بریدههایی از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی
۳٫۸
(۳۶)
یک سال گذشت...
یک سال گذشتُ من از تو نگذشتم...
یک سال گذشت... آدمبرفی آب شد... پرستو کوچ کرد...
پاییز شد، برگها ریختند، اشک آسمان درآمد...
یک سال گذشت... تابستان شد......
خورشید در چشمان من زل زد، عرق بر پیشانیم نشست... جنگل آتش گرفت...
یک سال گذشت... صدف دهان باز کرد، مروارید به ساحل نشست... جزر و مد شد، ماهی به انتهای دریا رسید...
یک سال گذشت... بهار آمد، باد اما خاطراتم را نبرد...
آنقدر وزید که اطرافم را نمیشناختم دیگر، انگار هیچچیز سر جایش نبود...
یک سال گذشت، اما چشمهای من سمت همان مترسکی ماند که سالهاست روی پایش ایستاده است...
helya.B
دیشب خواب تو را دیدم...
شبیه همین آدمهایی بودی که هرروز در ذهنم مرورشان میکنم...
شبیه همین آدمهایی که هرروز در ذهنم روزی چند بار محاکمه میشوند... مجرم شناخته میشوند... اما در این دادگاه خودم مجازات میشوم...
دیشب تو را در خواب دیدم، مثل همیشه بودی... چند وقتی میشد که فراموشت کرده بودم...
کسی هست این نزدیکی شبیه تو!...او هم در دادگاهی محاکمه میشود که من خودم را مجازات میکنم!...
helya.B
خودمانیم دلم عوض شدی، اما... تو اگر عوض شدی بیمی نیست، خدای توهمان عاشق خدای مهربان است که نراند بنده، یک جهان از عشق او آکنده و تو خود میدانی که چه قدر به عشق تو پابنده... گرهمه دنیا بگویند شکر ایزد و تو رو گردانده باشی، او به عشق بر بندهاش پابنده...
یا خدا را تو بگو و زندگی آغاز کن... تو بخواه، او بیدرنگ میبخشه... تو بگو با تکهتکه قلب خود: شکر خالق ذرهای عوض نشد هر چه من عوض شدم
helya.B
چون غربت ماه در سیاهی آسمان، در این شهر غریب افتادهام…
helya.B
برای دل من "تو" نه به میهمانی آمدهای و نه مسافر چند روزهای،
"تو"همین ماندنیترینی ای مونس دل...
بهار
اصلاً جنس فاصلهات هم فرق میکند...
خدای مهربانم! همیشه از فاصلهای که بینمان انداختم، پلی ساختی از جنس وفا...
بهار
گر غمی میرسدت از روزگار، یا که خود کردی خطا یا که حکمتی رواست...
غم مخور، غم جهان میگذرد، غصه نساز...
بهار
خدای توهمان عاشق خدای مهربان است که نراند بنده، یک جهان از عشق او آکنده و تو خود میدانی که چه قدر به عشق تو پابنده... گرهمه دنیا بگویند شکر ایزد و تو رو گردانده باشی، او به عشق بر بندهاش پابنده...
یا خدا را تو بگو و زندگی آغاز کن... تو بخواه، او بیدرنگ میبخشه... تو بگو با تکهتکه قلب خود: شکر خالق ذرهای عوض نشد هر چه من عوض شدم
بهار
به همین شاخهی سرسبز امید، ارزشت تنها به عشق ورزیدن ست...
تو نپرس، شکوه نکن، تو نگو به من چرا...
تو همان باش که باید باشی، نکند عوض شوی فردا تو را نشناسم!
تو همان باش که باید باشی...
تو به عشق خالقت عشق بورز... چه توقع داری از زمینی دلها؟...
تو همان باش که باید باشی...
سیل اشکت را بریز، اندکی سبک شوی...
گرچه شاید تو به مقصد نرسیدی اما، به همین شاخهی سرسبز امید، این تو را بس که مسیرت پیداست...
میرسی آخر، کمی حوصله کن... رد پا را تو بگیر، میرسی به انتها...
بهار
دل من آرام گیر، چه کسی قدر تو را میداند؟
به همین شاخهی خشکیدهی بید هیچکسی...
دل من آرام باش، به هراندازه شکستی کافی است، دمی آرام باش...
نم چشمان تو را چه کسی دیده؟ بگو!...
به همین شاخهی خشکیدهی بید هیچکسی...
بهار
باران تو و چتر من! من و تو، تو و من، و ماجرای خالی از ما...
maryam
من از تمام الفبا تنها همین دو حرف را برای دلم برداشتهام...
همین دو حرف الفبا نمیدانی چه ساخته... یک" تو" با یک عالمه معنا...
maryam
اما صمیمانه در دل نگه میدارم تو را...
و تو هیچگاه نخواهی فهمید چند بار در دلم تو را با اسم کوچکت خواندم! و چند قصه را با تو تمام کردم و چند قصه را ناتمام!...
maryam
برخیز، کولهات را بگشا، سفرهای از نان عشقی که خدایت هرروز به درون کولهات جا میدهد، گسترده کن و
بخوان خدایت را به دل نجواکنان...
maryam
دلمرده که شدی، همهچیزتمام میشود... دیگران قاتل دلت و تو هم میشوی تیر خلاص!...
به همین راحتی تمام میشوی!...
maryam
آدمها میشکنند!...حرمت را، غرور را...
آه مترسک! نمیدانم باورت میشود یا نه؟ همدیگر را!...آنقدر بلند که گاهی صدای قلبم را دیگر نمیشنوم!
maryam
اصلاً جنس فاصلهات هم فرق میکند...
خدای مهربانم! همیشه از فاصلهای که بینمان انداختم، پلی ساختی از جنس وفا...
maryam
هنوز هم میتوانم با بغض، چشم در چشمشان لبخند بزنم، من هنوز هم میتوانم آرام زندگی کنم...
maryam
تو همان باش که باید باشی...
maryam
تو هیچگاه نخواهی فهمید چند بار در دلم تو را با اسم کوچکت خواندم! و چند قصه را با تو تمام کردم و چند قصه را ناتمام!...
Raana
حجم
۶۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
حجم
۶۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
قیمت:
رایگان