بریدههایی از کتاب نا
۴٫۷
(۲۳۰)
به درسهای مدرسهای فکر میکرد که به جوانان درس دینِ اجتماعساز بدهد. آیتالله حکیم مدرسهٔ «العلوم الاسلامیه» را برای همین ساخته بود. آموزش چهارساله را قرار بود بعضی از شاگردان محمدباقر بر عهده بگیرند؛ شاگردانی همسنوسال استاد و گاهی بزرگتر از او.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
خانه آرام بود اما خبرها ناآرام بودند. حادثهٔ فیضیهٔ قم علما را نگران کرده بود. حوزهٔ نجف را به اعتراض تعطیل کردند. سید محسن حکیم به آیتالله خمینی نامه نوشت که ایران را ترک کند. زمان زیادی طول نکشید که آیتالله را بهخاطر سخنرانی پانزدهم خرداد تبعید کردند. سید ابوالقاسم خویی شبانه به آیتالله حکیم خبر رساند و خودش حکم تکفیر شاه را نوشت. محمدباقر در چنین شرایطی جلد دوم اقتصادنا را مینوشت، در زیرزمین خانه درس میگفت و به آمدن دخترش مُرام، بهترین هدیهٔ این روزهایش، قلبش را تسکین میداد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
فقط او در این خانه «خانم» بود. پدر دخترهایش را با «جان» و پسرها را با «آقا» صدا میزد اما «فاطمه خانم» فرق داشت. میگفت: «فاطمه اسم مطلق حضرت زهرا (س) است و بی خانم نمیشود آن را به زبان آورد.»
همهٔ دخترها در این خانه برای خودشان کیا و بیایی داشتند. آن روزها رسم نبود دخترها درس بخوانند و خط نوشتن یاد بگیرند. زود راهی خانهٔ بخت میشدند، بدونآنکه کسی نظرشان را بپرسد. اما در این خانه چیز دیگری میگذشت. پسرها که به جای خود، دخترها هم همه مکتبخانه رفته بودند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
سید محمدباقر صدر از آن انسانهایی است که روزگار کم به خود میبیند. این را اکنون که خودش نیست، باید از لابهلای کتابها و اثرها خواند. اما صدر سالهاست که خوانده نشده است.
41148
محمدباقر بلند شد و عبایش را روی دوش کشید و گفت: «برویم، من آماده اجرای حکم هستم.» اشکهای ابوعلی آرام ریختند و، همانطور که خداحافظی میکرد، گفت: «حیف کسی مثل شما که زیر خاک برود!»
z.s.j
بااینهمه، بهترین ساعات عمرش در این سالها وقتی بود که به حرم میرفت؛ بعد از نماز ظهروعصر زائر کمتر بود. گوشهای کنار ضریح مینشست، درسهایش را میخواند و به مسئلههای علمی فکر میکرد؛ انگار مسئلهها آسان میشدند و گرهها باز. این عادت خوش بین خودش بود و امام. تا اینکه دو روز نتوانست به حرم برود. بعد از دو روز، عبدالحسن او را صدا زد و گفت: «در عالم خواب امیرالمؤمنین (ع) به من گفتند: به فرزندم سید محمدباقر بگو چرا دیگر به درس ما نمیآیی؟» محمدباقر لبخندی زد و پس از آن این کلاس درس را هرگز ترک نکرد، تا روزی که در نجف بود و منعی نداشت.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
نجف، برای درس و تحصیل دو برادر، بهشتی بود که سختیهای زندگی را به چشمشان نمیآورد. روزهایی آمدند که اسماعیل و محمدباقر دشداشهٔ مشترکی داشتند، چیزی میانه که برای محمدباقر گشاد بود و برای اسماعیل کمی تنگ. محمدباقر که میپوشیدش، دامنش را با دست بالا میگرفت تا روی زمین نکشد. تا مدتها نمیتوانستند باهم بیرون بروند. اگر برای مهمان میوه میخریدند، بعد از رفتن او، چند دانه میوهٔ باقیمانده را برمیگرداندند و پولش را میگرفتند. مدتی پسانداز کردند و با سیوپنج دینار ماشین فورد خریدند و به کسی دادندش تا با آن کار کند و در سودش شریک شوند. اما در مسیر کوفه-نجف ضرر بیشتر از سود شد؛ آنقدر که بالأخره ماشین را فروختند و چیزی کمتر از آنچه پسانداز کرده بودند به دستشان رسید.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
در یکی از جلسات درس خارج سید ابوالقاسم خویی، اهل علمی از ایران حاضر شده بود. بعد از درس، مبنای استاد را در بحثی پرسید و جواب گرفت: «از سیدی که کنار منبر نشسته بپرس.» او نگاهی کرد و جز نوجوانی عمامهمشکی کسی را ندید. گفت کسی نیست و دوباره پرسید. استاد نگاه کرد و با اشاره گفت: «همین جوانی که اینجا نشسته.»
- از همین نوجوان؟
- بله.
- او سؤالش را پرسید و محمدباقر بعد از جواب گفت: «تا اینجا مبنای استادمان بود.»
- یعنی چه؟
- از اینجا به بعد مبنای خودم است.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
بعد از فوت شیخ محمدرضا آلیاسین قصد داشت بر رسالهٔ او حاشیه بنویسد. از محمدباقر خواست کنارش باشد و هنگام استنباط همراهیاش کند. در این کارِ مشترکِ علمی بود که گاه به شگفتی میگفت: «تقلید بر تو حرام است!» در آن زمان محمدباقر شانزدهساله بود و فتواهایش را بهصورت حاشیه بر بلغةالراغبین شیخ محمدرضا آلیاسین نوشته بود.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
در نگاه محمدباقر، میشد سراسر زندگی بر پایهٔ نظام اسلام استوار باشد. این کتاب را نوشت تا بگوید: «آسمانیشدنِ زمین موجب شکوفایی استعدادهای انسان مسلمان و انگیزش امکانات او میشود. درحالیکه جداکردن زمین از آسمان جانشینی را از معنی تهی میسازد و نگاه انسان مسلمان به زمین را در یک قالب منفیگرا به انجماد میکشاند. بنابراین، منفیگرایی از طبیعت نگاه انسان جهان اسلامی به آسمان برنمیخیزد، بلکه آنگاه که زمین در چارچوب ناسازگار با آن نگاه به انسان عرضه میشود، از نیروی جنبشآفرین خود بازمیماند...»
کتابخوار
بهخاطر لذتی که از کتابهای او نصیبش شده بود، تشکر کرد و گفت خودش و تعدادی از استادان دانشگاه این کتابها را خوانده و استفاده کردهاند. از «روژه گارودی» نام برد که مشتاق زیارت اوست. بعد پرسید: «شما کجا و در کدام دانشگاه درس خواندهاید؟» محمدباقر لبخندی زد و جواب داد:
- در دانشگاه درس نخواندهام، نه در عراق، نه در جای دیگر.
- پس کجا درس خواندهاید؟
- در مسجد. اینجا در نجف، طلبهها در مسجد درس میخوانند.
- اگر اینطور باشد، به خدا قسم مساجد نجف از دانشگاههای اروپا برترند.
fr
- در شبانهروز چند ساعت مطالعه میکنید؟
- جور دیگری این را بپرس؛ اینکه در شبانهروز چقدر با کتاب هستی؟
- چه فرقی بین این دو سؤال هست؟
- اگر بپرسی چند ساعت مطالعه میکنی، میگویم بین هشت تا ده ساعت. اما اگر بپرسی چند ساعت با کتاب هستی، جوابم این است که تا وقتی بیدارم و خوابم نرفته باشد با کتاب همنشینم. وقتی در خیابان قدم میزنم، به موضوعی فکر میکنم تا حل شود. زمانیکه با قصاب حرف میزنم، در ذهنم مسئلهای است که قصد دارم حلش کنم. کنار سفره که مینشینم تا غذایی بخورم، سؤالی برای حلشدن در ذهنم میچرخد. بنابراین من مدام با کتاب هستم؛ کتاب با من زندگی میکند و من با کتاب زندگی میکنم.
m kazemi
آنقدر از دستپخت و خیاطیاش تمجید میکرد و احسنت و بارکالله از زبانش میریخت، انگار شاهکاری به چشم دیده و به مذاق چشیده که لنگه ندارد. برای دیگران هم با آبوتاب از آن تعریف میکرد. چقدر دلش میخواست برای فاطمه شعر بگوید! بارها به او از این آرزو گفته بود. اما نتوانست. بعد از شهادت او، فاطمه هیچوقت نام پسرعمو را نبرد، مگر با چشم تر
سيد علي موسوي
میگفت: «شهریهٔ طلبه باید آنقدر باشد که با خیال راحت به درسش برسد.»
سيد علي موسوي
گفت: «دختر رحمت است و پسر نعمت. در قیامت خداوند از نعمت سؤال میکند و به رحمت ثواب میدهد.»
سيد علي موسوي
به شاگردانش میگفت: «دور هم بنشینید، مسئلهای بهروز را بیاورید و با هرچه در فلسفه و اقتصاد و فقه و کلام میدانید پاسخش را بدهید.»
سيد علي موسوي
میگفت: «بیشتر از آنچه میخوانید، فکر کنید. اگر به صِرف خواندن عادت کنید، در بین متنها و سطرها محدود میشوید. آنوقت نوآور نمیشوید.»
سيد علي موسوي
عادات و رسوم هم اگر فرقی داشته باشند، بین دو نفر که همدیگر را دوست داشته باشند حل میشوند و روحها در کورهٔ عشق یکی میشوند.
سيد علي موسوي
مجلهٔ تهران مصور و کیهان را که میخواند میداد آنها هم بخوانند. نگران نبود که نکند عکس نامناسبی داشته باشند. میخواست با واقعیت جامعه آشنا بشوند.
سيد علي موسوي
جوانان گریزان از دین را جلب کرد؛ گریزان، چون دین برای دنیاشان کارآمدی نداشت.
سيد علي موسوي
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان