داستانها صلحطلب نیستن. برای داستانها مهم نیست که تو چقدر خجالتی هستی. براشون مهم نیست که اعتمادبهنفس نداری. داستانها بالاخره راه خودشون رو پیدا میکنن. فقط کافیه رهاشون کنی.»
=o
اگه یهکم خوش بگذرونی، نمیمیری!»
=o
شاید پیر که بشوی، سن دیگر اهمیتی نداشته باشد.
=o
تنها راه غلبه به ترس، اینه که با کله بری تو شکمش.
=o
گفتن «دوستت دارم» باعث نمیشود آدمها پیشت بمانند.
=o
حاضرم همهٔ کلمههایی را که جمع کردهام، بدهم تا یک دوست داشته باشم؛ فقط یکی. شاید دوست پیدا کردن غیرممکن است؛ مگر اینکه بهاندازهٔ کافی در جایی بمانی تا اسم کسی را حفظ شوی. فکر کنم هیچوقت نمیفهمم چطوری میشود دوست پیدا کرد. فقط یک معجزه میتوانست کاری کند که پیکلهای کولی بالاخره سر جایشان بمانند؛ معجزهای بزرگ.
یا کمی جادو.
A.zainab
خواهر مثل بهترین دوستِ دنیا، تا روز قیامت میماند.
A.zainab
اولیور یک جعبه طلوعشاتوتی باز کرد. چند دقیقه ساکت شد و منتظر ماند تا خاطرهها توی دهانش آب شوند.
yasi
اگر بهاندازهٔ کافی شجاع باشی تا عشق بورزی... و ببخشی... و خاطرات آفتابی را به یاد بیاوری... هیچ نفرینی در دنیا نیست که کوچکترین تأثیری روی تو داشته باشد.
«دوستت دارم.»
Book worm
زندگی پُر از حرکت است؛ آدمها میآیند و میروند؛ آدمها هر روز از کنار هم میگذرند. هیچوقت نمیدانی کدامشان قلبت را خواهد دزدید؛ هیچوقت نمیدانی روحت کجا آرام خواهد گرفت. فقط میتوانی بگردی... و امیدوار باشی... و باور کنی.
Book worm