بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب انسان در جست و جوی معنا | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب انسان در جست و جوی معنا

بریده‌هایی از کتاب انسان در جست و جوی معنا

۴٫۰
(۲۲۱)
همان طور که معنادرمانی تعلیم می‌دهد، سه راه اصلی برای رسیدن به معنای زندگی وجود دارد. نخست با خلق کار یا انجام عملی و دوم با تجربهٔ چیزی یا مواجهه با کسی. به عبارت دیگر، معنا را نه تنها در کار که در عشق نیز می‌توان یافت.
سورینام
پنجاه سال پیش یکی از تحقیقاتم را دربارهٔ افسردگی منتشر کردم که در بیماران جوانی تشخیص داده بودم که از مشکلی رنج می‌بردند که من اسمش را «اختلال عصبی بیکاری» نامیدم. می‌توانستم نشان دهم منشأ این اختلال از دو اشتباه هویتی است. احساس بی‌فایده بودن به خاطر نداشتن کار و بی‌معنا بودن زندگی‌شان به خاطر بی‌فایده بودن‌شان. در نتیجه وقتی موفق می‌شدم آن‌ها را متقاعد کنم در انجمن جوانان، آموزش بزرگسالان، کتابخانه‌های عمومی و... داوطلبانه فعالیت کنند، به عبارتی اوقات فراغت خود را با نوعی فعالیت بی‌دستمزد، اما بامعنا پر کنند، افسردگی‌شان از بین می‌رفت. با وجود این‌که شرایط اقتصادی‌شان تغییری نمی‌کرد و همان کمبود را داشتند. واقعیت این است که انسان فقط به ثروت زنده نیست.
سورینام
خوش‌بینی را نمی‌شود درخواست کرد یا دستور داد. حتی نمی‌شود کسی را مجبور کرد با وجود تمام امیدها به‌زور خوش‌بین باشد.
سورینام
آزادی در معرض خطر انحطاط به سوی هرج‌ومرج محض است، مگر این‌که با مسئولیت‌پذیری زنده شود.
سورینام
جدا از تحولات احساسی ناشی از خروج از بحران و فشار روانی، دو تجربهٔ اصلی دیگر وجود داشت که به شخصیت زندانی آزادشده صدمه می‌زد. تلخی و سرخوردگی، پس از بازگشت به زندگی سابق. دلیل تلخی، چیزهایی بود که پس از رفتن به زادگاهش با آن‌ها مواجه می‌شد. وقتی در بسیاری مواقع بی‌توجهی می‌دید و فقط برایش شانه بالا می‌انداختند، تلخ‌تر هم می‌شد و از خودش می‌پرسید چرا تمام چیزهایی که داشته، از دست داده است. وقتی همه جا این را می‌شنید: «چیزی راجع به آن نمی‌دانیم» یا «ما هم سختی کشیدیم»، از خودش می‌پرسید واقعاً حرف بهتری ندارند به من بزنند؟
Alireza
اگر می‌خواهید کسی بخندد، باید دلیلی برایش بیاورید. مثلاً می‌توانید برایش جوک بگویید. اما نمی‌شود به‌زور از او بخواهید بخندد. این اجبار مثل این است که به دیگران می‌گویید جلو دوربین بگویند سیب تا در عکس لبخندی بی‌روح و مصنوعی داشته باشند.
کاربر ۶۷۷۳۵۹۱
«مرا روی قلبت مُهر کن! عشق به اندازهٔ مرگ قدرتمند است.»
Mohammad Afshin
برای داشتن یک تصویر خوب، می‌توان گفت نقش معنادرمانگرها مثل یک چشم‌پزشک است نه نقاش. نقاش سعی می‌کند تصویری از دنیا را به ما نشان دهد که خودش آن را می‌بیند. چشم‌پزشک سعی می‌کند ما را قادر به دیدن دنیای واقعی کند. نقش معنادرمانگر گسترده کردن میدان دید بیمار است، به طوری که همهٔ طیف معنای بالقوهٔ زندگی، برای او قابل دید و مشخص شود.
