بریدههایی از کتاب کرگدن
۳٫۴
(۲۳)
برانژه: (به ژان) زندگی کردن امری غیرعادیست.
ژان: برعکس، هیچی طبیعیتر از این نیست. دلیلش هم اینکه همهٔ مردم زندگی میکنن.
برانژه: تعداد مُردهها بیشتر از زندههاست. تعداد اونها روزبهروز بیشتر میشه، زندهها کمیابن.
ژان: مُردهها، باید گفت چنین چیزی وجود نداره! هاه! هاه!... (خندهٔ بلند.) اونها هم به شما فشار میآرن؟ چیزی که نیست، چطوری میتونه فشار بیاره؟
برانژه: من خودم از خودم میپرسم که آیا هستم یا نه!
ژان: (به برانژه) شما نیستید، عزیز من، برای اینکه نمیاندیشید! بیندیشید، آنوقت خواهید بود.
Naarvanam
برانژه: (به ژان) تنهایی بهم فشار میآره، اجتماع هم همینطور.
ژان: (به برانژه) ضدونقیض حرف میزنید. بالاخره تنهاییه که فشار میآره یا جمع؟ شما فکر میکنید آدم متفکری هستید، ولی هیچ منطقی ندارید.
Naarvanam
توان زندگی برام نمونده. شاید دیگه میلی بهش ندارم.
Naarvanam
برانژه: (به ژان) شما قوی هستید.
ژان: بله، من قویام، به چند دلیل قویام. اول از همه قویام، چون قویام؛ بعدش قویام چون روحاً قویام. و قویام چون الکلی نیستم. نمیخوام شما رو ناراحت کنم، دوست عزیز، اما باید بهتون بگم که در واقع این الکله که سنگینی میکنه.
Naarvanam
ژان: این هم نتیجهٔ مشروب خوردن، اختیار حرکتتون رو دیگه ندارید، دستهاتون دیگه جون ندارن، منگید، داغونید، دارید با دست خودتون قبرتون رو میکَنید، دوست عزیز. دارید خودتون رو نابود میکنید.
برانژه: من زیاد الکل رو دوست ندارم. بااینحال، اگه نخورم، به هم میریزم. درست انگار میترسم. برای همین، میخورم که نترسم.
Naarvanam
ژان: این هم نتیجهٔ مشروب خوردن، اختیار حرکتتون رو دیگه ندارید، دستهاتون دیگه جون ندارن، منگید، داغونید، دارید با دست خودتون قبرتون رو میکَنید، دوست عزیز. دارید خودتون رو نابود میکنید.
برانژه: من زیاد الکل رو دوست ندارم. بااینحال، اگه نخورم، به هم میریزم. درست انگار میترسم. برای همین، میخورم که نترسم.
Naarvanam
برانژه: محاله چنین فکری به مغزم خطور کنه.
ژان: شما که مغز ندارید!
برانژه: دیگه بدتر، مغزی ندارم که بهش خطور کنه.
ژان: چرا، یه چیزهایی هست که به مغز کسانی که مغز ندارند هم خطور میکنه.
Naarvanam
لعنت بر شیطون، اراده داشته باشید!
برانژه: اوه، اراده، همه که ارادهٔ شما رو ندارن. من نمیتونم، نه، من نمیتونم با زندگی بسازم.
ژان: همهٔ آدمها باید زندگیشون رو بسازن. یعنی میفرمایید شما خونتون رنگینتر از بقیهست؟
برانژه: من ادعا نمیکنم که...
ژان: (میان حرف او) من هیچیم کم از شما نیست، تازه، تعارف رو بگذارم کنار، باید بگم از شما بهتر هم هستم. انسانی برتره که وظیفهش رو انجام میده.
برانژه: کدوم وظیفه رو؟
ژان: وظیفهش رو دیگه... مثلاً وظیفهٔ کارمندیش رو.
برانژه: آهان، بله، وظیفهٔ کارمندیش رو...
Naarvanam
برانژه: این کرگدنها هستند که هرجومرجطلبن، چون در اقلیتن.
دودار: فعلاً در اقلیتن.
احسان
برانژه: (در ادامهٔ حرف خود) ... نفرت از رؤساش، و یهجور عقدهٔ حقارت، اون رو تغییرشکل داد...
دودار: (به برانژه) شما اشتباه میکنید، چون اون دقیقاً از رئیسش تبعیت کرد، بهاصطلاحِ خودش، آلت دست استثمارکنندههاش. به نظر من، برعکس، این گرایشهای اجتماعیش بود که به انگیزههای هرج و مرج طلبانهش پیروز شد.
احسان
خب، حالا که فکرش رو میکنم، تصمیم ناگهانی بوتار زیاد هم برام عجیب نیست. سرسختیش فقط ظاهری بود. البته این هیچ منافاتی با این نداره که آدم درستی باشه، یا بوده باشه. انسانهای درست کرگدنهای درستی میشن. افسوس! چون آدمهای با حسننیتی هستند، میشه فریبشون داد.
احسان
حجم
۱۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۸,۰۰۰
۵۴,۶۰۰۳۰%
تومان