برانژه: (به ژان) من به جای نوشیدن، تصمیم دارم فکرم رو پرورش بدم. از همین حالا احساس میکنم حالم بهتره. از همین حالا ذهنم روشنتر شده.
ژان: ملاحظه میکنید.
Naarvanam
برانژه: من این رو رسماً به خودم قول میدم، من به قولی که به خودم بدم وفا میکنم.
Naarvanam
برانژه: (به ژان) این رو بهتون قول میدم.
ژان: به خودتون قول بدید، به شخص خودتون.
Naarvanam
برانژه: حق با شماست، حق با شماست. من خودم رو با زمانه همگام میکنم، درست همونطور که شما میگید.
Naarvanam
ژان: (به برانژه) مثلاً به جای اینکه بنوشید حالتون بد باشه، بهتر نیست آدم تروتازه و سردماغی باشید، حتی توُ اداره؟ تازه میتونید اوقات فراغتتون رو بهطور عاقلانهای بگذرونید.
برانژه: (به ژان) منظورتون؟...
ژان: (به برانژه) از موزهها دیدن کنید، مجلات ادبی بخونید، برید سخنرانی گوش بدید. این شما رو از واهمه و دلواپسی درمیآره، به اندیشهتون شکل میده. ظرف چهار هفته مردی فرهیخته میشید.
Naarvanam
منطقدان: (به آقای پیر) برای چیز یاد گرفتن همیشه وقت هست.
ژان: (به برانژه) همیشه وقت هست.
برانژه: (به ژان) دیگه خیلی دیره.
آقای پیر: (به منطقدان) برای من، دیگه کمی دیره.
ژان: (به برانژه) هیچوقت خیلی دیر نیست.
منطقدان: (به آقای پیر) هیچوقت خیلی دیر نیست.
Naarvanam
ژان: (به برانژه) زندگی مبارزهست، نبرد نکردن بزدلیه!
Naarvanam
آقای پیر: (به منطقدان) منطق خیلی زیباست.
منطقدان: (به آقای پیر) به شرط اینکه آدم ازش سوءاستفاده نکنه.
Naarvanam
برانژه: من خودم از خودم میپرسم که آیا هستم یا نه!
ژان: (به برانژه) شما نیستید، عزیز من، برای اینکه نمیاندیشید! بیندیشید، آنوقت خواهید بود.
Naarvanam
برانژه: من خودم از خودم میپرسم که آیا هستم یا نه!
ژان: (به برانژه) شما نیستید، عزیز من، برای اینکه نمیاندیشید! بیندیشید، آنوقت خواهید بود.
Naarvanam