اما در همان تاریکی اندکاندک به این نتیجه رسیدم که هر چهقدر زندگیام افتضاح باشد، ولی نمیخواهم بمیرم. نه، چون هنوز زندگی نکرده بودم.
LiLy !
چه کسی میداند در آن زمان که چیزی از آن بهخاطر نداریم، چهقدر به ما توهین شده و چهقدر تحقیر شدیم و چه شکنجههایی را تحمل کردهایم؟
LiLy !
برگشتم سر خانه اول. طوری دوباره به کشیدن علف روی آوردم که انگار هیچوقت ترکش نکرده بودم. اعتیاد تمام این مدت درست مانند یک سگ وفادار منتظرم بود
ela
گرایش به قتل و میل به آدمکشی چیزی نیست که یک شبه به وجود آمده باشد، بلکه از ضمیر ناخودآگاه و از سوءاستفادهها و بدرفتاریهای دوران کودکی سرچشمه میگیرد، در طول سالها ذرهذره روی هم تلنبار شده و در نهایت منفجر میشود.
ela
به نوعی چنگزدن به دانههای برفی که در حال ذوبشدن هستند و دارند ناپدید میشوند، مانند چنگزدن به خوشبختی است؛ انگار مالک چیزی میشدم، اما ناگهان آن چیز ناپدید میشد.
ela
اعتماد، زمانی که از بین بره، سخت میشه دوباره به دستش آورد.
Amir Reza
احساسات اظهارنشده هرگز نمیمیرند، بلکه زنده دفن میشوند و بعدها به وقیحترین شکل بروز میکنند.
ـ زیگموند فروید
فاطیماه
اما حالا هربار که صدای خندههای کتی را میشنیدم هیجان به دلم سرازیر میشد. گویی همچون درختی شده بودم که با ریشههایم سرخوشی و شادمانیاش را جذب میکردم
فاطیماه
برای همهمان، همهمان که زخم خورده بودیم و خودمان را گم کرده بودیم، احساس تأسف عمیقی کردم.
فاطیماه
خنده داره. آخه فکر میکردم ترس باید احساس سردی مثل سرما باشه جوری که باعث بشه یخ بزنی، اما نه، مثل آتش درونت رو میسوزونه.
sina_m_farsakh