چراغها یکییکی
برای دیدنِ شب
خاموش میشوند
bud
همهٔ دریاها شبیه هماند
جایی تمام میشوند
جایی با آخرین رمقی که دارند
خستگیشان را روی دوش خشکی میاندازند
یك رهگذر
ترجیح میدهم
سوار اولین تاکسی شوم
ها کنم روی شیشه و
بنویسم برمیگردم
و برنگردم
نبینم تو را
که دستان مرددت را در جیبهات پنهان میکنی
ترجیح میدهم هوا سرد بماند
ترجیح میدهم رفته باشم
مانند زنی
که در یک سکانس میرود
تا همیشه مخاطب
در انتظار برگشتنش باشد
یك رهگذر
گاهی برای رفتن به ترمینال
آژانسی دربستی چیزی بگیری بهتر است
نه برای چمدانها و دوش سنگینت
برای آنکه دستکم کسی باشد
که با تو خداحافظی کند
یك رهگذر
خودم را پرت میکنم
دردت نمیآید
یک عمر اشتباهِ یک نفر میتواند همین باشد
همین
همین که فکر کند از افتادنش ممکن است دیگری دردش بگیرد
یك رهگذر
از ندیدنت بود که بازمیگشتم
و دستان خالیام را
هر چه میشستم
رنگ میداد
bud
جنازهٔ آغوشی را
همچون پالتویی که بیندازیم روی تخت
انداخته بودم زمین
bud
آن نهنگِ ناخواسته
که زنده به ساحل رسید
من بودم
تمام آبهای جهان را
دنبال جای پارک گشتم
دنیا زودتر از آنچه فکر میکردم
پُر شده بود
همهٔ دریاها شبیه هماند
جایی تمام میشوند
جایی با آخرین رمقی که دارند
خستگیشان را روی دوش خشکی میاندازند
درست همان جا به دنیا آمدم من
محمدجواد
اتوبوس را نگه دارد
زمان را از برق بکشد
مردم را پیاده کند
bud
شهر من جدولیست
که قرار بود فردا
جوابش در روزنامهای چاپ شود
که امروز توقیف شد
Atena