بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیروی حال | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نیروی حال

بریده‌هایی از کتاب نیروی حال

۳٫۶
(۷۹)
همیشه «چگونه» مهم‌تر از «چه» است
کاربر ۷۷۹۳۵
انگیزهٔ بخش عمدهٔ آنچه مردم می‌گویند، فکر می‌کنند یا انجام می‌دهند ترس است که البته همیشه در رابطه با تمرکز بر آینده و در تماس نبودن با «لحظهٔ حال» می‌باشد. از آنجا که در «لحظهٔ حال» مشکلی وجود ندارد، ترسی هم نیست
کاربر ۷۷۹۳۵
زمانی که مشکلی می‌سازید، درد می‌آفرینید
کاربر ۷۷۹۳۵
امید، نیرویی‌ست که شما را به پیش می‌راند، اما بر آینده متمرکز نگه می‌دارد که ادامهٔ این کار موجب انکار «لحظهٔ حال» می‌شود و به غم‌هایتان تداوم می‌بخشد.
کاربر ۷۷۹۳۵
احساس گناه، تأسف، بیزاری، اندوه، ناراحتی، تلخی و تمامی اَشکال نابخشودن به دلیل توجه بیش از اندازه بر گذشته و نبود حضور کافی ایجاد می‌شوند
کاربر ۷۷۹۳۵
همهٔ منفی‌گرایی‌ها از تجمع زمان روانی و انکار حال، نتیجه می‌شود. بی‌قراری، نگرانی، تنش، فشار روحی و ناراحتی که همگی شکل‌های گوناگونی از ترس هستند، از تمرکز زیاد بر آینده و نبود حضور کافی به وجود می‌آیند
کاربر ۷۷۹۳۵
اگر چگونگی آگاهی‌تان در این لحظه تعیین‌کنندهٔ آیندهٔ شماست، پس آنچه چگونگی آگاهی‌تان را تعیین می‌کند، چیست؟ میزان حضور شما
کاربر ۷۷۹۳۵
معمولاً آینده، رونوشتی از گذشته است. تغییرات سطحی ممکن است رخ دهد، اما دگرگونی واقعی به ندرت روی می‌دهد و به این بستگی دارد که شما به اندازهٔ کافی بتوانید در لحظهٔ حال به سر ببرید تا مشکلات گذشته را با دست‌یابی به قدرت «لحظهٔ حال» حل کنید. برداشت شما از آینده، بخش درونی از آگاهی‌تان نسبت به «لحظهٔ حال» است. اگر ذهن شما بار سنگین گذشته را با خود حمل کند، وضعیت همسانی را تجربه خواهید کرد. گذشته از طریق حضور نداشتن شما، خود را تداوم می‌بخشد.
کاربر ۷۷۹۳۵
آیا باور دارید که اگر به چیزهای بیش‌تری برسید، احساس آرامش و خشنودی خواهید داشت یا از نظر روانی کامل می‌شوید؟
کاربر ۷۷۹۳۵
برآورد شده است که بیش از پنجاه میلیون نفر در راه رسیدن به کمونیسم و برای تحقق «دنیایی بهتر» در روسیه، چین و کشورهای دیگر به قتل رسیده‌اند. این نمونهٔ وحشتناکی‌ست از آن که چگونه باور بهشتی در آینده می‌تواند جهنمی از زمان حال بسازد
کاربر ۷۷۹۳۵
رینزای، استاد بزرگ معنوی، برای آن که توجه شاگردانش را از زمان دور کند، بیش‌تر اوقات انگشت خود را بالا می‌برد و به آرامی می‌پرسید: «در این لحظه چه چیزی کم است؟» پرسش نیرومندی که جویای پاسخی در سطح ذهن نیست. این پرسش برای آن طرح شده است تا توجه شما را به گونه‌ای ژرف به درون «لحظهٔ حال» ببرد
کاربر ۷۷۹۳۵
هیچ کس کژکاری، درگیری و درد را انتخاب نمی‌کند. هیچ کس دیوانگی را انتخاب نمی‌کند. این اوضاع پیش می‌آیند، زیرا شما به اندازهٔ کافی برای از بین بردن گذشته حضور ندارید و از روشنایی کافی برای زدودن تاریکی بهره‌مند نیستید. شما به گونه‌ای کامل در اینجا حضور ندارید و هنوز کاملاً بیدار نشده‌اید. در این میان، ذهن شرطی‌شده است که زندگی شما را اداره می‌کند.
سمانه
