بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بی صدایی | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب بی صدایی اثر ریشل مید

بریده‌هایی از کتاب بی صدایی

نویسنده:ریشل مید
امتیاز:
۴.۲از ۳۲ رأی
۴٫۲
(۳۲)
خنده بیُفتم. او می‌گوید: عجب ژنرالی هستی! بااینکه این کلمه را با حالت طعنه می‌گوید، اما برقی که در چشم‌هایش هست، این نکته را به من می‌فهماند که ما ناگهان دوباره چقدر به‌هم نزدیک شده‌ایم. درحالی‌که خودم را عقب می‌کشم، می‌گویم: باید یه‌کم بیشتر استراحت کنیم. دور اول نگهبانی با من.
melina
می‌خوای قبل از اینکه راه بیُفتیم، یه دست بازی کنیم؟ ما در صحنِ طاووس زمان زیادی برای تفریح کردن نداریم؛ فقط تعطیلی‌های دوره‌ای است. به‌خاطر همین، ژیانگ‌کی بازی‌ای است که به‌ندرت در آنجا انجام می‌شود و مثل کنده‌کاری و یا مجسمه‌سازی، کسی فرصت کافی برای پرداختن به آن را ندارد. لی‌وِی در اولین دست بازی شکستم می‌دهد، اما من اصرار می‌کنم که یک‌بار دیگر بازی کنیم و مجدداً در آن هم می‌بازم. با عصبانیت رو به مهره‌های شکست خورده‌ام می‌گویم: شماها با من چی کار کردین؟ باعث شدین بازی رو ببازم! صدایی حواسم را به خودش پرت می‌کند و وقتی سرم را بلند می‌کنم، لی‌وِی را می‌بینم که می‌خندد. درست به‌همان اندازه که گریه کردنش در کوهستان سرشار از اندوه و غم بود، حالا خندیدنش هم سرشار از شادی است و خیلی زود باعث می‌شود من هم به خنده بیُفتم.
melina
طولی نمی‌کشد که لی‌وِی هم مثل ما واقعیت را می‌پذیرد: بائو دیگر رفته است. همین اتفاق هم می‌افتد، اما فهمیدن این واقعیت، خودش را به شکل عصبانیت و اندوه بروز می‌دهد؛ لی‌وِی عضلاتش را مُنقبض و دهانش را باز می‌کند. چیزی که از دهان او خارج می‌شود، به هیچ‌کدام از صداهایی که در این مدت شنیده‌ام، شباهتی ندارد! به نظرم می‌رسد که هنوز تعداد خیلی کمی از صداهای انسانی را شنیده‌ام. البته تاحالا نیازی هم نبوده که برای به‌وجودآوردن صداهای دیگر، تلاش کنیم. ما ارتباط برقرار کردن از راه دهان و صدایمان را سال‌هاست کنار گذاشته‌ایم؛ اما انگار غریزهٔ این کار هنوز سرِ جایش هست و مخصوصاً در شرایط ویژهٔ احساسی، خودش را نشان می‌دهد.
melina
نبودِ او مثل زخمی است که انگار هیچ‌وقت خوب نمی‌شود؛ اما از دیدن او درحالِ انجام وظایف جدیدش هم حسابی می‌ترسم. هر کار و وظیفه‌ای هم که برای او تعیین کرده باشند، احتمالاً به شکلی است که دور از چشم من باشد.
melina
هیچ‌وقت هم عادت ندارم به‌خاطر موفق بودنم از کسی عذرخواهی کنم؛ مخصوصاً اینکه برای رسیدن به آن موفقیت، زحمت‌های زیادی کشیده باشم.
melina
درواقع انگار هیچ‌کس او را ندیده است! این کار، حتی یک‌جورهایی از دیدن و مسخره کردن هم توهین‌آمیزتر است! انگار او برای همه نامرئی شده است و... دیگر هیچ معنایی برای شاگردهای مدرسه ندارد.
spencer
از برق دردی که در چشم‌هایش می‌بینم، بیزارم. خُب چه کار دیگه‌ای از دستمون برمیاد؟ خودت هم
شکوفه صبح
حقیقت انکارناپذیری در وجود او هست که نمی‌توانم نادیده‌اش بگیرم؛ اینکه تا زمانی‌که زندگی‌ام در دست‌های اوست، هیچ جایی برای نگران شدن نیست.
شکوفه صبح
قاطعانه به خودم می‌گویم: بس کن فِی. همه‌چیز هنوز از دست نرفته. می‌تونی کاری کنی که لی‌وِی بهت افتخار کنه. تو از کوه پایین اومدی، حالا می‌تونی دوباره ازش بالا بری. می‌تونی هدفت رو به چشم ببینی... فقط نباید الان ناامید بشی. درحالی‌که همه‌جای بدنم درد می‌کند، سعی می‌کنم بلند شوم و روی پای خودم بایستم. آثاری از زخم و کبودی هم روی قسمت‌هایی از بدنم که نمی‌دانستم آسیب دیده‌اند، دارم؛ اما اجازه نمی‌دهم دردشان بر من غلبه کند.
شکوفه صبح
نمی‌دانم انرژی و توان کشیدن همهٔ این چیزها را از کجا پیدا کرده‌ام. آن بالا آمدن دل‌خراش از کوه و همهٔ اتفاق‌هایی که افتاد، باعث شده به شکلی فراتر از حد معمول خسته باشم؛ اما این سرنوشت ژانگ‌جینگ و دیگر افراد است که در دست من قرار گرفته و به‌خاطر همین عزمم را جزم می‌کنم؛ هیجان بیشتری به درون خونم می‌دود و با انگیزه به کشیدن این نقاشی‌های آشفته با موضوعات شومشان ادامه می‌دهم
شکوفه صبح

حجم

۲۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان