بریدههایی از کتاب پادشهر
۴٫۴
(۴۰)
یک نیمهی من شعور افلاطون است
یک نیمهی دیگرم دل مجنون است
من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر
این رنگ حنا نیست به پایم، خون است
قاصدک
خاکی بودم، به خویش مغرور شدم
بر اصل خودم وصلهی ناجور شدم
تو کوه به کوه میرسیدی به خودت
من شهر به شهر از خودم دور شدم
قاصدک
از مِهر نبردهای نصیبی، ای شب!
داری به گلو بغض عجیبی، ای شب!
وقتی که تو میرسی، همه میخوابند
بدجور میان ما غریبی، ای شب!
سپهر
دلبسته به سکّههای قلّک بودیم
دنبال بهانههای کوچک بودیم
رؤیای بزرگترشدن خوب نبود
ای کاش تمام عمر کودک بودیم
سپهر
گفتیم غروب کرده، اما انگار
رفتهست نماز شب بخواند خورشید
سپهر
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
در عرش، صدای «اِرجِعی... » پیچیدهست
یا ایتها النّفس! بیا برگردیم
سپهر
مهمان منی که مثل من تنهایی
همصحبت تنهایی آدمهایی
بشکن دل خسته را ولی آهسته
ای غم! به کسی نگفتهام اینجایی
raziyeh
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
جز رنج، چه بود سهمت از اینهمه عشق؟
مظلومترین عاشق دنیا، مادر!
Hadis
گفتیم چه سنگین و شگرف آمده است
انگار که آسمان به حرف آمده است
او در دل برف گم شد و... ما تنها
از پنجره دیدیم که برف آمده است
Hamid.S
چون بغضم و با شکست نسبت دارم
با هر چه خراب و مست نسبت دارم
من حسّ غریب رفتن از خویشتنم
با هر چمدانبهدست، نسبت دارم
آترین🍃
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
ما رود مدامیم، بگویید به تیغ
ما شیشهی عطریم، بگویید به سنگ
ZR
این رود که از جوش و خروشش سخن است
یک عمر نفهمید که دریا کفن است
ماییم که مشتاق صعودیم ای کوه!
تنها هنر رود، فرود آمدن است
Peyman N
پاییز، اگر چه سیلیاش سنگین است
تا عشق تو هست، زندگی شیرین است
بر خاک، بهار خویش را میجویند
افتادن برگها دلیلش این است
Peyman N
مهمان منی که مثل من تنهایی
همصحبت تنهایی آدمهایی
بشکن دل خسته را ولی آهسته
ای غم! به کسی نگفتهام اینجایی
ツAlirezaツ
رفتی و به جایی نرسیدیم ای عمر!
یک لحظهی خوش نیافریدیم ای عمر!
ما بر لب جوی هم نشستیم ولی
هرگز گذر تو را ندیدیم ای عمر!
ツAlirezaツ
آری به خطا همیشه کوچک دیده
از آن بالا همیشه کوچک دیده
پیداست چرا برجنشین مغرور است
آدمها را همیشه کوچک دیده
ツAlirezaツ
قصری از جنس عشق معماری کن
رودی از اشک خود در آن جاری کن
این منظرهای که ساختی را، هر روز
تقدیم به آن که دوستش داری کن
ツAlirezaツ
با اینهمه گل که در برابر دارد
حیف است اگر نگاه را بر دارد
از باغ، به جز دیدن و حسرتخوردن
دیوار مگر چه سهمِ دیگر دارد؟
ツAlirezaツ
خورشیدِ شب فرشتگانی، ای ماه!
با دشمن و دوست مهربانی، ای ماه!
این زیبایی دلیل دارد، شاید
تو مُهر نماز آسمانی، ای ماه!
ツAlirezaツ
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
جز رنج، چه بود سهمت از اینهمه عشق؟
مظلومترین عاشق دنیا، مادر!
ツAlirezaツ
حجم
۲۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۲۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
تومان