دوست شما در رابطه‌ای با یک آدم بدرفتار گیر کرده است و این نخستین بار او نیست، چرا؟ زیرا انتخابی نداشته است. ذهن، توسط گذشته‌ای شرطی‌شده در پی بازآفرینی آنچه که می‌شناسد و با آن آشناست، می‌باشد. حتی اگر این وضعیت‌های تکراری دردناک باشد، دست کم برای ذهن آشناست. ذهن، همیشه به شناخته‌شده پای‌بند است و ناشناخته را خطرناک می‌داند، زیرا اختیاری در مورد آن ندارد. به همین دلیل، ذهن از لحظهٔ حال بیزار است و آن را نادیده می‌گیرد. آگاهی حضور در لحظهٔ حال نه تنها در جریان ذهن، بلکه در پیوستار گذشته - آینده نیز شکاف ایجاد می‌کند. هیچ چیز جدید و خلاقی نمی‌تواند وارد این جهان شود، مگر از میان این شکاف و از طریق آن فضای شفافِ با امکانات بی‌نهایت بگذرد.
سمانه
در واقع، انگیزهٔ بخش عمدهٔ آنچه مردم می‌گویند، فکر می‌کنند یا انجام می‌دهند ترس است که البته همیشه در رابطه با تمرکز بر آینده و در تماس نبودن با «لحظهٔ حال» می‌باشد. از آنجا که در «لحظهٔ حال» مشکلی وجود ندارد، ترسی هم نیست.
سمانه
اگر دیگر برای خودتان رنجی نیافرینید، برای دیگران هم درد به وجود نمی‌آورید. همچنین این سیارهٔ زیبا، فضای درونتان و روان جمعی بشر را نیز با این منفی‌گرایی مشکل‌ساز آلوده نمی‌کنید.
سمانه
تا زمانی که خویش را با ذهن یکی بدانید، همان گونه که پیش‌تر توضیح دادم، «من درونی» زندگی شما را اداره خواهد کرد. «من درونی» به دلیل ماهیت شبح‌گونه و با وجود ساختار دفاعی پیچیده‌اش بسیار آسیب‌پذیر و ناامن است و پیوسته خود را مورد تهدید می‌بیند. از قضا این نکته حتی در مواردی که «من درونی» به ظاهر از خود مطمئن و خاطرجمع می‌باشد، نیز صادق است. اکنون به یاد بیاورید که احساس، واکنش جسم نسبت به ذهن است. جسم همواره چه پیامی را از «من درونی»، یعنی خودِ کاذب ساختهٔ ذهن دریافت می‌کند: خطر! من در خطر هستم! و این پیام مداوم چه احساسی را به وجود می‌آورد؟ البته که ترس!
سمانه
سکوت شب، خطوط نامشخص لوازم منزل در اتاق تاریک، آوای دوردست قطاری در حال گذر، همه بیگانه، خصمانه و کاملاً بی‌معنا می‌نمود، تا اندازه‌ای که نفرت عمیقی را نسبت به جهان در من برمی‌انگیخت و با این وجود، نفرت‌انگیزترین چیز، زندگی خودم بود. فایدهٔ ادامهٔ زندگی با این بارِ بدبختی چه بود؟ چرا باید به این تلاش بی‌وقفه ادامه می‌دادم؟ می‌توانستم میل عمیق به نابودی و وجود نداشتن را که اکنون نیرومندتر از میل غریزی به ادامهٔ زندگی بود، احساس کنم. «دیگر نمی‌توانم با خودم زندگی کنم!» این فکری بود که پیوسته در ذهنم تکرار می‌شد. سپس ناگهان به غیرعادی بودن این فکر آگاه شدم. «من یکی هستم یا دو تا؟» اگر نمی‌توانم با خودم زندگی کنم، پس ما باید دو تا باشیم. «من» و «خودی» که «من» نمی‌توانست با او زندگی کند. فکر کردم: «شاید تنها یکی از این دو واقعی‌ست.»
atefeh
فهمیدم که فشار شدید رنجی که آن شب کشیده بودم می‌بایست آگاهی مرا به عقب‌نشینی از یکی دانستن خویش با خودِ غم‌زده و عمیقاً ترسیده‌ای که نهایتاً پندار ذهن است، مجبور کرده باشد
کاربر ۲۴۱۱۲۰۸

حجم

۲۱۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۶۲ صفحه

حجم

۲۱۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۶۲ صفحه

قیمت:
۵۳,۰۰۰
۲۶,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۸
۹
صفحه بعد