به نظر می‌رسد که لحظهٔ حال فقط یکی از لحظات بی‌شمار است. ظاهراً هر روزِ عمر از هزاران لحظه تشکیل شده است که رویدادهای گوناگون در آن‌ها روی می‌دهند. اما اگر عمیق‌تر بنگری، آیا همیشه فقط یک لحظه نیست؟ آیا زندگی همواره «همین لحظه» نیست؟
hosein_shabani
آیا افرادی را می‌شناسی که به نظر می‌رسد وظیفهٔ اصلی آن‌ها در زندگی بدبخت کردن خودشان و دیگران و انتشار ناراحتی باشد؟ آنان را ببخش، زیرا این افراد نیز در بیدار کردن بشریت سهیم هستند. نقشی که آن‌ها بازی می‌کنند این است که کابوس آگاهی خودمحور، یعنی حالت عدم تسلیم را به بارزترین شکل نشان می‌دهند. به دل نگیر؛ وجود حقیقی آن‌ها این نیست.
ali
آیا افرادی را می‌شناسی که به نظر می‌رسد وظیفهٔ اصلی آن‌ها در زندگی بدبخت کردن خودشان و دیگران و انتشار ناراحتی باشد؟ آنان را ببخش، زیرا این افراد نیز در بیدار کردن بشریت سهیم هستند. نقشی که آن‌ها بازی می‌کنند این است که کابوس آگاهی خودمحور، یعنی حالت عدم تسلیم را به بارزترین شکل نشان می‌دهند. به دل نگیر؛ وجود حقیقی آن‌ها این نیست.
ali
عیسی «آن‌ها را ببخش، چرا که نمی‌دانند چه می‌کنند.»
کاربر ۳۹۷۱۷۴۵
آیا در رابطه با کاری که در گذشته کرده یا نکرده‌ای، بار گناه بر دوش خود احساس می‌کنی؟ آن چه مسلم است، بی‌تردید تو بنا بر سطح آگاهی یا در واقع ناآگاهی‌ات در آن زمان عمل کرده‌ای. اگر هشیارتر و آگاه‌تر بودی، رفتاری متفاوت داشتی.
کاربر ۳۹۷۱۷۴۵
بدبختی تو در نهایت نه از وضعیت زندگی‌ات که از تربیت ذهنت برمی‌خیزد.
کاربر ۳۹۷۱۷۴۵
گام بعدی در تکامل انسان رفتن به فراسوی فکر است. اکنون این وظیفهٔ فوری ماست. این بدان معنا نیست که دیگر فکر نکنیم، بلکه فقط آن که به طور کامل خودمان را با فکر یکی ندانیم و اسیر فکر نشویم.
مهدی
یک گفت و گو: ـ آن چه را که هست، بپذیر. ـ واقعاً نمی‌توانم، از آن آزرده و خشمگین هستم. ـ پس آن چه را که هست بپذیر. ـ یعنی بپذیرم که خشمگین و آزرده هستم؟ بپذیرم که نمی‌توانم بپذیرم؟ بله، پذیرفتن را به نپذیرفتنت وارد کن. تسلیم را به تسلیم نبودنت بیاور. آن گاه ببین چه می‌شود.
:)
آیا هیچ گاه به گیاهی که در منزل داری، به راستی نگریسته‌ای؟ آیا اجازه داده‌ای که آن موجود آشنا و در عین حال اسرارآمیزی که گیاه می‌خوانیمش، رازهایش را به تو بیاموزد؟ آیا توجه کرده‌ای که از چه آرامش ژرفی برخوردار است؟ چگونه در احاطهٔ میدانی از سکون قرار دارد؟ همین که متوجه سکون و آرامشی که گیاه منتشر می‌کند شوی، آن گیاه آموزگار تو می‌شود.
:)
بنگر که یک گل چه اندازه حضوردارد، چه اندازه تسلیم زندگی‌ست!
:)
هر چه را که به طور کامل بپذیری، از جمله پذیرفتن این که نمی‌توانی بپذیری و در حال مخالفت هستی، تو را به آرامش می‌برد.
:)
می‌توان گفت که تسلیم، جا به جایی درونی از مقاومت به پذیرش و از «نه» به «بله» است.
:)

حجم

۴۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۴۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان