بریدههایی از کتاب انسان در جست و جوی معنا
۴٫۰
(۲۲۱)
انسانی که از مسئولیت خود آگاه شود و به سمت کارهای ناتمام یا کسانی رود که مشتاقانه منتظرش هستند، هرگز نمیتواند به زندگیاش خاتمه دهد. او به چرایی وجودش پی برده و چگونگیاش را نیز خواهد یافت.
درّین
وقتی غیرممکن بودن جایگزینی یک فرد معلوم شد، مسئولیتش در قبال زندگی خویش و دوامش با تمام شکوه، معلوم میشود.
درّین
مهم نیست چه انتظاری از زندگی داریم، مهم این است زندگی چه انتظاری از ما دارد. نباید دربارهٔ معنای زندگی سؤال کنیم. باید خودمان را کسی ببینیم که هر روز و هر ساعت، زندگی از او سؤال میکند. پاسخ ما نباید محدود به حرف باشد، باید عمل کرد. درست عمل کرد. زندگی یعنی پذیرش مسئولیت برای یافتن پاسخی درست به مشکلات و انجام کارهایی که مختص هر فرد است.
این کارها و بنابراین معنای زندگی،
درّین
اینجا فرضی وجود دارد که از نظر من حتی اشتباهتر و خطرناکتر است، چیزی که من آن را «جبرگرایی افراطی» مینامم. منظورم دیدگاهی است که توانایی انسان را برای ایستادگی در برابر شرایط مختلف نادیده میگیرد. انسان موجودی کاملاً مشروط و تعریفشده نیست، بلکه خودش تعیین میکند که به شرایط تن دهد یا در برابر آن بایستد. به عبارت دیگر، انسان درنهایت مستقل است و خودش سرنوشتش را تعیین میکند. وجود انسان ساده نیست، بلکه او همیشه تصمیم میگیرد که وجودش چگونه باشد و در لحظهٔ بعد چهطور بشود.
به همین اعتبار، هر انسانی آزادی تغییر در هر لحظه را دارد
simple truth
زیستن یعنی رنج بردن، زنده ماندن یعنی یافتن معنا در رنج. اگر در زندگی اصلاً هدفی وجود داشته باشد، باید در رنج و مردن نیز هدفی وجود داشته باشد
zahra_biniyaz
نیاز واقعی بشر به وضعیت روحی بدون تنش نیست، بلکه کشمکش و تلاش برای رسیدن به هدف ارزشمند و کاری است که آزادانه انتخاب شده باشد. آنچه او نیاز دارد، تخلیهٔ تنش به هر قیمتی نیست، بلکه پیدا کردن معنای بالقوهای است که منتظر است تا او آن را محقق کند. انسان به هوموستاز نیاز ندارد، بلکه چیزی نیاز دارد که من آن را پویایی ذهنی نامیدهام. پویایی وجودیای در یک میدان دوقطبی که در یک قطب آن، معنایی است که باید محقق شود و در قطب دیگرش، انسانی که باید آن معنا را محقق کند.
حسین میرمحمدی
ضربهای که جای آن باقی نمیمانَد، گاهی میتواند در شرایط خاصی آسیب زنندهتر از ضربهای باشد که جایش باقی مانده است
حاج عرفان
یک زندگی فاعلانه از اهداف انسان فرصتهایی میسازد تا در کارهای خلاقه، ارزشها را بیابد، درحالیکه زندگی منفعلانه، این فرصت را به او میدهد که با تجربهٔ زیبایی، هنر و طبیعت به کمال برسد.
Mahsa Shamohammadi
رنج انسان شبیه عملکرد گاز است. اگر مقدار خاصی از گاز در اتاقی خالی پمپ شود، اتاق هرقدر هم بزرگ باشد، گاز در اتاق پر میشود. رنج هم روح و ذهن آگاه انسان را پر میکند. کوچک یا بزرگ بودن رنج فرقی ندارد. بنابراین اندازهٔ رنج بشری صددرصد نسبی است.
Mahsa Shamohammadi
فکری از سرم گذشت. حتی نمیدانستم همسرم هنوز زنده است یا نه. فقط یک چیز را میدانستم. آنچه آن روز خوب یاد گرفته بودم. اینکه عشق از جسم معشوق فراتر میرود و عمیقترین معنای روحانیاش را مییابد. چه باشد، چه نباشد. زنده باشد یا نباشد. دیگر فرقی نمیکند.
Mahsa Shamohammadi
خیلی عجیب است، ضربهای که جای آن باقی نمیمانَد، گاهی میتواند در شرایط خاصی آسیب زنندهتر از ضربهای باشد که جایش باقی مانده است.
Mahsa Shamohammadi
حقیقت این است که معنا و درک آن، از زاویهٔ معنادرمانی، کاملاً روی زمین قرار دارد، نه شناور در هوا یا ساکن در برج عاج. میتوانم شناخت معنا ـ معنای شخصی یک موقعیت مشخص ـ را بین مفهوم دریافت ناگهانی کارل بوهلر و ادراک گشتالتی در تئوری ماکس ورتهایمر قرار دهم. درک معنا با مفهوم کلاسیک ادراک گشتالتی تفاوت دارد، تا آنجا که دومی بر آگاهی ناگهانی از یک «شکل» بر یک «زمینه» دلالت دارد، در حالی که ادراک معنا، از نگاه من، به طور خاص در آگاهی از یک احتمال در پسزمینهٔ واقعیت خلاصه میشود. یا به بیان ساده، آگاهی از آنچه در مورد یک وضعیت خاص «میتوان انجام داد».
و انسان چگونه به جستوجوی معنا میرود؟ همانطور که شارلوت بوهلر گفته: «تمام کاری که ما میتوانیم انجام دهیم، مطالعهٔ زندگی مردمی است که ظاهراً پاسخهایی برای پرسشهای مربوط به چرایی زندگی انسان یافتهاند، در برابر آنهایی که این پاسخها را نیافتهاند.» افزون بر چنین رویکرد بیوگرافیای، معنادرمانی وجدان را به عنوان هشداردهندهای تصور میکند که در صورت نیاز، جهتی را نشان میدهد که باید بر اساس شرایط خاص زندگی به سمتش حرکت کنیم.
:)
همسو با اختلال عصبی بیکاری که مربوط به شرایط اجتماعی ـ اقتصادی افراد است، انواع دیگری از افسردگی هم وجود دارد که با شرایط بیوشیمیایی و سایکودینامیک قابل ردیابی است. بر این اساس رواندرمانی و دارودرمانی هم به ترتیب نشان داده میشوند. اگرچه تاکنون روی دغدغهٔ بیمعنا بودن زندگی متمرکز بودیم، نباید این موضوع را نادیده بگیریم و از یاد ببریم که این مشکل به خودی خود، موضوع آسیبشناسی نیست، بلکه نشانه و علامتی از اختلال عصبی است که همان طور که گفتم، انسانیت فرد را اثبات کند. اما اگرچه نمیتواند در آسیبشناسی به طور مستقل در نظر گرفته شود، منجر به واکنشهای بیماریزا میشود. به عبارتی، بیماریزایی بالقوه دارد. سندروم اختلال گروهی نسل جوان را درنظر بگیرید. مدارک تجربی کافی وجود دارد که نشان دهد سه وجه این سندروم، یعنی افسردگی، پرخاشگری و اعتیاد به خاطر چیزی است که در معنادرمانی به آن خلأ وجودی میگوییم و همان احساس پوچی و بیمعنا بودن است.
:)
و باز هم نشانهها تقویت میشوند! از سوی دیگر، به محض اینکه بیمار مبارزه با وسواسش را متوقف میکند و درعوض سعی میکند با تمسخر ـ و با استفاده از قصد متناقض ـ با افکار مزاحمش مواجه شود، این دور باطل قطع میشود، علائم کاهش مییابند و در نهایت از بین میروند. در مواردی که خوشبختانه خلأ وجودی باعث به وجود آمدن نشانهها نشده است، بیمار نه تنها میتواند ترس عصبی خود را به تمسخر بگیرد، بلکه سرانجام میتواند به طور کامل آنها را نادیده بگیرد.
همان طور که دیدیم، اضطراب پیشبینی را باید با قصد متناقض از بین برد و قصد مفرط هم مثل واکنش مفرط باید با تغییر واکنش از بین برود. البته تغییر واکنش تقریباً ممکن نیست، جز اینکه بیمار اهداف و رسالت خاص زندگیاش را تغییر دهد. این نگرانی عصبی نسبت به خود ـ تحقیر یا سرزنش ـ نیست که شکلگیری دور باطل را میشکند؛ سرنخ درمان در از خود فراروندگی است!
:)
من این مشخصهٔ سازنده را «از خود فراروندگی وجود انسان» نامیدهام که این واقعیت را میگوید که وجود انسان همیشه به سوی چیزی یا کسی غیر از خودش توجه دارد و به آن سو میرود ـ مثلاً معنایی برای آنکه به آن دست یابد یا انسان دیگری برای آنکه با او آشنا شود. هرچه انسان بیشتر خودش را فراموش کند ـ با تقدیم خود برای خدمت یا عشق ورزیدن به دیگری ـ انسانتر است و خودش را بهتر محقق میکند. تحقق خود هدفی قابل دستیابی نیست. به این دلیل ساده که هرچه بیشتر برایش تلاش کنیم، بیشتر از دستش میدهیم. بهعبارت دیگر، تحقق خود تنها به عنوان اثر جانبی از خود فراروندگی به دست میآید.
:)
«طوری زندگی کن که انگار برای بار دوم زندگی میکنی و حالا در مسیر تکرار اشتباهات زندگی نخست گام برمیداری.»
:)
مطمئناً جستوجوی معنا برای انسان ناشی از تنشهای درونیاش است، نه تعادلات درونی. البته به طور دقیق میتوان گفت چنین تنشهایی پیشنیازهای ضروری سلامت روانی هستند. به جرأت میگویم هیچ چیز در این دنیا وجود ندارد که به شکل موثر به بقای فرد کمک کند.
:)
ارادهٔ معطوف به معنا
جستوجوی معنا برای انسان انگیزهٔ اصلی زندگی اوست، نه استدلالی ثانویه از تمایلات غریزیاش. این معنا منحصر بهفرد و ویژهٔ خود اوست و باید فقط توسط خودش پیدا شود. در این صورت است که ارادهٔ معطوف به معنا در او ارضا میشود. برخی پژوهشگران معتقدند معنا و ارزش «چیزی نیست جز مکانیسمهای دفاعی، واکنش وارونه و تصعید.» ولی از نگاه من، من نه تمایلی دارم که صرفاً بابت «مکانیسمهای دفاعی» زندگی میکنم و نه فقط به خاطر «واکنشهای وارونه» آمادهٔ مرگ خواهم بود. انسان اما به خاطر آرمانها و ارزشهای خود قادر به زندگی و حتی مرگ است!
چند سال پیش در فرانسه یک نظرسنجی عمومی انجام شد. نتایج نشان داد بر اساس نظر هشتاد و نه درصد از شرکتکنندگان، انسان در جستوجوی چیزی برای زندگی است. افزون بر این شصت و یک درصدشان گفتند چیزی یا کسی در زندگیشان وجود دارد که حاضرند برایش بمیرند. من این نظرسنجی را در دپارتمان بیمارستانی وین، بین بیماران و کارکنان بیمارستان تکرار کردم و نتایج شبیه جواب هزاران فردی بود که در فرانسه به سؤالات پاسخ داده بودند. تفاوت پاسخها فقط دو درصد بود.
:)
جسم کمتر از ذهن، قدرت بازدارندگی دارد. جسم از همان لحظات نخست آزادی، بهخوبی از آن بهره میبرد. ساعتها و روزها با ولع غذا میخورَد، حتی نیمهشبها. جالب است یک نفر چهقدر میتواند بخورد. وقتی یکی از کشاورزان اطراف، زندانی را دعوت میکرد، او میخورد و میخورد و بعد هم قهوه مینوشید و تازه زبانش باز میشد و سپس شروع به حرف زدن میکرد که اغلب چند ساعت طول میکشید و سرانجام فشار روحی چند سالهاش را آزاد میکرد. وقتی به حرفهایش گوش میدادی، حس میکردی مجبور است حرف بزند و میل به حرف زدنش سیریناپذیر است. افرادی را دیدهام که با اینکه مدتی بسیار کوتاه تحت چنین فشاری بودهاند (مثلاً تحت بازرسی گشتاپو) واکنشهایی مشابه داشتند. پس از گذشت چندین روز، نه تنها زبان فرد باز میشد، بلکه اتفاق دیگری هم میافتاد و ناگهان احساسات خاموشش سر باز میکرد.
:)
و اینکه چهطور در زندگی حالمان نوری میتواند بتابد. برای اینکه از موعظه کردن پرهیز کرده باشم، دوباره شعری خواندم که میگوید: «هیچ قدرتی روی زمین نمیتواند آنچه را که تجربه کردهاید، از شما بگیرد.» نه تنها تجربیاتمان را، که تمام آنچه را که انجام دادهایم، تمام افکار بزرگی که در سر داریم، تمام رنجهایمان را. هیچ کدام را از دست نمیدهیم. با اینکه گذشتهاند، اما ما به آنها وجود بخشیدهایم. وجود بخشیدن نوعی از بودن است و شاید مطمئنترین نوعش.
:)
حجم
۱۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان