بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته

بریده‌هایی از کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۰از ۲۶۳ رأی
۳٫۰
(۲۶۳)
«بریم یه جای ممنوعه، جایی که هیچ زنی نمی‌تونه بره.» ایدهٔ خوبی بود. کمی فکر کردم و بردمش پارکِ نزدیک خانه‌مان. دوتایی رفتیم دست‌شوییِ مردانه. نوشته‌ها و نقاشی‌های پشت در را دیدیم و خندیدیم. من هم خودکاری از کیفم بیرون آوردم و شمارهٔ موبایل رئیس شرکت را نوشتم و کنارش توضیح دادم که سفید است و بی‌مو و اهلِ حال.
کاربر ۲۴۱۱۲۰۸
وقتی فروشنده از قسم خوردن‌های پی‌درپی به نفس‌نفس افتاده و فاکتورهای فروش را نشان می‌دهد. در این لحظه باید پولی کم‌تر از فاکتور فروش را بگذاری روی میز و بگویی راضی باش. بعد جنس را برداری و بدون توجه به فریادها و التماس‌های فروشنده از مغازه بیایی بیرون و سوارِ موتوری شوی که از قبل هماهنگ کرده‌ای آن‌جا باشد.
HeliOs
رقص چاقوی مفصلی کردم و کارد را پاس دادم به پدرزنم تا ادامه دهد. صادقانه پرسید «چی‌کارش کنم؟» دستش را گرفتم و بلندش کردم و گفتم «این رسمِ خونوادگیِ ماست، پدرِ عروس باید سه دور، دور خودش بچرخه و چاقو رو بده به دخترش.» دست پدرزنم را بردم بالا و مثل یک رقصندهٔ سالسا هدایتش کردم که بچرخد.
آسمان دار
«آن گُلی کز صدف کون‌ومکان بیرون است / طلب از غارتیانِ لب دریا می‌کرد…»
Abolfazl.RPx
حس خوبی داشتم از این‌که توانسته بودم چیزی را درون خودم تغییر بدهم. بعد از این تجربهٔ موفقیت‌آمیز، دنبال راهی می‌گشتم تا فکری هم برای نخوردنِ ناخن‌های پا بکنم!
آسمان دار
هیچ‌کدام از اعضای خانواده و دوستانم نمی‌دانستند گیتار را خریده‌ام تا انگیزهٔ کافی داشته باشم ناخن‌هایم را بلند کنم و آن‌ها را نخورم.
آسمان دار
برخلاف خانواده‌ها، که آینده‌محور بودند، سیستم آموزش‌وپرورش نتیجه‌محور بود. ناظم مدرسه از این‌که ناخن‌هایم کوتاهِ کوتاه بود رضایت داشت و مهم نبود چه‌طور و با چه چیزی کوتاه شده‌اند؛ هدف وسیله را توجیه می‌کرد.
ز.م
وقتی بچه بودم خانواده تلاش زیادی کرد تا این عادت از سرم بیفتد؛ از فلفلی کردنِ سرانگشت‌ها تا سرکوفت‌ها و ملامت‌های سازنده. توی شهرِ کوچکِ ما، رفتن پیش مشاور و روان‌شناس مرسوم نبود و ارزش هم نداشت آن‌همه پول بی‌زبان را بدهی که آخرش همهٔ تقصیرها را بیندازند گردن پدر و مادر. خانواده‌ها بیش‌تر از تکنیکِ تصویرسازیِ آیندهٔ مخدوش استفاده می‌کردند. «اگه همین‌طوری ناخن بخوری توی شیکمت مار درمی‌آری!» هیچ‌وقت هم توضیح نمی‌دادند ناخن چه فرآیندی را در دستگاه گوارشی طی می‌کند که به مار تبدیل می‌شود. هربار که دل‌درد می‌گرفتم، مارِ نگون‌بختی را تصور می‌کردم که توی فضای تیره‌وتاریک معده‌ام گیر کرده و دنبال راه خروج می‌گردد.
ز.م
پس تعارف و شرمِ شرقی را کنار بگذار. گولِ ظاهر و جلد خوش‌تیپش را نخور. حتی اگر از خانوادهٔ نوبل و پولیتزر و بوکر هم بود، فریبش را نخور و چشم‌بسته به‌اش اعتماد نکن. کتاب را باز کن. داستانی را که می‌آید تا انتها بخوان. خوب مزه‌مزه‌اش کن. ببین زبانِ داستان خام نیست؟ شخصیت‌ها خوب پخته شده‌اند؟ شوخی‌هایش مزه دارد؟ اصلاً به دردِ حال‌وهوای این روزهایت می‌خورد؟ اگر داستان با ذائقه‌ات جور نبود کتاب را ببندد. با احتیاط بگذار سرجایش و برو سراغِ کتاب دیگر. آن‌قدر این کار را تکرار کن تا کتابِ قابل‌اعتمادی پیدا کنی که بتوانی به تخت‌خوابت راهش دهی.
ز.م
آره بابا می‌فهمم. دهن ما رو هم صاف گردن این‌ها. همیشه هم یه آدم گیری می‌ذارن واسه این گارها. باید خودت رو از این وضع بیاری بیرون. یه جایی می‌شناسم به دردت می‌خوره.
Abolfazl.RPx
آن‌قدر سریع سالن را خالی کردند که انگار کسی تهدیدشان کرده بود این‌جا قرار است بمبی منفجر شود. به دقیقه نکشید که سالن خالیِ خالی شد. همه رفته بودند، به‌جز یک نفر که روبه‌رویم ایستاده بود و با موبایلش فیلم می‌گرفت. علی بود، دانش‌آموزِ کلاس پنجم. «آقا خوب می‌رقصیدی ها…»
حسین
برخلاف خانواده‌ها، که آینده‌محور بودند، سیستم آموزش‌وپرورش نتیجه‌محور بود. ناظم مدرسه از این‌که ناخن‌هایم کوتاهِ کوتاه بود رضایت داشت و مهم نبود چه‌طور و با چه چیزی کوتاه شده‌اند؛ هدف وسیله را توجیه می‌کرد.
حسین
بیش‌ترِ فحش‌ها طوری بود که برمی‌گشت به خودش. «تو کره‌خر مگه کنکور نداری؟!»
مینو
تعداد کمی از آدم‌ها مؤخرهٔ کتاب را می‌خوانند و تعداد کم‌تری،‌ مؤخرهٔ یک کتابِ داستان را. این آدم‌ها شبیه همان کسانی هستند که تا پایانِ تیتراژِ فیلم توی سینما می‌نشینند. به این امید که کارگردان بخش کوچکی از داستان را بعد از تمام شدنِ تیتراژ ادامه دهد یا این‌که سوتی‌های بازیگران را موقع ضبطِ فیلم نشان دهد. این گروه تا وقتی که کلمهٔ The End را نبینند و خیال‌شان راحت نشود که همه‌چیز تمام شده، ول‌کنِ ماجرا نیستند.
Amir
«مشکل ایدهٔ احمقانه نبود، مشکل آدم‌های احمقی بودن که اجراش کردن.»
Rasta (:
توی شهرِ کوچکِ ما، رفتن پیش مشاور و روان‌شناس مرسوم نبود و ارزش هم نداشت آن‌همه پول بی‌زبان را بدهی که آخرش همهٔ تقصیرها را بیندازند گردن پدر و مادر. خانواده‌ها بیش‌تر از تکنیکِ تصویرسازیِ آیندهٔ مخدوش استفاده می‌کردند. «اگه همین‌طوری ناخن بخوری توی شیکمت مار درمی‌آری!»
Rasta (:
«همه‌چیز رو می‌شه عوض کرد. همه‌چیز رو.»
MohammadAA2000
انگار وقتی شبیه همه می‌شوی، دیده نمی‌شوی و دیگر مهم نیست برای این شبیه شدن چه‌قدر تلاش کرده‌ای.
سنجاق قفلی
خانواده‌ها بیش‌تر از تکنیکِ تصویرسازیِ آیندهٔ مخدوش استفاده می‌کردند. «اگه همین‌طوری ناخن بخوری توی شیکمت مار درمی‌آری!»
Abolfazl.RPx
  دزد مووزوزی و انسانِ فرهیخته مجموعه‌داستانِ درهم‌گوریده نویسنده: محسن پوررمضانی نشر چشمه
hamid.hd

حجم

۸۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۸۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان