بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی | صفحه ۲۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی

بریده‌هایی از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۳۶ رأی
۳٫۸
(۳۶)
و تو آیا دیده‌ای گاهی در خواب در تقلای فریاد زدنی اما صدایت به‌جایی نمی‌رسد؟
Raana
ای غریبه کجای این سردرگمی جامانده‌ای؟؟؟ بیا خودت را بردار و ببر... جاده را بند آورده‌ای... خیلی وقت است خودت را جاگذاشته‌ای...
Raana
قلب‌های سنگی میان دیواره‌های سنگی... چه قدر به هم می‌آیند!
همتاب
آدم‌ها می‌شکنند!...حرمت را، غرور را... آه مترسک! نمی‌دانم باورت می‌شود یا نه؟ همدیگر را!...آن‌قدر بلند که گاهی صدای قلبم را دیگر نمی‌شنوم! آدم‌ها همدیگر را می‌شکنند، درست همان موقع که یکدیگر را باور می‌کنند، درست همان موقع فرومی‌پاشانند تو را و تو آوار می‌شوی روی دلت... آن‌قدر که خودت نفسش را بند می‌آوری تا آنکه دلت می‌میرد... دل‌مرده که شدی، همه‌چیزتمام می‌شود... دیگران قاتل دلت و تو هم می‌شوی تیر خلاص!... به همین راحتی تمام می‌شوی!...
Zeinab
بروید! تا جای کینه عشق برویَد در دل... ارزش دل به محبت باشد، دلم بی‌ارزش نکنید!...
Zeinab
اما به ماه گفته‌ام به خاطر تمام شب‌هایی که من خودم را مجازات کردم و شما مقصر بودید، هر شب در چشمتان زل بزند...
Zeinab
به همین شاخه‌ی سرسبز امید، ارزشت تنها به عشق ورزیدن ست... تو نپرس، شکوه نکن، تو نگو به من چرا... تو همان باش که باید باشی، نکند عوض شوی فردا تو را نشناسم! تو همان باش که باید باشی... تو به عشق خالقت عشق بورز... چه توقع داری از زمینی دل‌ها؟... تو همان باش که باید باشی... سیل اشکت را بریز، اندکی سبک شوی... گرچه شاید تو به مقصد نرسیدی اما، به همین شاخه‌ی سرسبز امید، این تو را بس که مسیرت پیداست... می‌رسی آخر، کمی حوصله کن... رد پا را تو بگیر، می‌رسی به انتها... نکند عوض شوی!...
آترین🍃
روزی به شما خواهم گفت، ماندن دلیل فراموش کردن نیست، ماندن که همیشه دلیلش خواستن نیست... و البته آرام بودن به خاطر آرامش...
Alireza
نشسته‌اید بر شالوده‌ای از خیالاتتان... و من باور دارم قدرت یک آه را... که از طوفانی که در دل‌ها به پا کرده‌اید کوبنده‌تر است... مراقب باشید! زیر پایتان را میگویم... به نسیم داغ یک آه فرو خواهد ریخت...
فاطمه
من به هزاران تعبیر تمام اتفاقات جهان را خوب پنداشته ام... چرا که تو همیشه خوبِ روزگاری... خدای مهربان من...
sosoke
پروردگار من! پهنه‌ی هستی پر از رد پای توست... نمی‌دانم با کدامین مشعل نگریسته‌ام که جای پایم به بیراهه رفته است! تو که عمریست خورشید برافروخته‌ای... نمی‌دانم چگونه مهر ابدیت را نادیده گرفتم که گاهی ناامید شدم! به‌راستی من با کدامین مشعل نگریسته‌ام؟؟؟! تو که عمریست تاروپود عشق را از وفایت دوخته‌ای...
hassan fatemi
و نفس تازه می‌کنم هر شب در حوالی نمناک رد پای خیس خاطره‌هایمان... و چکه چکه خیال توست که می‌چکد از پشت پلک‌های من... به زیر کدامین دست‌وپا حرام می‌شوند این خیال‌های ناب من؟
hassan fatemi
و من باور دارم قدرت یک آه را... که از طوفانی که در دل‌ها به پا کرده‌اید کوبنده‌تر است...
hassan fatemi
چون غربت ماه در سیاهی آسمان، در این شهر غریب افتاده‌ام…
hassan fatemi
هنوز هم می‌توانم با بغض، چشم در چشمشان لبخند بزنم، من هنوز هم می‌توانم آرام زندگی کنم...
min
به او بگو اگر روزی پشیمان شد، به سراغ من نیاید،
min
یک سال گذشت... بهار آمد، باد اما خاطراتم را نبرد...
min
از دنیای آدم‌ها خسته‌ام، از غربت این کوچه‌ها...
min
یادش بخیر... نمی‌دانم حواس استاد پرت چه بود آن روز که ضمیرها را می‌شمرد!!!... ای معلم! زبان قلبم می‌گوید: " تو" خیلی بیشتر از ما و شما و آن‌هاست... این" تو"یی که من میگویم، ازهرمفرد وجمعی، ازهر عددی به هر شماری خیلی خیلی بیشتراست...
tina
صندلی کهنه بعضی چیزها را نباید هرگز کنار گذاشت... گاهی چیزهایی تو را یاد روزهایی می‌اندازند که نباید فراموش کنی... گاهی باید از چشم دیگران افتاد تا از جایی بلند سقوط نکرد... گاهی مهم نیست که آدم‌ها تو را نمی‌فهمند، تو باید پای قول و قرارت بمانی... گاهی باید کوچک بود تا درک کرد لحظه‌لحظه‌ی قد کشیدن را... گاهی نمی‌توان، نباید، ساده دست کشید... نباید گذاشت و رفت... باید پای ماندنت را محکم کنی تا از شتابِ رسیدن، به چاله‌ها نیفتی... صندلی کهنه‌ی من! تا وقتی بمانم، صندلی کوچک من خواهی ماند... پشتم را به هیچ‌کدامشان گرم نمی‌کنم، به تو تکیه خواهم داد...
لیندا

حجم

۶۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

حجم

۶۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

قیمت:
رایگان