بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پادشهر | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پادشهر

بریده‌هایی از کتاب پادشهر

امتیاز:
۴.۴از ۴۰ رأی
۴٫۴
(۴۰)
ناخوانده اگر چهره گشاید چه کنیم؟ با روی سیاه خویش، باید چه کنیم؟ عمری که گذشت، با تو بودیم ای خواب! آن شب که برادرت بیاید چه کنیم؟
میـمْ.سَتّـ'ارے
با گردش بی امان، زمان در پی کیست؟ این‌گونه جهان با هیجان در پی کیست؟ دنبال که این‌چنین زمین می‌گردد؟ با این‌همه چشم، آسمان در پی کیست؟
ツAlirezaツ
ناخوانده اگر چهره گشاید چه کنیم؟ با روی سیاه خویش، باید چه کنیم؟ عمری که گذشت، با تو بودیم ای خواب! آن شب که برادرت بیاید چه کنیم؟
ツAlirezaツ
بی‌مهری انسان معاصر در توست تنهایی انسان نخستین در من
سپهر
دلبسته به سکّه‌های قلّک بودیم دنبال بهانه‌های کوچک بودیم رؤیای بزرگ‌ترشدن خوب نبود ای کاش تمام عمر کودک بودیم
Hadis
در سوگ بهار خود کسی گریه نکرد بر آخر کار خود کسی گریه نکرد جز سنگ‌تراش پیر این آبادی بر سنگ مزار خود کسی گریه نکرد
Leben
دلبسته به سکّه‌های قلّک بودیم دنبال بهانه‌های کوچک بودیم رؤیای بزرگ‌ترشدن خوب نبود ای کاش تمام عمر کودک بودیم
😍Mobina😍
برخیز که راه رفته را برگردیم با عشق به آغوش خدا برگردیم
mah.gh
پاییز، اگر چه سیلی‌اش سنگین است تا عشق تو هست، زندگی شیرین است بر خاک، بهار خویش را می‌جویند افتادن برگ‌ها دلیلش این است
Hamid.S
دلبسته به سکّه‌های قلّک بودیم دنبال بهانه‌های کوچک بودیم رؤیای بزرگ‌ترشدن خوب نبود ای کاش تمام عمر کودک بودیم
زهرا
بی‌مهری انسان معاصر در توست تنهایی انسان نخستین در من
Hooryar
گفتی به چه دلخوشی؟ سؤالت خوب است گفتی که غریب... احتمالت خوب است از شهر، دلم گرفته... برخواهم گشت ای تنهایی! سلام! حالت خوب است؟
مادربزرگ علی💝
برخیز که راه رفته را برگردیم با عشق به آغوش خدا برگردیم در عرش، صدای «اِرجِعی... » پیچیده‌ست یا ایتها النّفس! بیا برگردیم
اینجا دل سفره‌ها پر از نان و زر است آن‌جا جگر گرسنه‌ها شعله‌ور است ای وای بر این شهر که در غربت آن همسایه ز همسایه‌ی خود بی‌خبر است
ツAlirezaツ
تا کی به هوای فتح دنیا باشم؟ کافی‌ست خدا! چقدر اینجا باشم؟ تنهایی اگر که با تو بودن باشد می‌خواهم از این به بعد تنها باشم
ツAlirezaツ
ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من! ای حسرت روزهای شیرین در من! بی‌مهری انسان معاصر در توست تنهایی انسان نخستین در من
ツAlirezaツ
از بازی روزگار، حیران شده‌ایم در هاله‌ای از دریغ، پنهان شده‌ایم با این همه آرزوی دیرین در دل آسایشگاه سالمندان شده‌ایم
ツAlirezaツ
خاکی بودم، به خویش مغرور شدم بر اصل خودم وصله‌ی ناجور شدم تو کوه به کوه می‌رسیدی به خودت من شهر به شهر از خودم دور شدم
ツAlirezaツ
هر سال، دو یار را جدا کرد از هم یاران دچار را جدا کرد از هم سرمای زمستان و تب تابستان پاییز و بهار را جدا کرد از هم
ツAlirezaツ
در سوگ بهار خود کسی گریه نکرد بر آخر کار خود کسی گریه نکرد جز سنگ‌تراش پیر این آبادی بر سنگ مزار خود کسی گریه نکرد
Aseman📚🌿🌦

حجم

۲۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۲۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
تومان