کاربر ۶۷۷۳۵۹۱
این کارها و بنابراین معنای زندگی، در هر انسان و هر لحظه متفاوت است. بنابراین تعریف معنای زندگی به یک بیان عمومی غیرممکن است. هیچ وقت نمی‌شود با تعاریف کلی به سؤالاتی دربارهٔ معنای زندگی پاسخ داد. زندگی به معنای چیزی مبهم نیست. بلکه بسیار واقعی و قابل درک است. سرنوشت انسان را رقم می‌زند که بسته به هر فرد، متفاوت است. هیچ فرد و هیچ سرنوشتی با فرد و سرنوشت دیگر قابل مقایسه نیست. هیچ شرایطی دوباره تکرار نمی‌شود و هر شرایط پاسخی متفاوت می‌طلبد. در برخی شرایط، انسان می‌تواند با عملکردش سرنوشتش را بسازد. در موارد دیگر بهتر است از فرصت‌ها استفاده کند و شرایط موجود را بپذیرد. گاهی لازم است انسان سرنوشتش را بپذیرد و سر تسلیم فرود بیاورد.
کاربر ۳۸۴۵۲۳۰
ما به یک تغییر اساسی در طرز فکرمان نیاز داشتیم. باید خودمان را می‌شناختیم و به افراد ناامید هم می‌آموختیم مهم نیست چه انتظاری از زندگی داریم، مهم این است زندگی چه انتظاری از ما دارد. نباید دربارهٔ معنای زندگی سؤال کنیم. باید خودمان را کسی ببینیم که هر روز و هر ساعت، زندگی از او سؤال می‌کند. پاسخ ما نباید محدود به حرف باشد، باید عمل کرد. درست عمل کرد. زندگی یعنی پذیرش مسئولیت برای یافتن پاسخی درست به مشکلات و انجام کارهایی که مختص هر فرد است.
کاربر ۳۸۴۵۲۳۰
دربارهٔ انسان در جست‌وجوی معنا و نویسنده‌اش اهمیت ویکتور فرانکل در تاریخ روان‌شناسی جهان، مثل بسیاری دیگر از روان‌شناسان پسافروید، بیش از هر چیز ناشی از شورش علیه خود فروید است. این دسته از روان‌شناسان که دیدگاه‌های‌شان، گسترهٔ وسیعی از نظریات روان‌شناختی را در بر می‌گیرد، همگی از زیر شنل این پدیدهٔ کمیاب روان‌شناسی بیرون آمده‌اند، اما تلاش کرده‌اند با تکمیل نظریات فروید، نقاط تاریک نظریهٔ روان‌تحلیلگری را تا حدودی روشن کنند.
کاربر ۱۷۲۰۲۳
سلامت روانی مستلزم درجهٔ خاصی از تنش است، تنش بین آن‌چه به آن رسیده‌ایم و آن‌چه هنوز باید انجام دهیم یا تفاوت بین آن‌چه هستیم و آن‌چه باید باشیم. چنین تنشی در ذات انسان وجود دارد و بنابراین لازمهٔ سلامت روانی است. پس ما نباید برای به چالش کشیدن کسی که معنای بالقوه‌ای برای محقق کردن دارد، مردد باشیم. فقط در این صورت است که معناجویی او را از حالت نهفته‌اش بیدار می‌کنیم. و من این سوءتعبیر از سلامت روانی را خطرناک می‌دانم که فرض می‌کند نخستین نیاز انسان، حفظ تعادل است که در زیست‌شناسی، هوموستاز، یعنی وضعیت روحی بدون تنش نامیده می‌شود.
سورینام
هر شرایطی منحصر به خودش است و همیشه یک پاسخ درست به مشکلات پیش آمده وجود دارد. وقتی انسان درمی‌یابد سرنوشتش در رنج کشیدن است، باید این رنج کشیدن را به عنوان وظیفه بپذیرد. به عنوان تنها کار و وظیفه. باید این حقیقت را دریابد که حتی در رنج کشیدن، در دنیا تک و تنهاست. هیچ کس از این رنج رهایش نمی‌کند. تنها فرصت موجود برایش این است که چگونه با مشکلات برخورد کند.
سورینام
هر تلاشی برای حفظ قدرت درونی افراد در اردوگاه باید در ابتدا هدف آینده را به آن‌ها نشان می‌داد. به گفتهٔ نیچه: «کسی که به چرایی زندگی رسیده باشد، چگونگی‌اش را خواهد یافت.» این گفته شعار راهنمای تمام روان‌درمانگران و متخصصان بهداشت روانی بود که برای کمک به زندانی‌ها تلاش می‌کردند. هر بار فرصتی پیدا می‌شد، چرایی زندگی ـ یک هدف ـ را نشان‌شان می‌دادند تا آن‌ها را برای یافتن چگونگی وجودشان تقویت کنند. وای به حال کسی که حسی به زندگی نداشت. بی‌هدف بود. او خیلی زود نابود می‌شد.
سورینام
برخی فراموش می‌کردند چنین شرایط سخت و استثنایی بیرونی به انسان فرصت می‌دهد به رشد معنوی فراتری برسد. به جای این‌که مشکلات اردوگاه را آزمایشی از قدرت درونی خود ببینند، زندگی خود را جدی نمی‌گرفتند و آن را بی‌نتیجه می‌دانستند. ترجیح می‌دادند چشم‌های‌شان را ببندند و در گذشته زندگی کنند. برای چنین افرادی، زندگی بی‌معنا می‌شد.
سورینام
زیستن یعنی رنج بردن، زنده ماندن یعنی یافتن معنا در رنج. اگر در زندگی اصلاً هدفی وجود داشته باشد، باید در رنج و مردن نیز هدفی وجود داشته باشد.
zahii😊
عشق، والاترین سرانجامی است که بشر در آرزویش است. سپس معنای بزرگ‌ترین راز اشعار و تفکرات و عقاید بشری را دریافتم. رهایی بشر، به دست عشق و عاشقی کردن است. فهمیدم چه‌طور کسی که چیزی در این دنیا برایش نمانده، هنوز به خوشبختی فکر می‌کند. حتی برای یک لحظه. با فکر کردن به معشوقش.
سورینام
رویای اغلب زندانیان چه بود؟ نان، کیک، سیگار و حمام گرم. چون این نیازهای ساده در آن‌ها تأمین نمی‌شد، اغلب به شکل رویا بروز می‌کرد. این‌که داشتن این رویاها خوب بود یا نه، موضوع دیگری است. شخص رویاباف مجبور بود از خواب بیدار شود و به واقعیت زندگی در اردوگاه برگردد و تناقض آشکار بین زندگی حقیقی و رویایش را بپذیرد.
سورینام
در بعضی لحظات خشم و نفرت آن‌قدر زیاد می‌شود که یک زندانی را سرسخت می‌کند. خشم و نفرتی که زاییدهٔ درد و بی‌رحمی نیست، بلکه ناشی از توهین‌هایی است که شنیده. در آن لحظه خونم به جوش آمده بود، چون مجبور بودم به حرف‌های کسی گوش کنم که بی هیچ اطلاعی از زندگی‌ام، درباره‌ام قضاوت می‌کرد.
سورینام
بارها و بارها به دانش‌آموزانم در اروپا و آمریکا گفته‌ام هدف‌تان صرفا موفقیت نباشد. چون هرچه بیش‌تر موفقیت را هدف خود قرار دهید، بیش‌تر از دستش خواهید داد. کسب موفقیت‌هایی مثل شادی دنبال‌کردنی نیست، بلکه خودش باید به سراغ‌تان بیاید و این تنها وقتی به دست می‌آید که اثر جانبی ناخودآگاه تلاش فرد و محصولی فرعی از تلاش‌هایش باشد. شادی باید اتفاق بیفتد و این اتفاق نتیجهٔ موفقیت است. باید کاری کنید خودش رخ دهد، نه این‌که برای رخ دادنش سعی کنید.
سورینام

حجم

۱۴۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۴۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان