بریدههایی از کتاب مزرعه حیوانات
۴٫۷
(۱۵)
بنجامین برای اولین بار قانونش را شکست و نوشتههای روی دیوار را برای کلوور خواند. چیزی نبود جز یک فرمان:
«همه حیوانات با هم برابرند؛ اما بعضی برابرترند!»
بعد از آن، دیگر عجیب نبود که خوکهای ناظر هر کدام شلاقی در دست داشته باشند. دیگر عجیب نبود که ببینند خوکها برای خود تلفن خریدهاند و اشتراک مجلات زیبایی و مُد را گرفتهاند. دیگر دیدن ناپلئون در حالی که پیپ میکشید و در حیاط قدم میزد، عجیب نبود. خوکها لباسهای آقای جونز را از گنجه درآوردند و پوشیدند. ناپلئون کت سیاه، شلوارک و چکمه چرمی پوشیده بود و ماده خوک محبوبش لباس ابریشمی خانم جونز را به تن کرده بود، لباسی که خانم جونز روزهای یکشنبه میپوشید.
علی پیلپا
دوازده صدا با خشم فریاد میکشیدند و همه شبیه هم بودند. دیگر این قضیه مطرح نبود که چهره خوکها چه تغییری کرده است. حیوانات از خوک به آدم نگاه میکردند و از آدم به خوک و دوباره از خوک به آدم؛ اما دیگر نمیشد تشخیص داد کدامها آدماند و کدامها خوک.
KENJI
آقای پیلکینگتون بار دیگر بر اهمیت حفظ روابط دوستانه بین مزرعه حیوانات و همسایگانش تأکید کرد و ادامه داد: «نباید بین منافع خوکها و آدمها تضادی وجود داشته باشه. مشکلات و چالشهای ما مشترکاند. مگه نه اینکه همه مشکل نیروی کار داریم؟» مشخص بود که آقای پیلکینگتون میخواهد لطیفهای بر زبان بیاورد؛ اما چنان هیجانزده شده بود که چند لحظه نتوانست حرف بزند. بالاخره گفت: «اگه شما مشکل حیوانات سطح پایین رو دارین، ما هم با آدمهای طبقه پایین اجتماع درگیریم!»
علی پیلپا
اما اخیرآ تغییراتی در مزرعه ایجاد شده که مایلم به گوش شما دوستان برسونم: تا حالا حیوانات مزرعه رسم احمقانهای داشتن که همدیگه رو "رفیق" خطاب میکردن، این قضیه دیگه منسوخ شده. رسم دیگهای بود که ریشهش نامشخصه، اینکه هر صبح یکشنبه حیوانات جلوی جمجمه یه خوک رژه میرفتن که توی باغ روی یه پایه نصب شده بود. این رسم رو هم برانداختیم و جمجمه رو دفن کردیم. دوستان محترم حتمآ چشمشون به پرچم سبز ما افتاده، قبلا روی پرچم علامت سُم و شاخ با رنگ سفید کشیده شده بود که اون رو هم پاک کردیم. الان فقط سبز ساده است.»
علی پیلپا
«رفقا، پس شما هم شنیدین که خوکها روی تخت میخوابن. چرا که نه؟ هیچ قانونی نیست که مارو از این کار منع کنه. تخت برای خوابیدنه. مشتی کاه توی طویله که شما روش میخوابین هم مثل تخت، جایی برای خوابیدنه. فرمان چهارم درباره عدم استفاده از ملافه است که اختراع بشره. ما ملافهها رو دور انداختیم و روی تخت میخوابیم. درسته که تخت جای راحت و نرمی برای خوابیدنه؛ اما با این همه کار فکری که ما این روزها داریم، چندان هم راحت به حساب نمیاد. شما که نمیخواین اونقدر خسته باشیم که از پس انجام وظایفمون برنیایم؟ مطمئنم هیچ کدوم از شما نمیخواین که جونز برگرده، درسته؟»
حیوانات به او اطمینان دادند که به هیچ وجه خواهان بازگشت جونز نیستند و بحث خوابیدن خوکها روی تخت در همین جا خاتمه یافت.
