بریدههایی از کتاب مزرعه حیوانات
۴٫۷
(۱۵)
در ماه آوریل، مزرعه حیوانات اعلام جمهوری کرد و انتخاب رئیسجمهور به یک ضرورت تبدیل شد. فقط یک نامزد انتخاباتی وجود داشت که ناپلئون بود و با بیشترین رأی به مقام ریاست جمهوری رسید.
علی پیلپا
تصویری که کلوور از آینده در ذهن داشت، این بود که حیوانات فارغ از گرسنگی و شلاق، در آرامش کنار هم زندگی کنند؛ همه حیوانات با هم برابر باشند؛ هرکس به اندازه توانش کار کند؛ قوی از ضعیف حمایت کند، همان طور که خودش جوجه اردکها را شب سخنرانی میجر پیر پناه داده بود. اما حالا کسی جرأت نداشت افکارش را بر زبان جاری کند. سگهای ترسناک همه جا پرسه میزدند و حیوانات باید رفقای خود را میدیدند که پس از اعتراف به گناهان وحشتناک، جلوی چشمشان تکهتکه میشوند.
علی پیلپا
حالا حیوانات جمع شده بودند و با هیجان درباره شاهکارهایشان در جنگ حرف میزدند. فورآ و بدون مقدمه جشن پیروزی را برپا کردند. پرچم را بالا بردند و چند بار سرود حیوانات انگلستان را خواندند. بعد مراسم باشکوهی برای گوسفندی که جانش را در جنگ از دست داده بود، برپا کردند و او را به خاک سپردند. سر مزار او درختچهای کاشتند و اسنوبال سخنرانی کوتاهی ایراد کرد. او تأکید کرد که حیوانات باید هر زمان که لازم باشد، جان خود را برای «مزرعه حیوانات» فدا کنند.
علی پیلپا
اما این واقعآ جزئی از طبیعت ماست؟! به این دلیله که سرزمین ما نمیتونه برای همه ما زندگی خوبی فراهم کنه؟ نه. رفقا، هزار بار نه! خاک انگلستان حاصلخیزه، آب و هواش هم حرف نداره. این زمین میتونه غذای همه ما و حتی تعداد خیلی بیشتری رو تأمین کنه. همین مزرعه ما امکان پرورش ده اسب و بیست گاو و صدها گوسفند رو داره، طوری که همهشون در رفاه کامل زندگی کنن، زندگیای که حتی نمیتونین تصورش رو بکنین. پس چرا ما داریم با این بدبختی زندگی میکنیم؟! برای اینکه حاصل تقریبآ تمام زحمات ما رو بشر به سرقت میبره. منبع همه مشکلات ما یک کلمه بیشتر نیست: بشر! بشر تنها دشمن واقعی ماست. بشر رو از صحنه بیرون کنین تا ریشه گرسنگی و بدبختی برای همیشه بخشکه.
sajad
یک روز عصر که حیوانات کار روزانه خود را به پایان برده بودند و داشتند به خانه برمیگشتند، صدای شیهه وحشتزده یک اسب را شنیدند. صدای کلوور بود. دوباره شیهه کشید، همه حیوانات به سمت حیاط دویدند و چیزی را که کلوور دیده بود، دیدند:
خوکی داشت روی دوپا راه میرفت.
بله، آن خوک اسکوئیلر بود. کمی ناشیانه راه میرفت، انگار هنوز عادت نکرده بود وزن سنگینش را روی دوپا نگه دارد و تعادلش را حفظ کند؛ اما بد هم نبود، او طول حیاط را طی کرد و لحظهای بعد، صف طویلی از خوکها از خانه بیرون آمدند و در حالی که روی دوپا راه میرفتند، حیاط را دور زدند.
علی پیلپا
گاهی حیوانات مسنتر به حافظه خود فشار میآوردند تا ببینند روزهای اول شورش، درست بعد از اخراج جونز، زندگیشان بهتر از حالا نبود؟ اما نمیتوانستند چیزی به خاطر بیاورند. معیاری برای مقایسه وجود نداشت. فقط لیست آمار و ارقام اسکوئیلر بود که همیشه نشان میداد همه چیز در حال بهتر شدن است. حیوانات راهحلی برای این مشکلات نمییافتند، از طرفی کار زیاد مجالی برای اندیشیدن نمیداد
علی پیلپا
مزرعه پررونقتر و سازمانیافتهتر شده بود. آن را با خرید دو قطعه زمین از آقای پیلکینگتون توسعه داده بودند. آسیاب بادی را بالاخره راه انداخته بودند، مزرعه یک خرمنکوب و یک بالابر هم داشت؛ همچنین ساختمانهای جدیدی به ساختمانهای قبلی افزوده شده بود. ویمپر برای خودش یک کالسکه خریده بود. از آسیاب برای تولید برق استفاده نمیشد؛ بلکه از آن برای آرد کردن گندم استفاده میکردند که سود سرشاری داشت. حیوانات به سختی کار میکردند تا آسیاب دیگری بسازند. میگفتند از آسیاب جدید برای تولید برق استفاده خواهند کرد. اما دیگر صحبتی از زندگی مرفهی که اسنوبال وعده داده بود، در کار نبود: روشنایی اصطبلها، آب گرم و سرد، سه روز کار در هفته و... . ناپلئون میگفت چنین رفاهی در تضاد با روح حیوانگرایی است و خوشبختی حقیقی در کار سخت و سادهزیستی است.
مزرعه ثروتمندتر شده بود و حیوانات فقیرتر.
علی پیلپا
حیوانات دور بارکش جمع شدند و همه با هم گفتند: «خداحافظ باکسر، خداحافظ!»
بنجامین فریاد زد: «احمقها! احمقها!» سُمهای کوچکش را به زمین کوبید. «احمقها! مگه نمیبینین کنار بارکش چی نوشته؟»
حیوانات ساکت شدند. موریل بهآهستگی شروع کرد به خواندن کلمات. بنجامین او را کنار زد و در میان سکوت مرگباری که حاکم شده بود، نوشتهها را خواند: «"آلفرد سیموندز، مسئول کشتار اسبها و ساخت چسب در ویلینگدون؛ دلال پوست و استخوان، تهیهکننده لانه برای سگها." میدونین این یعنی چی؟! میخوان لاشه باکسر رو بفروشن!»
آه از نهاد حیوانات بلند شد. در همین لحظه، راننده شلاقی به اسبها زد و حرکت کرد.
علی پیلپا
بنابراین، با آمار و ارقام اسکوئیلر، سرودها، همایشها، اهتزاز پرچم، صدای غرش تفنگ و بانگ جوجه خروس، حیوانات میتوانستند شکم خالی خود را برای مدتی فراموش کنند.
علی پیلپا
باکسر و کلوور پرچم سبزی با نشان سُم و شاخ حمل میکردند که زیرش نوشته شده بود: «زندهباد رفیق ناپلئون!» شعرهایی در مدح ناپلئون خوانده میشد و اسکوئیلر آماری از پیشرفت و افزایش تولید محصولات ارائه میکرد و گهگاه تیری هم شلیک میشد. گوسفندها بزرگترین طرفداران تظاهرات خودجوش بودند و اگر حیوانات شکایت میکردند که این کارها اتلاف وقت است و این همه ایستادن در سرما چه معنایی دارد، گوسفندان با صدای بلند «چهارپا خوب، دوپا بد» را بعبع و آنها را ساکت میکردند
علی پیلپا
حجم
۷۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۷۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۳۰,۵۰۰
۲۱,۳۵۰۳۰%
تومان