بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی | صفحه ۲۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی

بریده‌هایی از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۳۶ رأی
۳٫۸
(۳۶)
تو همان باش که باید باشی...
:)
آدم‌برفی شالت را محکم‌تر بپیچ، این زمستان به تو هم رحم نمی‌کند... در شهر ما نمان! اینجا پر از آدم یخی‌هایی ست که به شهرمان خیلی وقت است زمستان آورده‌اند، ازاینجا برو، این مردم از زمستان تنها یک آدم‌برفی می‌سازند با شال‌گردنی که یک پاییز برای او بافته‌اند!!!... لبخندت را باور نمی‌کنم، تو هم زمستان را باور نکن... از تو یک شال‌گردن می‌ماند برای سردی بهار، که همین آدم یخی‌ها به گردن می‌اندازند!!! درونشان یخ‌زده، قلبشان را نمی‌بینم...
:)
غیر از خدا هیچکی نبود دلم عجیب گرفته! هزار قصه‌ی مادربزرگ هم بی اثرست!!! چه فایده وقتی کلاغ قصه‌هایش هیچ‌گاه به خانه نمی‌رسد؟! قصه نمی‌خواهم، خوابم نمی‌آید، رویا را پیش نکش!!! آن‌قدر بزرگ‌شده‌ام که بدانم غیر از خدا هیچ‌کس نبوده... از واقعیت برایم بگو... واقعیت هرروز من باخدایی می‌گذرد پر از عشق، پر از معرفت و پر از بخشش... قصه نمی‌خواهم، آیه‌ای بخوان...
:)
می‌خواهم برایت از سرگردانی این روزها بگویم... نمی‌دانم تا کجای جاده‌های باورت پای خیالم می‌کشد!... نمی‌دانم از متروکه‌ای که ساخته‌ای، دری، پنجره‌ای، حتی روزنه‌ای، میل ساختنت نیست؟! ای غریبه کجای این سردرگمی جامانده‌ای؟؟؟
:)
و تو آرام‌آرام مرا در گهواره‌ی شب تاب می‌دهی و ستاره‌ها را می‌بینم که بالای سرم تکان تکان می‌خورند...
:)
به نام خداوند مهربان و من به هزاران تعبیر تمام اتفاقات جهان را خوب پنداشته ام... چرا که تو همیشه خوبِ روزگاری... خدای مهربان من... ... شاید شعرها قرص‌های سفید کاغذی باشند برای تسکین درد دلها... باشد که هر ورق کلام آشنایی باشد برای مخاطب خاص خودش...
:)
غیر از خدا هیچکی نبود دلم عجیب گرفته! هزار قصه‌ی مادربزرگ هم بی اثرست!!! چه فایده وقتی کلاغ قصه‌هایش هیچ‌گاه به خانه نمی‌رسد؟! قصه نمی‌خواهم، خوابم نمی‌آید، رویا را پیش نکش!!! آن‌قدر بزرگ‌شده‌ام که بدانم غیر از خدا هیچ‌کس نبوده... از واقعیت برایم بگو... واقعیت هرروز من باخدایی می‌گذرد پر از عشق، پر از معرفت و پر از بخشش... قصه نمی‌خواهم، آیه‌ای بخوان...
:)
ای اسطوره‌ی ماندن‌های بی‌انتها، به آنانی که بی‌دلیل رفتند، بگو: ارزنی بودونبودشان غمی بر روی دل جا نگذاشت... خدای من در بودونبودشان خدایی می‌کند...
Ftm.shf
خودمانیم دلم عوض شدی، اما... تو اگر عوض شدی بیمی نیست، خدای توهمان عاشق خدای مهربان است که نراند بنده، یک جهان از عشق او آکنده و تو خود میدانی که چه قدر به عشق تو پابنده...  گرهمه دنیا بگویند شکر ایزد و تو رو گردانده باشی، او به عشق بر بنده‌اش پابنده... یا خدا را تو بگو و زندگی آغاز کن... تو بخواه، او بی‌درنگ می‌بخشه... تو بگو با تکه‌تکه قلب خود:  شکر خالق ذره‌ای عوض نشد هر چه من عوض شدم
Ftm.shf
غیر از خدا هیچکی نبود دلم عجیب گرفته! هزار قصه‌ی مادربزرگ هم بی اثرست!!! چه فایده وقتی کلاغ قصه‌هایش هیچ‌گاه به خانه نمی‌رسد؟! قصه نمی‌خواهم، خوابم نمی‌آید، رویا را پیش نکش!!! آن‌قدر بزرگ‌شده‌ام که بدانم غیر از خدا هیچ‌کس نبوده... از واقعیت برایم بگو... واقعیت هرروز من باخدایی می‌گذرد پر از عشق، پر از معرفت و پر از بخشش... قصه نمی‌خواهم، آیه‌ای بخوان...
Ftm.shf
دوست دارم تمام دنیا دفتر شود و من قلم... تا به‌اندازه‌ی تمام هستی جا برای نوشتن نامت داشته باشم...
داریوش
روزی به شما خواهم گفت، ماندن دلیل فراموش کردن نیست
داریوش
نمی‌خواهم ساده‌لوح باشم، مثل پیرزن همسایه که تمام فیلم‌ها را باور می‌کند... نمی‌خواهم دل‌خوش کنم به فال‌های الکی، به حرف‌های رهگذران، به متن‌های قشنگ... دیگر نمی‌خواهم هرروز منتظر بمانم... نمی‌خواهم ساده‌لوحانه باور کنم سلام همیشه یعنی سلامتی... نمی‌خواهم ساده‌لوحانه ادای بی‌تفاوت‌ها را در بیاورم...
داریوش
میان این مردم که هرروز کلاه بر سر هم می‌گذارند، هیچ‌وقت نخواستم کلاه بر سر کسی بگذارم، برای همین است که سر تمام (ا)‌های دفترم بی‌کلاه است... من با قانون خودم زندگی می‌کنم... خانم معلم هم همیشه هوایم را دارد... حالا شما هر چه می‌خواهید غلط بگیرید...
داریوش
آری... به‌اندازه‌ی تمامی سه‌نقطه‌های نوشته و نانوشته‌ام...
s4jed.j
اندوه رفتن او را تمام کرد... دیگر نبودش آزارم نمی‌دهد...
s4jed.j
اما کوه را دیدم، دلم محکم شد... تکیه‌گاهم خالق این کوه است...
بهار
اعتقادم تا هرکجا بر دوشم... و دلم از ذکر خالق لبریز...
بهار
از دیروزهایی که به تو سپرده‌ام تا فرداهایی که به نگاهت گره زدم، یک دنیا آرامش ست...
بهار
ای خدای مهربان من! ای پروردگار من! آرامم تمام ثانیه‌ها را دست در دستان بی‌نهایت تو... امشب از همان شب‌هایی ست که سر گذاشته‌ام بر شانه‌های مهربانیت... و باز هم تو می‌رویانی در دلِ هر ثانیه، غنچه‌ای از اطمینان... و من هم زمزمه می‌کنم از دلِ رازهایم، دانه‌ای نشکفته را با تو... و بازهم این تویی که می‌رویانی بر تنِ هر دانه‌اش تحفه‌ای از سرانجام رویش... آه خدای من! چلانده‌ام غم‌هایم را از همین گوشه‌ی چشم‌هایم... و تمامش را پهن کرده‌ام زیر آفتاب مهربانیت... سپرده‌ام تمام ثانیه‌هایم را به تو...
بهار

حجم

۶۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

حجم

۶۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

قیمت:
رایگان