بریدههایی از کتاب بی صدایی
۴٫۲
(۳۷)
حقیقت انکارناپذیری در وجود او هست که نمیتوانم نادیدهاش بگیرم؛ اینکه تا زمانیکه زندگیام در دستهای اوست، هیچ جایی برای نگران شدن نیست.
شکوفه صبح
قاطعانه به خودم میگویم: بس کن فِی. همهچیز هنوز از دست نرفته. میتونی کاری کنی که لیوِی بهت افتخار کنه. تو از کوه پایین اومدی، حالا میتونی دوباره ازش بالا بری. میتونی هدفت رو به چشم ببینی... فقط نباید الان ناامید بشی.
درحالیکه همهجای بدنم درد میکند، سعی میکنم بلند شوم و روی پای خودم بایستم. آثاری از زخم و کبودی هم روی قسمتهایی از بدنم که نمیدانستم آسیب دیدهاند، دارم؛ اما اجازه نمیدهم دردشان بر من غلبه کند.
شکوفه صبح
نمیدانم انرژی و توان کشیدن همهٔ این چیزها را از کجا پیدا کردهام. آن بالا آمدن دلخراش از کوه و همهٔ اتفاقهایی که افتاد، باعث شده به شکلی فراتر از حد معمول خسته باشم؛ اما این سرنوشت ژانگجینگ و دیگر افراد است که در دست من قرار گرفته و بهخاطر همین عزمم را جزم میکنم؛ هیجان بیشتری به درون خونم میدود و با انگیزه به کشیدن این نقاشیهای آشفته با موضوعات شومشان ادامه میدهم
شکوفه صبح
یاد صورت دوستداشتنی و شجاع لیوِی میافتم که به من میگفت: ما غیرممکنهای زیادی رو ممکن کردیم.
شکوفه صبح
مشخص است بخش عمدهٔ افرادی که در اطراف من هستند، حرفم را باور نکردهاند. آنها فکر میکنند که من همهٔ این بهانهها را ساختهام تا کار خودم را توجیه کنم و این باعث میشود که قلبم به درد بیاید؛ نهفقط بهخاطر اینکه آنها چقدر من را کم میشناسند، بلکه به این خاطر که آنها آنقدر با این روش دروغآلود زندگی کرده و به آن باور دارند که حالا انکارش برایشان تا این اندازه دشوار است.
شکوفه صبح
من تاحالا هیچ شمشیر دیگری را در دست نگرفتهام. تا قبل از سفرمان به مرکز شهر، حتی یک نمونهٔ واقعیاش را هم ندیده بودم! اما همینکه سلاح را بهطرف گردن سرباز میگیرم، حس میکنم قاطعیتی در چهرهام نمایان میشود. بااینکه او یک نیروی جنگی و آموزشدیده است و حتی جثهای بزرگتر از من دارد، اما بازهم به نظر میرسد از وضعیت تازهای که در آن گیر افتاده، اصلاً راضی نیست. نباید هم باشد. شاید من تا قبل از این از هیچ سلاحی استفاده نکرده باشم یا کسی را نکشته باشم، اما درحالِحاضر برای استفاده از آن هیچ ترسی ندارم. من هر کاری را که لازم باشد، برای نجات جان لیوِی انجام میدهم.
شکوفه صبح
نمیتونستم وِلِت کنم فِی. واسهم اصلاً مهم نیست که شرایط اینجا چقدر خطرناک باشه یا چه اتفاقهای جدیدی تو جاهای دیگهٔ بیژو در انتظارم باشه. جای من کنار توئه. هرجا که تو باشی.
شکوفه صبح
سرم را تکان میدهم و ترکیبی از احساسات مختلف قلبم را پر میکند. میگویم: هنوز نمیتونم باور کنم که اینجایی. تو بهخاطر من اسیر شده بودی...
فِی، من بهخاطر این اسیر شدم که میدونستم تو شجاعت کافی برای برگشتن به اینجا رو داری؛ برای نجات دادن دهکدهمون. فکر میکنی بزرگترین توانایی تو هنرته؟ نه، اینطور نیست. این شجاعت توئه که بهت نیرو میده.
شکوفه صبح
در زیر این کوهستان، دنیا هنوز خطرناک و نامطمئن است؛ اما حالا و در اینجا، ما دوباره امید را بهدست آوردهایم و قدرت عشق به عزیزانمان را هم در کنار هم احساس میکنیم.
شکوفه صبح
حقیقت انکارناپذیری در وجود او هست که نمیتوانم نادیدهاش بگیرم؛ اینکه تا زمانیکه زندگیام در دستهای اوست، هیچ جایی برای نگران شدن نیست.
شکوفه صبح
حجم
۲۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان