بریدههایی از کتاب مثل بیروت بود
۴٫۴
(۲۳۶)
خانم، کسی همراهتون نیست که برم صداشون کنم؟
نای صحبت نداشت، انگشت اشارهاش را بهسمت قبرها بلند کرد.
چرا هست... اونجا خوابیده... اما نمیآد که ببردم...
معمای عشق♡ (ℬ•ℳ)
حاجبابا همیشه میگفت: «سفیدی موهای کنار شقیقه یعنی احوال دلت پر از وصل و پینهست. یعنی دنیا تا تونسته توی مشتش فشارت داده. یعنی توی اوج جوانی از بس کمرت شکسته پیر شدی.»
fa,3in
اشک روی گونهام لیز خورد. با کشیده شدن چیزی به روی صورتم، بهسرعت چشم گشودم. نادر بود.
نترس، فقط میخوام اشکهات رو پاک کنم.
وحشتزده صورتم را کنار کشیدم. صدای دانیال از بین دندانهای گرهشدهاش بلند شد:
بهش دست نزن! لعنتی، بهش دست نزن!
zahra 84
آرامشی چندشآور ادامه داد.
این دنیای مجازی هم خیلی خوبه ها! از اینور ما تولید میکنیم، از اونور یه عده با چشمهای بسته نشخوار میکنن. اصلاً شهر هرتی که میگن، همین دنیای مجازیه. کی به کیه؟ با لطف مسئولینی که پشت در سفارتخونههای خاص تربیت شدن، این ملت اونقدر خسته و عصبی هستن که واسهشون مهم نیست خبر خیانت یه آقازاده راسته یا دروغ. فقط اگه دستشون بهت برسه، عین قصاب، گوشت تنت رو رشتهرشته میکنن. حالا به فرض محالم که ثابت شه تو بیگناهی؛ دیگه کی باور میکنه؟! این روزها، مردم دوست دارن بد بودن بالا دستیهاشون رو باور کنن، نه خوب بودنشون رو. مهر خیانت تا آخر عمر، عین داغ بردگی، از رو اسم حاجاسماعیل و خانوادهش پاک نمیشه.
سادات
پدربزرگ راست میگفت؛ گاهی آدمها یکشبه پیر میشوند. من یکشبه مردم.
عطر ریحان...(:
این قصه همچنان ادامه دارد
ساونج مممود
بانگ «الله اکبر» مؤذنزاده از گلدستههای امامزاده برخاست.
محيا
«یاران همه رفتند
افسوس
که جا مانده منم!
حسرتا!
این گل خارا
همه جا رانده منم.»
شهیده
عطر تلخ آشنایش در مشامم پیچید. عرقی سرد بر جانم نشست. آرام سر بلند کردم. خودش بود؟! یک سال ندیده بودمش یا صد سال؟! چقدر شکستگی در جوانی چهرهاش پر میزد.
zahra 84
فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَادًا لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّیارِج وَکانَ وَعْدًا مَفْعُولًا.
«اسرا ٕ _ ۵»
***
پس چون وقت انتقام اول فرا رسد بندگان سخت جنگجو و نیرومند خود را بر شما برانگیزیم تا آنجا که در درون خانههای شما نیز جستجو کنند و این وعده (انتقام خدا) حتمی است.
zahra sadat-87
گاهی آدم دلش پر میکشه واسه معمولیترین چیزهای زندگیش؛ یه غذای معمولی، یه خونهٔ معمولی، یه پدر و مادر معمولی.
zahra
روزهای بعد از سرنگونی رو تصور کن؛ خلق خسته به صغیر و کبیر حکومتیها رحم نمیکنن، از درختهای هر کوچه پاسدار و بسیجی و حزباللهی آویزونه. تا ماهها شهرها بوی خون میدن. زیباست، نه؟
zahra
اصلاً شهر هرتی که میگن، همین دنیای مجازیه. کی به کیه؟
mahdi zeinali
اسم پدرت چند ماه پیش رفت تو لیست ترور چون مهرههای خاصی رو شناسایی کرده بود؛ اما اطلاعات مهمی داشت که نمیتونستیم کاری کنیم. تصمیم گرفتیم با دستهای خودش نابودش کنیم که یکی از اون دستها، دخترش یعنی تو بودی و دیگری هم نخبهٔ معتمد سپاه، دانیال، بود. اینجوری هم به اطلاعات مورد نظرمون میرسیدیم، هم برای مهرههامون فضای امن میخریدیم، هم با خطخطی کردن ذهن مردم دربارهٔ جنایات رژیم و جلادهاش، آتش درگیری و ناامنی رو داخل ایران بیشتر میکردیم.
مکث کرد و به تشویش مردمکهایم چشم دوخت.
و از همه مهمتر، حالا دیگه خیلی راحت میتونیم از شر تو، دانیال و حاجاسماعیل خلاص شیم بدون اینکه نگران تبعات پیشوند شهید قبل از اسمتون باشیم؛ به همین راحتی!
M.Kh
پدر همیشه میگفت این دست آشوب و آشوبگران بیرحم خودی نیستند؛ لیدر دارند و آموزش دیدهاند و با برنامهریزی از نقاط مختلف و آن طرف مرزها دور هم جمع میشوند تا به نام مردم آتش بزنند به جان ملت.
fa,3in
تا ماهها شهرها بوی خون میدن. زیباست، نه؟
هفتصد و چهل و نه
کاش جسدم را در دریا بیندازند. من از چهاردیواری تنگ و تاریک میترسیدم.
هفتصد و چهل و نه
در مورد خائنها همیشه فقط شنیده و خونده بودم؛ مسعود کشمیری، صادق قطبزاده، بنیصدر اما تا حالا یه خائن رو از نزدیک ندیده بودم.
سادات
گاهی فراموشی مثل سیب سرخ هزار و یک خاصیت دارد؛ خصوصاً وقتی آنکه باید باشد دیگر نیست.
hiba
این دنیای مجازی هم خیلی خوبه ها! از اینور ما تولید میکنیم، از اونور یه عده با چشمهای بسته نشخوار میکنن. اصلاً شهر هرتی که میگن، همین دنیای مجازیه.
• Khavari •
حجم
۲۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
حجم
۲۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۷۰%
تومان