بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب انسان در جست و جوی معنا | صفحه ۳۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب انسان در جست و جوی معنا

بریده‌هایی از کتاب انسان در جست و جوی معنا

۴٫۰
(۲۲۱)
بنابراین بیمار باید تصمیم بگیرد که مسئولیت زندگی‌اش را به جامعه واگذار کند یا به وجدان خودش. در عین حال هستند کسانی که زندگی‌شان را صرفاً تکلیفی که برعهده‌شان است در نظر نمی‌گیرند، بلکه همچنین آن را تکلیفی می‌دانند که یک تکلیف‌کننده برای‌شان تعیین کرده. معنادرمانی نه درس می‌دهد و نه موعظه می‌کند. معنادرمانی از استدلال‌های منطقی و پندهای اخلاقی دوری می‌کند. برای داشتن یک تصویر خوب، می‌توان گفت نقش معنادرمانگرها مثل یک چشم‌پزشک است نه نقاش. نقاش سعی می‌کند تصویری از دنیا را به ما نشان دهد که خودش آن را می‌بیند. چشم‌پزشک سعی می‌کند ما را قادر به دیدن دنیای واقعی کند. نقش معنادرمانگر گسترده کردن میدان دید بیمار است، به طوری که همهٔ طیف معنای بالقوهٔ زندگی، برای او قابل دید و مشخص شود. با گفتن این نکته که انسان مسئول و موظف به تحقق معنای بالقوهٔ زندگی خویش است، می‌خواهم روی این نکته تاکید کنم که معنای صحیح زندگی در دنیا تعیین می‌شود، نه درون روان انسان که سیستمی بسته است.
:)
این تاکید بر مسئولیت‌پذیری، بخشی از معنادرمانی است که می‌گوید: «طوری زندگی کن که انگار برای بار دوم زندگی می‌کنی و حالا در مسیر تکرار اشتباهات زندگی نخست گام برمی‌داری.» از نظر من این گفته چیزی نیست، جز انگیزه‌ای برای احساس مسئولیت بیش‌تر انسان، زیرا نخست او را به این نکته فرامی‌خواند که زمان حال را گذشته تصور کند و سپس قبول کند که گذشته را هنوز هم می‌توان تغییر داد. چنین تعبیری او را با ظرافت زندگی و همچنین با آن‌چه که درنهایت می‌تواند از خود و زندگی‌اش بسازد، روبه‌رو می‌کند. معنادرمانی سعی می‌کند بیمار را به مسئولیت‌هایش آگاه سازد، بنابراین حق انتخاب را به او واگذار می‌کند که در برابر چه کسانی و چه چیزهایی و تا چه حد مسئول است. به همین دلیل، معنادرمانگرها کم‌تر از روان‌درمانگرها وسوسه می‌شوند ارزش‌های خودشان را به بیمار تحمیل کنند و هرگز اجازه نمی‌دهند بیمار قضاوت مسئولیت‌هایش را به پزشک واگذار کند.
:)
بنابراین معنادرمانی به مسئولیت‌پذیری «ماهیت وجود» انسان می‌نگرد.
:)
هر شخص مأموریت و وظیفهٔ خاصی در دنیا دارد و برای انجام خواسته‌های ویژه‌ای تعیین شده است. نه می‌شود کسی را جایگزین او کرد و نه زندگی‌اش را تکرار کرد. بنابراین وظیفهٔ هر کسی منحصر به خودش است و فرصت ویژه‌ای است که در اختیارش قرار می‌گیرد. از آن‌جا که هر شرایطی در زندگی چالش‌هایی را برای انسان به وجود می‌آورد و مشکلاتی را برایش پیش می‌آورد، می‌توان سؤال معنای زندگی را برعکس کرد. انسان نباید به دنبال معنای زندگی‌اش باشد، بلکه باید تشخیص دهد اوست که چنین سؤالی درباره‌اش پرسیده می‌شود. در یک کلام، هر انسانی توسط زندگی زیر سؤال می‌رود و فقط او می‌تواند با پاسخ دادن به زندگی خویش، به درخواست زندگی پاسخ دهد. با پذیرش مسئولیت‌هایش.
:)
و گاهی اوقات حتی برای شِبه‌اختلالاتی که مبنای جسمی دارند. با توجه به این دیدگاه، این گفتهٔ مگدا بی آرنولد قابل توجیه است: «هر درمانی هر چه‌قدر هم که محدود، باید به نوعی معنادرمانی هم باشد.» حالا بیایید ببینیم اگر بیمار بپرسد معنای زندگی‌اش چیست، چه کاری می‌توانیم انجام دهیم. معنای زندگی نمی‌دانم آیا یک پزشک می‌تواند به این سؤال عمومی پاسخ بدهد یا نه. چون معنای زندگی برای هر فرد، در هر روز و هر ساعت متفاوت است. بنابراین نکتهٔ مهم معنای عمومی زندگی نیست، بلکه معنای خاص زندگی هر فرد، در لحظهٔ خاص است. برای دادن پاسخ کلی به این سؤال، به جملهٔ یکی از شطرنج‌بازان استناد می‌کنم: «استاد به من بگو بهترین حرکت در جهان چیست؟» خب آشکار است بهترین حرکت به شرایط خاص بازی و شخصیت حریف بستگی دارد. این جواب دربارهٔ وجود انسان هم صدق می‌کند. پس نباید به دنبال معنای جامعی از زندگی باشیم.
:)
افزون بر این نقاب‌های زیادی وجود دارد که خلأ وجودی زیر آن‌ها مخفی می‌شود. گاهی ناامیدی از یافتن معنای زندگی، به طور ناخواسته با میل به قدرت جبران می‌شود. از جمله ابتدایی‌ترین شکل میل به قدرت، میل به پول است. در موارد دیگر، ناامیدی از یافتن معنا، جای خودش را به لذت‌جویی می‌دهد. به این دلیل است که سرخوردگی وجودی اغلب به افراط در امور جنسی منجر می‌شود. در چنین مواردی می‌توانیم مشاهده کنیم که لیبیدو جنسی در خلأ وجودی بیداد می‌کند. شبیه همین اتفاق در افراد دارای اختلال هم رخ می‌دهد. انواع خاصی از مکانیسم‌های بازخورد و شکل‌گیری دورهای باطل وجود دارند که بعداً به آن‌ها می‌پردازم. بارها و بارها دیده‌ایم این نشانه‌یابی‌ها منجر به شناسایی خلأ وجودی می‌شود. در چنین بیمارانی، ما با اختلال اندیشه‌ای سروکار نداریم. البته اگر از ترکیب روش‌های روان‌درمانی و معنادرمانی استفاده نکنیم، موفق نمی‌شویم به بیمار در غلبه کردن بر شرایطش کمک کنیم. زیرا با پر کردن خلأ وجودی، مانع از این می‌شویم که رنج‌های بیمار عود کند. بنابراین معنادرمانی نه تنها در موارد اندیشه‌ای، همان طور که پیش‌تر گفته شد، بلکه حتی در موارد روانی نیز مفید است.
:)
برای مثال «اختلال یکشنبه» را در نظر می‌گیریم که نوعی افسردگی است و در افرادی دیده می‌شود که زندگی‌شان مفهومی ندارد و با پایان هفتهٔ کاری شلوغ، درون خود احساس بیهودگی می‌کنند. در موارد زیادی از خودکشی رد پای خلأ وجودی را می‌یابیم. این پدیدهٔ شایع به عنوان افسردگی، پرخاشگری و اعتیاد، قابل درک نیست، تا این‌که متوجه خلأ وجودی در آن‌ها می‌شویم. این موضوع دربارهٔ بحران بازنشستگی و سالخوردگان هم صدق می‌کند.
