بریدههایی از کتاب مورتالیته و جیغ سیاه
۴٫۱
(۲۷)
ما خسته میشدیم. در فرایند خستگیهای ما، قربانیانی وجود داشتند. قربانیان، بیشک بیمارانمان بودند، قربانی بیخوابیها و گرسنگیهای ما، قربانی آموزشهای نصفه نیمه و نادرست. قربانی سیستم داغان این بیمارستان، همان نوزاد کوچولویی بود که بازویش در لحظهی تولد شکسته بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
شب وحشتناکی بود. سه ساعت برق بیمارستان قطع شد و مجبور شدم با چراغقوه زایمان بگیرم. شانس آوردیم در آن سه ساعت، سزارین اورژانسی پیش نیامد. دستگاه موتور برق اضطراری هم مشکل پیدا کرده بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
بارها پیشنهاد کردهایم که چند پزشک طرحی یا قراردادی برای سر و سامان یافتن اوضاع بیمارستان بیاورند، اما هیچکس توجهی نمیکند. همه میخواهند فقط از نیروهای مفت و مجانی (انترنها و رزیدنتها) برای چرخاندن این بیمارستان بی در و پیکر استفاده کنند. از نیروی کمکی هیچ خبری نیست.
هر روز که میگذرد اوضاع سختتر میشود. بیماران آسیب میبینند و ما زیر فشار کاری و
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
بیماری را سزارین کرد که همزمان لولههایش را هم بست، اما یادش رفت در پروندهی بیمار بنویسد که TL انجام شده است. بنابراین دو سه روز پیش همان مریض آمد تا TL شود. حنانه شکمش را باز کرد و حیرت زده دید که هر دو لوله قبلاً بسته شده. او به سالبالایی اتاق عمل اطلاع داد و سالبالا هم به خانم دکتر سمیعی که مسئول آن کشیک بود خبر داد. دکتر سمیعی خود را به اتاق عمل رساند و ناباورانه گفت: «خدا لعنتتون کنه! شکم مریضو الکی باز کردین. من حتماً به آقای دکتر نصیری میگم تا به حسابتون برسه.»
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
قبلاً فکر میکردم سزارین را از استادانم میآموزم، اما چارهای نیست. اینجا خود بچهها به هم چیز یاد میدهند. درست و غلط مهم نیست، فقط سینه به سینه از سالبالا به سالپایین میرسد و از او به سالهای بعدی.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
از همه وحشتناکتر وقتی است که سزارین به علت پیشرفت زایمان در شرایط فول انجام شود. در چنین مواقعی سر جنین داخل استخوانهای لگن گیر افتاده است و مهارت زیادی میخواهد تا سر جنین را از میان استخوانهای لگن جدا کنی و به سوی شکم مادر حرکت دهی و بعد بیرون بیاوری.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
فراست _ سالدویی_ لولهها را بست و بعد شکم را هم، و گفت: «از دفعهیدیگر TL پست پارتوم مال خودته و اصلاً به من مربوط نیست!» این شد آموزش TL.
چه فکرهای خامی داشتم. فکر میکردم یک استاد، توی اتاق عمل میآید و دستم را میگیرد و TL یادم میدهد. توی چند تا عمل با من همراه میشود تا درست تیغ را توی دستم بچرخانم یا یک گرهی جراحی را خوب از آب درآورم،یا لولهها را راحت پیدا کنم و ببندم. اما همین بود! همهی آموزش من، به یک عمل سریع با سالدویی منتهی شد و از هفتهی بعد چاقوی جراحی دستم بود؛ تنهای تنها با یک اِد. البته سالدوی محترم بهعنوان ناظر از دور نگاهم میکرد تا ایندفعهیاولی را گند نزنم!
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
بستن لولهها پس از یک زایمان. عمل راحتی است، البته برای سالدوییها. من که هرچه تلاش کردم، لولهها را پیدا نکردم. وقتی هم پیدا شد، از دستم سُر میخورد و میپرید توی شکم لابهلای این همه روده.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
خدمهی اتاق زایمان راستگوترند. یکی از آنها میگوید: «عیبی نداره دکترجان. هرچی اذیتتون کنن نوش جونتون. در عوض چند سال دیگه میتونین برین و واسه خودتون کیلوکیلو پول پارو کنین!»
بهنظرم دارم کمکم میفهمم پولهای کلان زیرمیزی از کجا میآیند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
من و شهره همینطور داشتیم داد میزدیم و كمك میخواستیم. اما نه پهلوانی _ سالدویی _ و نه جغدسبز که چیف بود، هیچكدام به فریادمان نرسیدند. ماماها هم نشنیده گرفتند. هیچکس در یک زایمان سخت دوست ندارد عامل زایمان باشد تا اگر فردا دردسر درست شد پایش به پزشکی قانونی و نظام پزشکی باز شود. همه نشنیده گرفتند تا من و شهره تنها مسئولین زایمان باشیم!