علی پیلپا
حالا حیوانات جمع شده بودند و با هیجان درباره شاهکارهایشان در جنگ حرف میزدند. فورآ و بدون مقدمه جشن پیروزی را برپا کردند. پرچم را بالا بردند و چند بار سرود حیوانات انگلستان را خواندند. بعد مراسم باشکوهی برای گوسفندی که جانش را در جنگ از دست داده بود، برپا کردند و او را به خاک سپردند. سر مزار او درختچهای کاشتند و اسنوبال سخنرانی کوتاهی ایراد کرد. او تأکید کرد که حیوانات باید هر زمان که لازم باشد، جان خود را برای «مزرعه حیوانات» فدا کنند.
علی پیلپا
اما این واقعآ جزئی از طبیعت ماست؟! به این دلیله که سرزمین ما نمیتونه برای همه ما زندگی خوبی فراهم کنه؟ نه. رفقا، هزار بار نه! خاک انگلستان حاصلخیزه، آب و هواش هم حرف نداره. این زمین میتونه غذای همه ما و حتی تعداد خیلی بیشتری رو تأمین کنه. همین مزرعه ما امکان پرورش ده اسب و بیست گاو و صدها گوسفند رو داره، طوری که همهشون در رفاه کامل زندگی کنن، زندگیای که حتی نمیتونین تصورش رو بکنین. پس چرا ما داریم با این بدبختی زندگی میکنیم؟! برای اینکه حاصل تقریبآ تمام زحمات ما رو بشر به سرقت میبره. منبع همه مشکلات ما یک کلمه بیشتر نیست: بشر! بشر تنها دشمن واقعی ماست. بشر رو از صحنه بیرون کنین تا ریشه گرسنگی و بدبختی برای همیشه بخشکه.
علی پیلپا
بعد هیاهو خوابید و خوکها و آدمها بازی ورق را از سر گرفتند. حیوانات آهسته از آنجا دور شدند. هنوز بیست قدم بیشتر نرفته بودند که دوباره صدای فریاد و هیاهو بلند شد. برگشتند و دوباره از پنجره سرک کشیدند. بله، نزاع وحشیانهای در جریان بود: فریاد میکشیدند، روی میز میکوبیدند، چپچپ به هم نگاه میکردند و یکدیگر را متهم به تقلب مینمودند. ظاهرآ علت اختلاف این بود که ناپلئون و آقای پیلکینگتون همزمان آس پیک را رو کرده بودند.
دوازده صدا با خشم فریاد میکشیدند و همه شبیه هم بودند. دیگر این قضیه مطرح نبود که چهره خوکها چه تغییری کرده است. حیوانات از خوک به آدم نگاه میکردند و از آدم به خوک و دوباره از خوک به آدم؛ اما دیگر نمیشد تشخیص داد کدامها آدماند و کدامها خوک.
علی پیلپا
سکوت مرگباری بر مزرعه حاکم شده بود. حیوانات شگفتزده و وحشتزده به هم چسبیده بودند و صف طویل خوکها را نگاه میکردند که داشتند جلوی چشمشان در حیاط رژه میرفتند. کار دنیا وارونه شده بود. کمکم شوک اولیه برطرف شد. حیوانات با وجود وحشت از سگها، با وجود اینکه سالها به انتقاد نکردن عادت کرده بودند، خواستند لب به اعتراض باز کنند، هرچه بادا باد. اما در همین لحظه با علامت اسکوئیلر گوسفندان با صدای بلند شروع به خواندن کردند:
«چهارپا خوب، دوپا بهتر!
چهارپا خوب، دوپا بهتر!
چهارپا خوب، دوپا بهتر!»
علی پیلپا
هنوز به جمهوری حیوانات و از بین بردن نسل بشر که میجر پیر پیشبینی کرده بود، معتقد بودند. باور داشتند که روزی این اتفاق خواهد افتاد، شاید زود، شاید هم عمر حیواناتی که اکنون زنده بودند، به آن زمان نرسد؛ اما به هر حال، باور داشتند که روزی نسل بشر از بین رفته و حیوانات مالک سرزمینهای سرسبز انگلستان خواهند شد.
علی پیلپا
حجم
۷۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۷۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۳۰,۵۰۰
۲۱,۳۵۰۳۰%
تومان