بریدههایی از کتاب قرص های کاغذی شهر سنگی
۳٫۸
(۳۶)
همیشه چندنفری فقط هستند، حضور دارند تا قلب تو آرام بتپد، شاید دور باشند، گاهی حتی نمیدانی هستند، اما همیشه چندنفری هستند...
|ݐ.الف
ای آسمان! ستارهام از آنِ تو...
آنگاهکه خورشید رخت رفتن بر تن کرد و ماه در پی برکه چهره در آب سپرد،
با سهم من برجهان بتاب...
|ݐ.الف
مراقب باشید! زیر پایتان را میگویم... به نسیم داغ یک آه فرو خواهد ریخت...
|ݐ.الف
من هستم، تو هستی، اما کنار من جای توخالی ست...
|ݐ.الف
گاهی باید کوچک بود تا درک کرد لحظهلحظهی قد کشیدن را...
|ݐ.الف
بیا مرا بردار و بگیر از سرمای طاقتفرسا و گرمای کسالتآور اینجا...
بگذار وجببهوجبش بماند برای اهل این دیار! آسمانشان، زمینشان، حتی همین هوا... مبارکشان باشد!
سهم من ازاینجا چند سطر خاطره باشد که بیاویزم سر در شهر برای عبرت!...
من برای اینجا نیستم...
Ftm.shf
بعضی حسها را نه میشود گفت، نه میتوان نوشت و نه میشود بهسادگی گذشت...
Ftm.shf
ای مهربانِ گناهکار! گناهت مهربانی بیشازحد توست!...
Ftm.shf
من از خواب دیدن در این اتاقِ بی تو بدم میآید، چشمانم را اگر میبندم، ترسم از دیدن جای خالی توست!
Ftm.shf
اگر هم بلغزم، هرگز نمیترسم
ریسمان خدایم پوسیده نیست...
Ftm.shf
بخوان خدایت را به دل نجواکنان...
Ftm.shf
وتو ایکاش میدانستی که فریبی بیش نیست قصهی غصهی دیرینهی تو...
:)
راستی روزها هنوز هم خورشید طلایی ست؟ آفتاب تا پشتبام پهن میکند سفرهی نورش را؟ من که شبها کمتر ماه را میبینم...
هنوز هم وقتی من خوابیدهام گنجشکها شلوغ میکنند؟ آری! مگر میشود بیصدا از آسمان فرود آمد؟!...
هنوز هم صبحها صدای هوار جارچی در گوش شهر میپیچد؟ پس چرا من بیدار نمیشوم؟!... آه! چه قدر از دنیا عقبافتادهام...
:)
ما یکچیز را تو بدان، میان این آدمها همیشه چندنفری شیرینی حقیقت را باور دارند...
همیشه چندنفری سکوتت را با لبخند پاسخ میدهند...
همیشه چندنفری فقط هستند، حضور دارند تا قلب تو آرام بتپد، شاید دور باشند، گاهی حتی نمیدانی هستند، اما همیشه چندنفری هستند...
:)
از دنیای آدمها خستهام، از غربت این کوچهها...
آی مترسک با تو ام، تنها بمان!...ایستاده... چه قدر خوب است...
اینها دروغ را به صداقت ترجیح میدهند...
غرور را بهپای اقتدار میگذارند، خودشیفتگی را بهپای اعتمادبهنفس! این مردم پس از هر باران عاشقانه به انتظار رنگینکماناند، دستشان به آسمان نمیرسد، اما یک آسمان را از قناری دریغ میکنند، مگر نمیبینی قفسهای تنگ و تاریکشان را؟
آدمها ساده میگذرند، از هر آنچه خیالت میرود، اما از یکدیگر نه!
سکوتت را چه قدر دوست دارم، میان این آدمها... همینها که دروغ را به حقیقت ترجیح میدهند!...
:)
بروید!
تا جای کینه عشق برویَد در دل...
ارزش دل به محبت باشد، دلم بیارزش نکنید!...
:)
خاطرات تلخی که یک قند حرامشان میشود...
چای هم خستگیام را در نمیکند، گاهی دوست دارم انگشت دردهانم کنم و تمام خاطرات را تا ته بالا بیاورم، تا فنجان چای همان فنجان خواستنی دمصبح شود...
تفالههای تنهاییام در فنجان چایی که به هیچ شکلی شبیه نیستند...
ته این فنجان هیچ فالی از دل شما نمیگوید...
یکمشت تفالهی تلخ با قاشقی که نمیخواهد فال چشمهای شما را بسازد...
با قاشقی که دست دلش به ساختن هیچ شکلی نمیرود، مگر غروبی که پایان این انتظار باشد...
:)
فنجان چای با خاطراتی که هم میخورند...
:)
خوبِ من! محکم بمان... نکند عوض شوی روزی تو را نشناسم...
خوب من! خوب بمان...
هر که با تو هر چه کرد، تو فقط پای خودت محکم بمان... نکند عوض شوی ، دگر تو را نشناسم!!!
:)
دل من غمگین ست، چه کند آخر او؟
سر بهتنهایی خویش برده فرو، ولی... قلب او در تپش عشق همین دل شکنانست...
دلم ساکت باش، دل من آرام باش...
عاقبت روزی شود شاید بگویند حیف بود، نیست دگر... شاید!...
اما به همین شاخهی سرسبز امید میرسی آخر راه...
:)
حجم
۶۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
حجم
۶۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
قیمت:
رایگان