:)
نمی‌دانست چه باید بکند. هیچ سنتی به او نمی‌گفت چه باید بکند و حتی گاهی نمی‌دانست می‌خواهد چه کند. بنابراین یا کاری را می‌کرد که دیگران می‌کنند (انطباق) یا کاری که دیگران می‌خواستند انجام دهند (تمامیت‌خواهی). به‌تازگی نظرسنجی آماری‌ای نشان داد از بین دانشجویان اروپایی‌ام، بیست و پنج درصد کم و بیش خلأ وجودی قابل توجهی داشتند. از بین دانشجویان آمریکایی‌ام، نه بیست و پنج که شصت درصد دچار این خلأ بودند. خلأ وجودی با حالت دلزدگی نشان داده می‌شود. حالا می‌توانیم این حرف شوپنهاور را درک کنیم که می‌گفت گویا انسان محکوم به سردرگمی ابدی بین پریشان‌حالی و دل‌زدگی است. در واقع، دل‌زدگی دلیل است و نسبت به پریشان‌حالی مشکلات بیش‌تری دارد که روان‌پزشکان مجبور به حلش هستند. و این مشکلات با پیشرفت ماشینی شدن در حال افزایش هستند و ممکن است به دلیل افزایش بی‌اندازهٔ ساعت‌های بیکاری کارگران باشد. افسوس که بسیاری از افراد نمی‌دانند با این اوقات فراغت جدید چه کنند.
:)
حالا که تأثیر مفید معناجویی روشن شد، به تأثیر مخرب احساسی می‌پردازم که امروزه بسیاری از بیماران از آن گله دارند، یعنی احساس بی‌معنایی کامل و غایی در زندگی. آن‌ها معنایی را که ارزش زندگی کردن داشته باشد، از دست داده‌اند. آن‌ها از خالی بودن رنج می‌برند و در موقعیتی گیر افتاده‌اند که من آن را «خلأ وجودی» می‌نامم. خلأ وجودی خلأ وجودی پدیدهٔ شایع قرن بیستم است. این موضوع کاملاً قابل درک و ناشی از دو عامل است که انسان در گذرگاه زندگی به آن دست یافته است. در آغاز تاریخ بشری، انسان برخی غرایز حیوانی‌اش را از دست داد که رفتار حیوانی در آن‌ها نهادینه بود و با آن‌ها احساس امنیت می‌کرد. چنین امنیتی، مثل بهشت، برای ابد روی بشر بسته و به جای آن، به او حق انتخاب داده شد. افزون بر این در سال‌های اخیر، بشر بابت از دست دادن چیز دیگری رنج می‌برد و آن سنت‌هایی بود که پیشنهادی برایش نداشت. هرچه تأثیر دین و قراردادهای اجتماعی کم‌تر می‌شد، انسان احساس تنهایی بیش‌تری می‌کرد.
:)
نباید این‌طور فکر کنیم این امر فقط در شرایط طبیعی صدق می‌کند. در افراد دارای اختلالات روانی، بیش‌تر هم صدق می‌کند. اگر معماران بخواهند سقف فرسوده‌ای را تقویت کنند، بار قرار گرفته روی آن را افزایش می‌دهند و به این ترتیب، بخش‌های متصل، محکم‌تر به هم وصل می‌شوند. پس اگر درمانگران بخواهند سلامت روانی بیمارشان را بهبود بخشند، نباید از ایجاد تنش و تغییر جهت در یافتن معنای زندگی او بترسند.
:)
فقط در این صورت است که معناجویی او را از حالت نهفته‌اش بیدار می‌کنیم. و من این سوءتعبیر از سلامت روانی را خطرناک می‌دانم که فرض می‌کند نخستین نیاز انسان، حفظ تعادل است که در زیست‌شناسی، هوموستاز، یعنی وضعیت روحی بدون تنش نامیده می‌شود. نیاز واقعی بشر به وضعیت روحی بدون تنش نیست، بلکه کشمکش و تلاش برای رسیدن به هدف ارزشمند و کاری است که آزادانه انتخاب شده باشد. آن‌چه او نیاز دارد، تخلیهٔ تنش به هر قیمتی نیست، بلکه پیدا کردن معنای بالقوه‌ای است که منتظر است تا او آن را محقق کند. انسان به هوموستاز نیاز ندارد، بلکه چیزی نیاز دارد که من آن را پویایی ذهنی نامیده‌ام. پویایی وجودی‌ای در یک میدان دوقطبی که در یک قطب آن، معنایی است که باید محقق شود و در قطب دیگرش، انسانی که باید آن معنا را محقق کند.
:)
در مورد خودم، وقتی به اردوگاه کار آشویتس فرستاده شدم، دست‌نوشته‌هایم که آمادهٔ چاپ بودند، ضبط شدند. قطعاً تمایل عمیقم با بازنویسی آن دست‌نوشته‌ها به من کمک کرد سختی‌های اردوگاه را تحمل کنم و زنده بمانم. برای مثال وقتی در اردوگاهی در باواریا، به تب تیفوسی مبتلا شدم، چند تکه کاغذ پاره پیدا کردم تا دست‌نوشته‌هایم را روی‌شان بنویسم و به این دلیل تا روز آزاد شدن، زنده بمانم. مطمئنم این میل به بازنویسی دست‌نوشته‌ها در پادگان‌های تاریک اردوگاه کار باواریا به من کمک کرد بر خطر بیماری قلبی عروقی غلبه کنم. بنابراین می‌توان دید سلامت روانی مستلزم درجهٔ خاصی از تنش است، تنش بین آن‌چه به آن رسیده‌ایم و آن‌چه هنوز باید انجام دهیم یا تفاوت بین آن‌چه هستیم و آن‌چه باید باشیم. چنین تنشی در ذات انسان وجود دارد و بنابراین لازمهٔ سلامت روانی است. پس ما نباید برای به چالش کشیدن کسی که معنای بالقوه‌ای برای محقق کردن دارد، مردد باشیم.
:)
پویایی ذهنی مطمئناً جست‌وجوی معنا برای انسان ناشی از تنش‌های درونی‌اش است، نه تعادلات درونی. البته به طور دقیق می‌توان گفت چنین تنش‌هایی پیش‌نیازهای ضروری سلامت روانی هستند. به جرأت می‌گویم هیچ چیز در این دنیا وجود ندارد که به شکل موثر به بقای فرد کمک کند. حتی در بدترین شرایط. مگر این‌که بداند معنای زندگی‌اش چیست. خردمندانه‌ترین گفته از نیچه است که می‌گوید: «وقتی چرایی زندگی را بدانی، چگونگی‌اش را خواهی یافت.» این گفته شعاری است که در تمام موارد روان‌درمانی صدق می‌کند. در اردوگاه کار اجباری نازی‌ها، کسانی که می‌دانستند مأموریتی در انتظارشان است، امکان بقای بیش‌تری داشتند. برخی از روان‌شناسان دیگر هم در کتاب‌های‌شان دربارهٔ اردوگاه کار اجباری به همین نتیجه رسیده‌اند. افزون بر این پژوهش‌هایی روی زندانیان ژاپن، کرهٔ شمالی و ویتنام شمالی نیز در اردوگاه‌های جنگ، همین را نشان داد.
:)
در عین حال، هر تحلیلی، حتی وقتی از بعد نئولوژیک در فرایند درمان پرهیز می‌کند، سعی دارد بیمار را از آن‌چه که در عمق وجودش آرزو دارد، آگاه کند. معنادرمانی خود را از روان‌تحلیلگری جدا می‌کند و انسان را موجودی در نظر می‌گیرد که دغدغهٔ اصلی‌اش یافتن معناست، نه ارضای خواسته‌ها و غرایز ذاتی‌اش، یا صرفاً آشتی دادن تمایلات متناقض بن، من یا فرامن، یا انطباق و سازگاری با جامعه و محیط.
:)
سرخوردگی وجودی به خودی خود نه آسیب‌شناسانه است و نه بیماری‌زا. دغدغه‌های بشر و حتی ناامیدی‌هایش در قبال ارزشمندی زندگی یک پریشانی وجودی است که می‌تواند بیماری روانی نباشد. ممکن است نخستین تعبیر از انگیزه‌های اخیر دکتری باشد که سرخوردگی وجودی بیمارش را زیر داروهای آرام‌بخش مدفون کرده است. این وظیفهٔ اوست که بیمار را با فریادهای وجودی رشد و بالندگی‌اش تسکین دهد. معنادرمانی به کمک بیمار برای یافتن معنا در زندگی‌اش می‌پردازد و وقتی او را از لوگوس نهفتهٔ وجودش آگاه می‌سازد، فرایندی تحلیلی نیز هست. معنادرمانی تا این‌جا شبیه روان‌تحلیلگری است. با این حال، تلاش معنادرمانی برای آگاهی دوباره نسبت به برخی چیزها، فقط به حقایق غریزی ناخودآگاه فرد محدود نمی‌شود، بلکه به واقعیت‌های وجودی مثل معنای بالقوهٔ وجود او که باید محقق شود و نیز اراده‌اش برای یافتن معنا هم اهمیت می‌دهد.
:)
پس از چند گفت‌وگو مشخص شد میل او به جست‌وجوی معنا به دلیل کارش به ناامیدی رسیده و طول مدت این درمان به خاطر تمایلش به جست‌وجوی کاری دیگر بوده است و وقتی دلیلی برای تسلیم شدن در برابر کارش و جست‌وجوی کاری دیگر نیافته، به نتایج قابل توجهی رسیده. همان طور که خودش گفت، در تمام آن پنج سال، در جست‌وجوی یافتن کاری جدید بود. در این مورد تردید داشتم با مورد عصبی روبه‌رو باشم و فکر می‌کردم او نه نیازی به روان‌درمانی دارد، نه به معنادرمانی. به این دلیل ساده که او درحقیقت بیمار نبود. هر تعارضی ضرورتاً مشکل عصبی نیست. برخی از تعارضات، طبیعی و از نوع سالم هستند. در مقیاسی مشابه، همیشه رنج بردن پدیده‌ای آسیب‌شناسانه نیست و می‌تواند نشانهٔ یک اختلال روانی باشد. شاید نتیجهٔ رفتاری است، به‌خصوص اگر به سرخوردگی وجودی برسد. من شدیداً این موضوع را تکذیب می‌کنم که تلاش انسان برای یافتن معنای وجودش و حتی تردیدش در این مورد، همیشه ناشی از بیماری یا موجب بیماری است.
:)
اختلالات روانی نئولوژیک از تعارض بین تمایلات و غریزه حاصل نمی‌شود، بلکه ناشی از مشکلات وجودی است. در این مشکلات، میل به یافتن معنا نقش بزرگی ایفا می‌کند. آشکار است که در موارد اندیشه‌ای، درمان مناسب و خاص، معنادرمانی است، نه روان‌درمانی. درمانی که شهامت ورود به ابعاد خاص انسان را داشته باشد. اجازه دهید مثالی بزنم. یک دیپلمات رده بالای آمریکایی به دفترم در وین آمد تا درمان روان‌تحلیلگرایانه‌ای را که پنج سال پیش با تحلیلگری در نیویورک شروع کرده بود، ادامه دهد. ابتدا از او پرسیدم چرا فکر می‌کند باید تحلیل شود و چرا درمان را از تحلیل شدن، شروع کرده است. معلوم شد که بیمار از کارش راضی نبوده و تطبیقش را با سیاست خارجی آمریکایی دشوار می‌دانست. البته روان‌تحلیلگرش بارها و بارها به او گفته بود که باید خودش را با پدرش تطبیق دهد، چون دولت ایالت متحده هم چیزی بیش از تصویر بزرگ شدهٔ پدرش نیست و درنتیجه نارضایتی او از کارش به خاطر نفرتی است که در ضمیر ناخودآگاهش به پدرش دارد. در طول یک تحلیل که پنج سال طول کشیده بود، بیمار بیش‌تر و بیش‌تر تفاسیر تحلیلی را پذیرفته بود و درنهایت نتوانسته بود در جنگل واقعیت، درختان تصویر و نشانه را ببیند.
:)
البته مواردی هم وجود داشت که دغدغهٔ افراد مربوط به تعارضات درونی نهفته‌شان بود. اما این‌ها جزو استثنائات بودند، نه قاعده. در این موارد، ما با شبه‌ارزش‌ها سر و کار داشتیم که باید نقاب را از روی‌شان برمی‌داشتیم. البته برداشتن نقاب باید به محض این‌که فرد با اعتبار و اصل انسانی روبه‌رو می‌شد، متوقف می‌شد. یعنی در مواجهه با تمایل انسان برای داشتن زندگی‌ای که بیش‌ترین معنای ممکن را داشته باشد. اگر این روند متوقف نمی‌شد، تنها چیزی که روان‌شناس از آن پرده برداشته بود، درواقع «انگیزهٔ پنهان» خودش بود. یعنی نیاز ناخودآگاهش به تحقیر و کم‌ارزش کردن دیگران. چیزی که به شکل غریزی در ذات انسان وجود دارد.
:)
در یک نظرسنجی آماری دیگر، هفت هزار و نهصد و چهل و هشت دانشجو از چهل و هشت دانشکده، توسط جامعه‌شناسان دانشگاه جان هاپکینز مورد بررسی قرار گرفتند. گزارش نخست آن‌ها، بخشی از یک تحقیق دو ساله بود که انجمن ملی سلامت روانی نقش حامی مالی‌اش را ایفا می‌کرد. در پاسخ به سؤال «مهم‌ترین چیز در زندگی»، شانزده درصد دانشجویان، «داشتن پول زیاد» و هفتاد و هشت درصد از آن‌ها، هدف اولیه‌شان را «یافتن هدف و معنای زندگی» ذکر کرده بودند.
:)
ارادهٔ معطوف به معنا جست‌وجوی معنا برای انسان انگیزهٔ اصلی زندگی اوست، نه استدلالی ثانویه از تمایلات غریزی‌اش. این معنا منحصر به‌فرد و ویژهٔ خود اوست و باید فقط توسط خودش پیدا شود. در این صورت است که ارادهٔ معطوف به معنا در او ارضا می‌شود. برخی پژوهشگران معتقدند معنا و ارزش «چیزی نیست جز مکانیسم‌های دفاعی، واکنش وارونه و تصعید.» ولی از نگاه من، من نه تمایلی دارم که صرفاً بابت ‌«مکانیسم‌های دفاعی» زندگی می‌کنم و نه فقط به خاطر «واکنش‌های وارونه» آمادهٔ مرگ خواهم بود. انسان اما به خاطر آرمان‌ها و ارزش‌های خود قادر به زندگی و حتی مرگ است! چند سال پیش در فرانسه یک نظرسنجی عمومی انجام شد. نتایج نشان داد بر اساس نظر هشتاد و نه درصد از شرکت‌کنندگان، انسان در جست‌وجوی چیزی برای زندگی است. افزون بر این شصت و یک درصدشان گفتند چیزی یا کسی در زندگی‌شان وجود دارد که حاضرند برایش بمیرند. من این نظرسنجی را در دپارتمان بیمارستانی وین، بین بیماران و کارکنان بیمارستان تکرار کردم و نتایج شبیه جواب هزاران فردی بود که در فرانسه به سؤالات پاسخ داده بودند. تفاوت پاسخ‌ها فقط دو درصد بود.
:)

حجم

۱۴۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۴۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان