عجیبه که آدم میتونه یه نفر رو از روی کتابهایی که میخونه، بشناسه.
نیلوفر
زمستان وقتی از راه میرسید که دیگر پاییز همهٔ کارها را انجام داده بود. همهٔ برگها را خشک کرده و آرام آرام یاد تابستان را از ذهن مردم دور کرده بود. کل کاری که زمستان میکرد این بود که هوای یخ با خودش بیاورد و افتخار همهچیز را به اسم خودش بزند. شبیه مردهایی میماند که بیست دقیقه بالای سر کبابهای بابیکیو میایستند و فکر میکنند شاهکار کردهاند. ولی توی عمرشان حتی یک بار یک وعده غذای کامل نپختهاند.
نیلوفر
کدام خری در روزی که دارد عشق و حال میکند، چند ساعت وقت میگذارد و از همه چیز عکس میگیرد؟
نیلوفر
اگر دیدی چمن همسایه پرپشتتر و تیرهتر است، بدان حتماً آن زیرها گه کاری بیشتری کرده است.
نیلوفر
آخر آدم چطور میتواند همیشهٔ خدا خوشبخت و موفق باشد؟ اصلاً وقت میکنیم؟ بیشترمان جان میکَنیم که روز شب بشود و بگذرد.
نیلوفر
عشق هم مجبورتان میکند کلی کارهای مسخره انجام بدهید.
نیلوفر
قلبمان مثل حبابی صابونی است. همان لحظه که آرام میگیریم، هوس میکند عاشق بشود، صدمه ببیند و بشکند. آن هم در کمتر از یک چشم به هم زدن.
نیلوفر
اصولاً آدم بودن یک جور حماقت هم به دنبال خودش میکشاند. مخصوصاً اگر بخواهید برای آدمهای دیگر، آدم خوبی باشید.
نیلوفر
قلبمان مثل حبابی صابونی است. همان لحظه که آرام میگیریم، هوس میکند عاشق بشود، صدمه ببیند و بشکند. آن هم در کمتر از یک چشم به هم زدن.
چیزی تحت کنترلمان نیست. برای همین تظاهر میکنیم که مثلاً داریم از پس همه چی، زن، زندگی و بچه برمیآییم. تظاهر میکنیم که معمولی هستیم. حساب و کتاب سرمان میشود.
کاربر ۲۷۷۰۳۶۵
اصولاً آدم بودن یک جور حماقت هم به دنبال خودش میکشاند
کاربر ۲۷۷۰۳۶۵