سرانجام پی به قدرت عشق خدا میبرید و میفهمید که او تمام مدت آنجا، پشت سرتان، منتظرتان بوده است.
Book
دل آدم برای چیزی که هرگز نداشته تنگ نمیشود.
Book
چرا گاهی فراموش میکنید چقدر یکی را دوست دارید، تا اینکه او را از دست میدهید؟
Book
اگر مردی بهشدت و با دقت نگاه کند، بخت را خواهد یافت؛ چرا که گرچه دختر بخت نابیناست، اما نامرئی نیست.
آســاره
همهٔ ما گاهی میخواهیم کسی باشیم که نیستیم
𝐑𝐎𝐒𝐄
انیشتین این را هم گفته است که: «تصادف شیوهٔ کائنات برای گمنام ماندن است.»
Book
آنوقت بود که مامان زد زیر گریه و به من گفت چقدر متأسف است، اما من بهش گفتم نباشد، چون دل آدم برای چیزی که هرگز نداشته تنگ نمیشود. چون من از وضعم ناراحت نیستم، چون برایم مهم نیست که کور باشم. چیزی که برایم مهم است این است که مردم طوری با من رفتار میکنند انگار احمقم.
بوک تاب
احساسی که هنگام تماس با چیزی بزرگ، چیزی قدرتمند، چیزی بیرون از وجودمان به ما دست میدهد اسمی دارد و اسمش عرفان است.
Book
چرا گاهی فراموش میکنید چقدر یکی را دوست دارید، تا اینکه او را از دست میدهید؟ چرا اینقدر احمقیم؟ نباید همیشه یادمان باشد کسانی که دوستشان داریم از هرچیز دیگری برایمان مهمترند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
مرد بنجامین را نادیده گرفت و گفت: «چشمات چه مشکلی دارن؟ میشه توی دوربین نگاه کنی؟»
نگاه نکردم. نمیتوانستم.
«مشکلت چیه؟»
تمام. بس بود. اشکهایم جاری شدند و از کوره در رفتم.
گفتم: «من هیچ مشکلی ندارم.»
بعد صدای دیگری به گوش رسید. مسافری پشت سرم بود. شنیدم مردی با صدایی سالخورده و خشک و بم کنارم آمد.
«بس کنین، نمیبینین این خانم جوان دچار نقص بینایی هستن؟»
نگهبان گفت: «چی؟»
گفتم: «من کورم. کور. نمیدونم دوربین مسخرهات کجاست، خب؟»
نگهبان برای مدتی طولانی ساکت شد. و صدای پچپچ و زمزمه از پشت سرم به گوش رسید. گونههایم سرخ شدند و دنبال دست بنجامین گشتم.
ن. عادل