فکر مارکسیستی دربارهٔ دولت گزارهٔ صریحی را پیش کشیده است: دولت در تاریخ فکر مارکسیستی از «مانیفست کمونیست» و «هجدهم برومر لویی بناپارت» به بعد (و تمامی متون کلاسیک پسین بهویژه در مکتوبات مارکس دربارهٔ کمون پاریس و «دولت و انقلاب» لنین) به مثابه ساز و برگ سرکوبگر تصریح شده است: دولت یک ماشین سرکوبگر است که امکان تسلط طبقات مسلط (در قرن نوزدهم طبقهٔ بورژوا و طبقهٔ زمینداران بزرگ] ملاکان[) را بر طبقهٔ کارگر مهیا میکند تا طبقهٔ دوم به تابعیت پروسهٔ به چنگ آوردن ارزش افزوده (استثمار یا بهرهکشی سرمایهداری) درآید.
پس دولت پیش از هر چیز، چیزی است که مارکسیستهای کلاسیک آن را ساز و برگ دولت نامیدهاند. این مفهوم نه تنها مشتمل بر ساز و برگ ویژهای (در معنای تخصصی کلمه) است که هستی و ضرورت آن را با رجوع به نیازهای پراتیک حقوقی دریافتیم (پلیس، دادگاهها و زندانها) بلکه ارتش را نیز شامل میشود.
esrafil aslani
آنچه که «انسانها» در ایدئولوژی «برای خود بازنمایی میکنند» شرایط واقعی هستیشان و جهان واقعیشان نیست، بلکه فراتر از آن، رابطهٔ آنها با این شرایط هستیشان است که در ایدئولوژی بازنمایی میشود. همین رابطه است که در کانون هر مفهوم ایدئولوژیک و در نتیجه هر مفهوم تخیلی از جهان واقعی جا خوش کرده است.
ali73
۱) دولت همان ساز و برگ سرکوبگر دولت است، ۲) باید بین قدرت و ساز و برگ دولت تفکیک قایل شد، ۳) آماج مبارزهٔ طبقاتی، قدرت دولتی است و بالنتیجه، اصل آن است که طبقات (یا وحدت طبقات یا اجزائی از طبقات) از قدرت دولت در راه اهداف طبقاتی خود از ساز و برگ دولتی استفاده نمایند، ۴) پرولتاریا باید قدرت دولت را کسب کند تا بتواند ساز و برگ دولت بورژوازی را فرو بریزد و در مرحلهٔ نخست، ساز و برگ دولت کاملا متفاوتی ــ پرولتاریایی ــ را جایگزین آن کند، و آنگاه در مرحلههای بعدتر، فرآیند رادیکال را که همان فرآیند برچیده شدن دولت است (با هدف پایان قدرت دولت و پایان هر صورتی از ساز و برگ دولت) شکل دهد.
Foxeshab