وقتی مامان این حرفها را میزند خجالت میکشم. ولی اگر میخواستم از طرف آرون و بِر به ماجرا نگاه کنم، اتفاق بیاهمیتی افتاده بود و مدرسه از این فرصت استفاده کرده بود تا ما را گیر بیندازد.
کاربر ۳۲۰۶
کوپرمن یک ابرویش را بالا میبرد: «ناشُکری نکن. تو خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی یادته. تو میتونی راه بری، حرف بزنی، غذاتو قورت بدی و بری دستشویی. فکرشو کردی چهقدر سخت میشد اگه مجبور بودی همهٔ اینا رو از اول یاد بگیری؟ حتی اینکه برای راهرفتن باید یه پات رو جلوتر از اون یکی بذاری؟»
کاربر ۳۲۰۶
چهطور میتوانی از کسی دفاع کنی که حاضر نیست از خودش دفاع کند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
همه یه وقتایی احمق میشن. راهش اینه که نذاری چندتا حماقت باعث بشن کل بازی رو ببازی
𝐑𝐎𝐒𝐄
اینکه یادت نمیاد، دلیل نمیشه که اتفاق نیفتاده باشه
𝐑𝐎𝐒𝐄
کاش میتوانستم به خودم لگد بزنم ولی جهت انگشتهای پایم برعکس است.
𝐑𝐎𝐒𝐄
حتی ساعت خراب هم روزی دو بار زمانِ درست را نشان میدهد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
چیزی رو که نمیتونی باهاش روبهرو بشی فراموش میکنی
𝐑𝐎𝐒𝐄
بعضیوقتا تنها چیزی که آدم لازم داره اینه که یه چماق بخوره تو سرش
𝐑𝐎𝐒𝐄
هیچ چیز اعصابخردکنتر از این نیست که بخواهی حقیقت را از زیر زبان کسی بیرون بکشی که نمیتوانی به او بگویی دقیقاً چه هدفی داری.
𝐑𝐎𝐒𝐄