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
گفتم: «این بیمار به این زودیها نمیتونه زایمان كنه. افت قلب شدید داره. چه کار كنیم خانم دكتر؟»
جغدسبز گفت: «دهنتو ببند. هرطور شده میزائونیش. من تازه از اتاق عمل درآمدهام و حوصله ندارم. از افت قلبش هم چیزی توی پرونده ننویس!» و رفت پاویون.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
نسرین میرود. وقتی برود تا سالیان سال همهی آنها را که باعث رفتنش شدند نفرین میکند. بچهها و نوههایشان را هم نفرین میکند. میگویم: «نگو نسرین جان!»
- نفرین که نمیکنم، میگم اگه کاری که با من کردند خوبِ، خدا سر بچههاشون درآره!
نسرین میرود و کشیکهای تکنفرهی من شروع میشود. از طرف دیگر دو ماه دارد تمام میشود و ما از کاور سالبالاییها درمیآییم. مسئول لیبر میشویم و... هزار دردسر تازه!
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
نسرین فقط دو ساعت خواب میخواهد. دو ساعت خواب در میان سیودو ساعت کشیک طاقتفرسا، اما در این اردوگاه کار اجباری همه میدانند که غیرممکن است. نسرین نمیخواهد دیگر خوندماغ شود؛ نمیخواهد دشنام بشنود... نمیخواهد از ترس سالبالاها توی پرونده دروغ بنویسد...
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
دوران انترنی را بهیاد میآورم. گزارشهای مورنینگ بخش داخلی را در آمفیتئاتر بیمارستانهای بزرگ تهران که چقدر از نظر علمی پربار و کاربردی و چقدر صمیمانه و آموزشی اداره میشد. حسرت میخورم و به نسرین هم میگویم.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
همهی ما در شبهای كشیك بهشدت كار میكنیم و آنكالها در خانهاند. حتی برای آموزش به ما بهندرت سروکلهشان پیدا میشود. هیچكس زحمت بچهها را نمیبیند. فقط وقتی فیلری (شكستدرمانی) رخ میدهد، همهی تر و خشك با هم میسوزند تا عبرت دیگران شوند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
پدرش هم متخصص زنان و زایمان است. همیشه از قول پدرش میگوید: «متخصص زنان فقط باید چهار عمل اصلی را خوب بلد باشد؛ سزارین، كورتاژ، كولپورافی، هیستركتومی.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
«اینکه قلبش افت داره، اون یکی هم افت داره... اینکه کاملاً برادیکارده (ضربان قلب پایین و مداوم)!» بله، همه افت قلب داشتند و فرستادشان اتاق عمل. یعنی ما بوق بوق! کیسهها را یکی یکی زد و رفت. آموزش امشب عالی بود واقعاً، «شعار ما: همیشه و همیشه سزارین!». ناگفته نماند بیماران هم از اینكه قرار است تند تند سزارین بشوند و درد زایمان نكشند كلی ذوقزده شدند. هنوز هیچكس نمیخواهد باور كند كه بهترین راه تولد نوزاد، زایمان طبیعی است.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
در اتاق عمل، پرسنل با من برخورد وحشیانهای داشتند که از گفتنش شرم دارم. دارم میفهمم که تا وقتی که سالیکی هستیم حتی تکنسینهای اتاق عمل، پرستاران بخش و ماماها هم برای ما موجودیتی قایل نمیشوند. همه دارند به چشم حمال به ما نگاه میکنند، نه یک دکتر که میخواهد تخصص بگیرد.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
مصاحبه شروع میشود؛ پرسشو پرسش... و ما یکییکی جواب میدهیم. همان اول یقهمان را گرفتند و چند گیر اساسی دادند. از سیر تا پیاز زندگی شخصیمان را هم پرسیدند. در مورد زناشوییمان هم نظر دادند؛ دستوراتی مثل اینکه حق نداریم حامله شویم وگرنه «پخ پخ!»
آقای دکتر جملهی معروف و کلیشهای خود را گفت؛ جملهای که هرسال در نطق ایشان تکرار میشود: «سالیکی یعنی سنگ زیرین آسیا!» چندبار دیگر هم این جمله را بین سخنانش تکرار کرد تا خوب حالیمان بشود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
اجازه گرفتم که برای ناهار بروم اما سالبالایی محترم، باوقار تمام توضیح داد: «غذا بیغذا!»
ساعتی بعد، وقتی حال نزارم را دید گفت: «ببین! اینجا الان خیلی شلوغه! یه مریض هم که فوله (شرایط نزدیک زایمان یک زن)؛ غذاتو بیار اینجا تو لیبر! بین معاینهی مریضا میتونی تندتند چند لقمه بخوری؛ البته الان نه؛ ساعت پنج پی.ام! راستی سالبالاییها نباید ببینن که یه سالیکی داره چیزی میخوره وگرنه کارش ساختس!»
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
حجم
۲۱۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۷۰ صفحه
حجم
۲۱۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۷۰ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان