بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نا | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نا

بریده‌هایی از کتاب نا

ویراستار:فهیمه شانه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۲۳۰ رأی
۴٫۷
(۲۳۰)
به گوشش رساندند: «یکی از شاگردانت به تو تهمت زده و فحاشی کرده»، گفت: «او را به عدل می‌شناسم. حرفی که بر زبان آورده به‌خاطر خطا در تصوراتش بوده، نه بی‌مبالاتی در دین» و بر این خطا چشم بست، ویران شدم.
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
همهٔ مسلمانان باید مرگ را از پیشوا و مرجع خود دور سازند، اما نه وجود انسانیِ ساخته از گوشت و خونِ او را (چراکه این انسان [جسمانی] دیگر از دنیا رفته است)، بلکه اندیشهٔ او را همچون خطی برای عمل در راه خدا و مکتبی برای پرورش عالمان مجاهد و نقطه‌عطفی در تاریخ مرجعیت و مفهومی که پایه و اساس ساخت دوبارهٔ امت است...
zare64
به نظرم می‌آید سخت و شاید هم عجیب است که انسان بخواهد، برای بیشترکردن عمری که تقدیر آن را با رنج‌ها و دردها گره زده، برنامهٔ سختی را تحمل کند.
فرزندِ آدم
به اینکه آقا موسی زبان فرانسه می‌دانست غبطه می‌خورد. خودش را ملامت می‌کرد که چرا زبان نمی‌داند. احساس می‌کرد در خواندن فلسفهٔ غرب به زبان نیاز دارد. می‌گفت: «می‌فهمیدم فلان مطلبی که از کانت نقل می‌شود احتمالاً درست نیست. کانت کسی نیست که با خودش این‌طور در تناقض باشد. بعدها فهمیدم ترجمه اشتباه بوده.»
حسین کرمی
سال‌ها بعد، طلبه‌ای از او پرسید: «اگر کسی از شما بپرسد محمدباقر صدر چطور محمدباقر صدر شد، چه پاسخی می‌دهید؟» جواب داد: «محمدباقر صدر ده درصد مطالعه می‌کند و نود درصد می‌اندیشد.»
کاربر ۲۶۱۳۲۲۳
بهترین ساعات عمرش در این سال‌ها وقتی بود که به حرم می‌رفت؛ بعد از نماز ظهروعصر زائر کمتر بود. گوشه‌ای کنار ضریح می‌نشست، درس‌هایش را می‌خواند و به مسئله‌های علمی فکر می‌کرد؛ انگار مسئله‌ها آسان می‌شدند و گره‌ها باز. این عادت خوش بین خودش بود و امام. تا اینکه دو روز نتوانست به حرم برود. بعد از دو روز، عبدالحسن او را صدا زد و گفت: «در عالم خواب امیرالمؤمنین (ع) به من گفتند: به فرزندم سید محمدباقر بگو چرا دیگر به درس ما نمی‌آیی؟» محمدباقر لبخندی زد و پس از آن این کلاس درس را هرگز ترک نکرد، تا روزی که در نجف بود و منعی نداشت.
حاج خانوم
برایشان کتاب می‌خرید، حلیة‌المتقین از کتاب‌هایی بود که همهٔ بچه‌ها خوانده بودند.
کاربر ۲۶۱۳۲۲۳
کتاب فدک در تاریخ را در فرصت تعطیلی حوزهٔ نجف، در ماه رمضان سال هزاروسیصدوبیست‌وهفت نوشت، درحالی‌که سیزده سالش بود
کاربر ۲۶۱۳۲۲۳
روزی که همه مشغول جمع‌کردن و بارزدن وسایل بودند، محمدباقر کنجی نشسته و مشغول مطالعه بود
کاربر ۲۶۱۳۲۲۳
محمدباقر خدای محبت بود؛ وقتی صدایش می‌زد: «حوریتی، حبیبتی، نعیمی، جنتّی، فردوسی» همهٔ چیزهای دیگر برایش بی‌ارزش می‌شد. شعر بلندی را که آمنه برای ازدواج آنها سروده بود و روز ولیمهٔ محمدباقر به شاگردانش به آنها هدیه داده بود گاهی برای خودش می‌خواند و از اینکه دوستش داشتند دلش پر از مهر می‌شد.
حاج خانوم
محمدباقر خدای محبت بود؛ وقتی صدایش می‌زد: «حوریتی، حبیبتی، نعیمی، جنتّی، فردوسی» همهٔ چیزهای دیگر برایش بی‌ارزش می‌شد. شعر بلندی را که آمنه برای ازدواج آنها سروده بود و روز ولیمهٔ محمدباقر به شاگردانش به آنها هدیه داده بود گاهی برای خودش می‌خواند و از اینکه دوستش داشتند دلش پر از مهر می‌شد.
حاج خانوم
روزی که آقا موسی برای عملی‌کردن ایده‌اش روانهٔ لبنان شد به محمدباقر گفت: «پسرعمو، هر دو یک هدف داریم و دو راه. چشم امیدم به شما است که با مرجعیت آینده کار را برای ما هم آسان کنید.» محمدباقر او را در آغوش کشید
محسن نوری
آمنه فلسفتنا را خواند و در فرصتی که برای محمدباقر فراهم بود، از او توضیح خواست. مکاسب را تمام کرده بود اما انگار فلسفه دنیای متفاوتی داشت. به برادر گفت: «این علم شایستهٔ شما است. ما کجا و شما کجا!» اما محمدباقر سرش را به نشان انکار تکان داد و گفت: «تو شعر می‌گویی و من، با همهٔ علاقه‌ای که دارم، هرچه سعی کرده‌ام حتی یک بیت شعر هم نتوانسته‌ام بگویم. شعرگفتن موهبتی است که من ندارم. پس من و تو باهم برابریم.»
محسن نوری
محمدباقر دروس خارج سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خویی و اسفار اربعهٔ بادکوبه‌ای را می‌گذراند.
محسن نوری
کتاب العقیدة الالهیة فی الاسلام را همان سال نوشت؛ کتابی که مثل خیلی از آثار دیگرش گم شد.
محسن نوری
شبی که سرخوش می‌خواندم و به اینجا رسیدم: «مزد من از مردم عراق مانند مزد مسلم‌بن‌عقیل از اهل کوفه است. اگر داستان‌های پلیسی یا چیزهای احمقانه می‌نوشتم به من بیشتر احترام می‌گذاشتند و تقدیسم می‌کردند»، انگار در خلأ رها شدم. قدرشناسی چیز کمیابی است بین ما...
محسن نوری
متن کتاب شرح صدر را برایم فرستادند و خواندم؛ نوشتهٔ شیخ محمدرضا نعمانی و کتاب ص نوشته آیت‌الله سید کاظم حائری که به‌تازگی ترجمه شده بود.
محسن نوری
می‌گفت: «سؤال بیشتر از دعا مرا به خدا نزدیک می‌کند.»
سلمی
- اگر بپرسی چند ساعت مطالعه می‌کنی، می‌گویم بین هشت تا ده ساعت. اما اگر بپرسی چند ساعت با کتاب هستی، جوابم این است که تا وقتی بیدارم و خوابم نرفته باشد با کتاب همنشینم. وقتی در خیابان قدم می‌زنم، به موضوعی فکر می‌کنم تا حل شود. زمانی‌که با قصاب حرف می‌زنم، در ذهنم مسئله‌ای است که قصد دارم حلش کنم. کنار سفره که می‌نشینم تا غذایی بخورم، سؤالی برای حل‌شدن در ذهنم می‌چرخد. بنابراین من مدام با کتاب هستم؛ کتاب با من زندگی می‌کند و من با کتاب زندگی می‌کنم
سلمی
سال‌ها بعد، طلبه‌ای از او پرسید: «اگر کسی از شما بپرسد محمدباقر صدر چطور محمدباقر صدر شد، چه پاسخی می‌دهید؟» جواب داد: «محمدباقر صدر ده درصد مطالعه می‌کند و نود درصد می‌اندیشد.»
سلمی

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان