بریدههایی از کتاب انسان در جست و جوی معنا
۴٫۰
(۲۲۱)
رنج وقتی معنی رنج ندارد که معنایی مثل فداکاری پیدا کند.
نفیسه
بر اساس معنادرمانی، میتوانیم این معنای زندگی را به سه شیوهٔ مختلف بیابیم: یک، با ایجاد یا انجام کاری. دو، با تجربهٔ چیزی یا مواجه شدن با کسی. و سه، با نگرشمان نسبت به رنجهای اجتنابناپذیر.
نفیسه
روش دوم یافتن معنا در زندگی، تجربه کردن چیزی مثل خوبی، اعتماد و زیبایی، طبیعت و فرهنگ یا دستکم تجربه کردن فرد دیگری به روشی منحصر به فرد و از طریق عشق ورزیدن به اوست.
نفیسه
معنادرمانی نه درس میدهد و نه موعظه میکند. معنادرمانی از استدلالهای منطقی و پندهای اخلاقی دوری میکند. برای داشتن یک تصویر خوب، میتوان گفت نقش معنادرمانگرها مثل یک چشمپزشک است نه نقاش. نقاش سعی میکند تصویری از دنیا را به ما نشان دهد که خودش آن را میبیند. چشمپزشک سعی میکند ما را قادر به دیدن دنیای واقعی کند. نقش معنادرمانگر گسترده کردن میدان دید بیمار است، به طوری که همهٔ طیف معنای بالقوهٔ زندگی، برای او قابل دید و مشخص شود.
با گفتن این نکته که انسان مسئول و موظف به تحقق معنای بالقوهٔ زندگی خویش است، میخواهم روی این نکته تاکید کنم که معنای صحیح زندگی در دنیا تعیین میشود، نه درون روان انسان که سیستمی بسته است.
نفیسه
بخشی از معنادرمانی است که میگوید: «طوری زندگی کن که انگار برای بار دوم زندگی میکنی و حالا در مسیر تکرار اشتباهات زندگی نخست گام برمیداری.» از نظر من این گفته چیزی نیست، جز انگیزهای برای احساس مسئولیت بیشتر انسان، زیرا نخست او را به این نکته فرامیخواند که زمان حال را گذشته تصور کند و سپس قبول کند که گذشته را هنوز هم میتوان تغییر داد. چنین تعبیری او را با ظرافت زندگی و همچنین با آنچه که درنهایت میتواند از خود و زندگیاش بسازد، روبهرو میکند.
نفیسه
بنابراین معنادرمانی به مسئولیتپذیری «ماهیت وجود» انسان مینگرد.
نفیسه
چون معنای زندگی برای هر فرد، در هر روز و هر ساعت متفاوت است. بنابراین نکتهٔ مهم معنای عمومی زندگی نیست، بلکه معنای خاص زندگی هر فرد، در لحظهٔ خاص است. برای دادن پاسخ کلی به این سؤال، به جملهٔ یکی از شطرنجبازان استناد میکنم: «استاد به من بگو بهترین حرکت در جهان چیست؟» خب آشکار است بهترین حرکت به شرایط خاص بازی و شخصیت حریف بستگی دارد. این جواب دربارهٔ وجود انسان هم صدق میکند. پس نباید به دنبال معنای جامعی از زندگی باشیم. هر شخص مأموریت و وظیفهٔ خاصی در دنیا دارد و برای انجام خواستههای ویژهای تعیین شده است. نه میشود کسی را جایگزین او کرد و نه زندگیاش را تکرار کرد. بنابراین وظیفهٔ هر کسی منحصر به خودش است و فرصت ویژهای است که در اختیارش قرار میگیرد.
نفیسه
گاهی ناامیدی از یافتن معنای زندگی، به طور ناخواسته با میل به قدرت جبران میشود. از جمله ابتداییترین شکل میل به قدرت، میل به پول است. در موارد دیگر، ناامیدی از یافتن معنا، جای خودش را به لذتجویی میدهد. به این دلیل است که سرخوردگی وجودی اغلب به افراط در امور جنسی منجر میشود. در چنین مواردی میتوانیم مشاهده کنیم که لیبیدو جنسی در خلأ وجودی بیداد میکند.
نفیسه
به دلیل افزایش بیاندازهٔ ساعتهای بیکاری کارگران باشد. افسوس که بسیاری از افراد نمیدانند با این اوقات فراغت جدید چه کنند.
برای مثال «اختلال یکشنبه» را در نظر میگیریم که نوعی افسردگی است و در افرادی دیده میشود که زندگیشان مفهومی ندارد و با پایان هفتهٔ کاری شلوغ، درون خود احساس بیهودگی میکنند. در موارد زیادی از خودکشی رد پای خلأ وجودی را مییابیم. این پدیدهٔ شایع به عنوان افسردگی، پرخاشگری و اعتیاد، قابل درک نیست، تا اینکه متوجه خلأ وجودی در آنها میشویم. این موضوع دربارهٔ بحران بازنشستگی و سالخوردگان هم صدق میکند.
نفیسه
خلأ وجودی با حالت دلزدگی نشان داده میشود. حالا میتوانیم این حرف شوپنهاور را درک کنیم که میگفت گویا انسان محکوم به سردرگمی ابدی بین پریشانحالی و دلزدگی است. در واقع، دلزدگی دلیل است و نسبت به پریشانحالی مشکلات بیشتری دارد که روانپزشکان مجبور به حلش هستند.
نفیسه
خلأ وجودی پدیدهٔ شایع قرن بیستم است. این موضوع کاملاً قابل درک و ناشی از دو عامل است که انسان در گذرگاه زندگی به آن دست یافته است. در آغاز تاریخ بشری، انسان برخی غرایز حیوانیاش را از دست داد که رفتار حیوانی در آنها نهادینه بود و با آنها احساس امنیت میکرد. چنین امنیتی، مثل بهشت، برای ابد روی بشر بسته و به جای آن، به او حق انتخاب داده شد. افزون بر این در سالهای اخیر، بشر بابت از دست دادن چیز دیگری رنج میبرد و آن سنتهایی بود که پیشنهادی برایش نداشت. هرچه تأثیر دین و قراردادهای اجتماعی کمتر میشد، انسان احساس تنهایی بیشتری میکرد. نمیدانست چه باید بکند. هیچ سنتی به او نمیگفت چه باید بکند و حتی گاهی نمیدانست میخواهد چه کند. بنابراین یا کاری را میکرد که دیگران میکنند (انطباق) یا کاری که دیگران میخواستند انجام دهند (تمامیتخواهی)
نفیسه
آنها معنایی را که ارزش زندگی کردن داشته باشد، از دست دادهاند. آنها از خالی بودن رنج میبرند و در موقعیتی گیر افتادهاند که من آن را «خلأ وجودی» مینامم.
نفیسه
اگر معماران بخواهند سقف فرسودهای را تقویت کنند، بار قرار گرفته روی آن را افزایش میدهند و به این ترتیب، بخشهای متصل، محکمتر به هم وصل میشوند. پس اگر درمانگران بخواهند سلامت روانی بیمارشان را بهبود بخشند، نباید از ایجاد تنش و تغییر جهت در یافتن معنای زندگی او بترسند.
نفیسه
ما نباید برای به چالش کشیدن کسی که معنای بالقوهای برای محقق کردن دارد، مردد باشیم. فقط در این صورت است که معناجویی او را از حالت نهفتهاش بیدار میکنیم. و من این سوءتعبیر از سلامت روانی را خطرناک میدانم که فرض میکند نخستین نیاز انسان، حفظ تعادل است که در زیستشناسی، هوموستاز، یعنی وضعیت روحی بدون تنش نامیده میشود. نیاز واقعی بشر به وضعیت روحی بدون تنش نیست، بلکه کشمکش و تلاش برای رسیدن به هدف ارزشمند و کاری است که آزادانه انتخاب شده باشد. آنچه او نیاز دارد، تخلیهٔ تنش به هر قیمتی نیست، بلکه پیدا کردن معنای بالقوهای است که منتظر است تا او آن را محقق کند. انسان به هوموستاز نیاز ندارد، بلکه چیزی نیاز دارد که من آن را پویایی ذهنی نامیدهام.
نفیسه
بنابراین میتوان دید سلامت روانی مستلزم درجهٔ خاصی از تنش است، تنش بین آنچه به آن رسیدهایم و آنچه هنوز باید انجام دهیم یا تفاوت بین آنچه هستیم و آنچه باید باشیم. چنین تنشی در ذات انسان وجود دارد و بنابراین لازمهٔ سلامت روانی است.
نفیسه
اختلالات روانی نئولوژیک از تعارض بین تمایلات و غریزه حاصل نمیشود، بلکه ناشی از مشکلات وجودی است. در این مشکلات، میل به یافتن معنا نقش بزرگی ایفا میکند. آشکار است که در موارد اندیشهای، درمان مناسب و خاص، معنادرمانی است، نه رواندرمانی. درمانی که شهامت ورود به ابعاد خاص انسان را داشته باشد.
نفیسه
میل انسان به یافتن معنا میتواند ناامیدکننده هم باشد که معنادرمانی آن را «سرخوردگی وجودی» مینامد. اصطلاح «وجودی» به سه شیوه به کار میرود. با اشاره به یک: وجود خود، یعنی روش خاص انسان بودن، دو: معنای وجود و سه: تلاش برای یافتن معنایی درست در وجود فرد، به عبارتی ارادهٔ معطوف به معنا.
نفیسه
در معنادرمانی هم بیمار با معنای زندگی خود مواجه شده و در آن جهت، تقویت میشود. و آگاهیاش از این معنا، تواناییاش را برای غلبه بر اختلالات روانی بیشتر میکند.
نفیسه
معنادرمانی در مقایسه با روانتحلیلگری کمتر گذشتهنگر و کمتر دروننگر است. معنادرمانی بیشتر بر آینده متمرکز است. میتوان گفت که بیشتر بر چیزهایی که بیمار باید در آینده به دست آورد، تمرکز میکند. (معنادرمانی درواقع رواندرمانی معنامحور است.) در عین حال، معنادرمانی بر مکانیسمهای بازخورد و شکلگیری دورهای باطلی که نقش بزرگی در به وجود آمدن اختلالات روانی دارند، تمرکز ندارد. بنابراین خودمحوری معمول فرد روانرنجور به جای اینکه به طور مداوم پرورش و تقویت شود، از بین میرود.
نفیسه
تجربهٔ سرخوردگی فرق داشت. این دیگر تقصیر آشناها نبود که سطحی بودن و بیتفاوت بودنشان ناراحتکننده باشد و سرانجام شخص حس کند باید توی سوراخی بخزد و نه صدای کسی را بشنود و نه کسی را ببیند، بلکه انگار سرنوشت با آنها بیرحم بود. کسی که سالها فکر میکرد حد مطلق تمام رنجها را تجربه کرده، حالا میفهمید رنج کشیدن حد و مرز ندارد و حتی میتوانست رنج بیشتری بکشد. شدیدتر.
نفیسه
حجم
۱۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان