در ساعاتی غریب
معجزات اتفاق میافتند
و من هیچوقت خانه نیستم
وقتی که پستچی آن را برایم میآورد.
یك رهگذر
روزی
مردی صاحب من خواهد شد
میگویند
شوهر صدایش خواهم زد
اما با او
هرگز نمیتوانم بازی کنم
شبیه آن روزها که شاد بودم
یك رهگذر
اینجا پنجرهای بسته
و همهٔ دنیا آن بیرون است
و یک خیال
از آنچه میتوانست دیده شود
اگر این پنجره باز بود
گرچه وقتی پنجره باز میشود
چیزها آنچه به نظر میرسند نیستند.
یك رهگذر
من دختری کوچک و تنهایم
میان اینهمه انسان.
یك رهگذر
عاشقان
هرگز نمیدانند عاشق چه چیزی میشوند؟
چرا عاشقاند؟
یا عشق چیست؟
عشق بیگناهیِ ابدی
و تنها معصومیتی
که اندیشه نمیشود.
یك رهگذر
و عاشقان
هرگز نمیدانند عاشق چه چیزی میشوند؟
چرا عاشقاند؟
یا عشق چیست؟
عشق بیگناهیِ ابدی
و تنها معصومیتی
که اندیشه نمیشود.
Atena
و عاشقان
هرگز نمیدانند عاشق چه چیزی میشوند؟
چرا عاشقاند؟
یا عشق چیست؟
عشق بیگناهیِ ابدی
و تنها معصومیتی
که اندیشه نمیشود.
Atena
خوب نمیشوم
مگر به تختخوابم بروم
من هیچوقت خوب نبودهام
بهجز وقتهایی که بر این جهان دراز کشیدهام
ببخشید...
Atena
این جهان
کتابِ بازِ بیانتهاییست
به زبانی ناشناخته
به من لبخند میزند.
Atena
درونم پردهای از مِه دارم
مرا فراگرفته
پردهای از هیچ
احساس غربتی بهتمامی هیچ
و آرزوی چیزی مبهم
من اسیر او هستم
مانند مِه
Atena
حتی امید هم، فروریختنهامان را به هیچ گرفت
Atena