بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نا | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نا

بریده‌هایی از کتاب نا

ویراستار:فهیمه شانه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۲۳۰ رأی
۴٫۷
(۲۳۰)
شیخ محمدرضا نعمانی آمده بود که باهم «وجوهات» را تقسیم کنند.
ابوریحان درونی
- استاد شما خانه از خودتان دارید؟ - بله. - کجاست؟ - در بهشت، ان‌شاءالله.
محمدرضا میرباقری
اما بودند کسانی که به دینداری هم شهرتی نداشتند و وفادار بودند. حاج عباس نامهٔ تعدادی از این جوان‌ها را آورد. ده‌پانزده دینار عراقی هم لای نامه بود. با زبانی ساده و خودمانی نوشته بودند: «ما نماز نمی‌خوانیم، روزه نمی‌گیریم، اما می‌دانیم شما مظلوم هستید. این پول ناچیز را از ما قبول کنید، شاید لازمتان شود. ما فردا ساعت سه بعدازظهر می‌آییم به کمک شما.»
z.s.j
سال سوم ابتدایی که بود، حوزهٔ کوچکی داشت؛ زنگ‌های تفریح گوشهٔ حیاط می‌نشست و تعدادی از بچه‌ها دورش جمع می‌شدند و او از چیزهای جدیدی می‌گفت که یادگرفته بود: مارکسیسم، دیالکتیک، اپورتونیسم. در ادبیات از کسانی می‌گفت که نامشان برای بچه‌ها تازگی داشت: ویکتور هوگو و گوته. برای بعضی‌ها که چند سال از او بزرگ‌تر بودند فهم خیلی از این حرف‌ها آسان نبود، اما شیوایی حرف‌زدن محمدباقر و شیفتگی‌اش به چیزهایی که یاد گرفته بود آنها را هم جذب می‌کرد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
اگر بپرسی چند ساعت مطالعه می‌کنی، می‌گویم بین هشت تا ده ساعت. اما اگر بپرسی چند ساعت با کتاب هستی، جوابم این است که تا وقتی بیدارم و خوابم نرفته باشد با کتاب همنشینم. وقتی در خیابان قدم می‌زنم، به موضوعی فکر می‌کنم تا حل شود. زمانی‌که با قصاب حرف می‌زنم، در ذهنم مسئله‌ای است که قصد دارم حلش کنم. کنار سفره که می‌نشینم تا غذایی بخورم، سؤالی برای حل‌شدن در ذهنم می‌چرخد. بنابراین من مدام با کتاب هستم؛ کتاب با من زندگی می‌کند و من با کتاب زندگی می‌کنم.
fr
اگر بیداری مردم به جان او بسته بود، حاضر بود جان بدهد.
سیما
سال‌ها بعد، طلبه‌ای از او پرسید: «اگر کسی از شما بپرسد محمدباقر صدر چطور محمدباقر صدر شد، چه پاسخی می‌دهید؟» جواب داد: «محمدباقر صدر ده درصد مطالعه می‌کند و نود درصد می‌اندیشد.»
ری را
این سؤال‌ها و کنجکاوی‌ها برای او بشارت بودند. می‌گفت: «سؤال بیشتر از دعا مرا به خدا نزدیک می‌کند
سیما
انگار بعضی دردها در دل نزدیک‌ترین‌ها نمی‌گنجند.
محمدرضا میرباقری
می‌گفت: «بیشتر از آنچه می‌خوانید، فکر کنید. اگر به صِرف خواندن عادت کنید، در بین متن‌ها و سطرها محدود می‌شوید. آن‌وقت نوآور نمی‌شوید.»
• Khavari •
برای من، «سید محمدباقر صدر» ناخدایی است که از ته دل با تمام قوت نفس زد در راهی برای «ما» شدن. هرچند انگار زمان و زمین برای شنیدن این صدای بلندِ برخاسته حسود بودند؛ صدایی که به قول استادش، سید ابوالقاسم خویی، اگر در غرب بود، برایش چه‌ها که نمی‌کردند! شاید آن‌وقت در چشم ما بیشتر می‌نشست. یا شاید اگر در زمانی دیگر به دنیا می‌آمد، روزگار جور دیگری قصه‌اش را می‌گفت. نمی‌دانم. آدمی‌زاده همیشه دوست دارد برای آرزوهای برآورده‌نشده‌اش رؤیا ببافد.
maryhzd
محمدباقر نامه را بوسید و در جواب نوشت: ... به هر چیزی که آنجاست غبطه می‌خورم، چون هرچیز آنجا به فاطمه و بچه‌ها از من نزدیک‌تر است.
شباهنگ
«بیشتر از آنچه می‌خوانید، فکر کنید. اگر به صِرف خواندن عادت کنید، در بین متن‌ها و سطرها محدود می‌شوید. آن‌وقت نوآور نمی‌شوید.»
فقیر
محمدباقر حواسش بود فاطمه، دختر سید صدرالدین صدر، را مراعات کند. وقتی در خانه بود، کم نمی‌گذاشت. هیچ‌وقت به او امری نکرد یا نگفت یک استکان چای دستش بدهد. به شاگردانش هم سفارش می‌کرد هوای همسرانشان را داشته باشند، نکند برنجند! اگر کسی شکایت همسرش را به محمدباقر می‌برد، حتی اگر شاگرد دردانه‌اش بود، پاسخش خشمی بود که شاید هیچ‌وقت دیگر از او به چشم ندیده بودند. هرچند در خشم هم صدایش را بلند نمی‌کرد، اما سرخی صورتش برای آنها کافی بود که بفهمند چه خطایی کرده‌اند.
سیما
- استاد شما خانه از خودتان دارید؟ - بله. - کجاست؟ - در بهشت، ان‌شاءالله.
سیما
بادمجان غذای مورد علاقهٔ محمدباقر بود
سیما
در این مدت همیشه مرگ در نظرم مسئله‌ای آرام‌بخش و تاحدی دوست‌داشتنی آمده. چون مرگ انسان را راحت می‌کند، همان‌طور که دانش‌آموز وقتی امتحاناتش را تمام می‌کند و می‌رود تا نمره‌هایش را بگیرد، خیالش راحت می‌شود. ولی درعین‌حال مقداری ناراحتی و احساس ناکامی هم ایجاد می‌کند، همان‌طور که وقتی یک دانش‌آموز نمی‌تواند بیشتر درس بخواند و به مراحل تحصیلی بالاتر برود، احساس ناراحتی و ناکامی می‌کند...
سیما
به‌طرف فاطمه رفت. روبه‌رویش ایستاد و به چشم‌هایش زل زد. یک‌باره فاطمه صورتش را بین دست‌هایش گرفت و خم شد. محمدباقر به او نزدیک شد و نجوا کرد: «خواهر موسی، دیروز برادرت، امروز ندیم و شریک و دوستت. تو را به خدا صبور باش، بهشت من، فردوس من. کسی که با خدا معامله می‌کند، از راه برنمی‌گردد. او خریدار است... ای غریب، بار تو سنگین است، تو مادری... حلالم کن... دیدار ما به قیامت! من می‌روم. تو سه روز صبر کن. اگر برنگشتم، با مادر و بچه‌ها به کاظمین برو. مواظب خودت و بچه‌ها باش.»
Chamran_lover
«محمدباقر صدر ده درصد مطالعه می‌کند و نود درصد می‌اندیشد.»
گیله مرد
برای گذراندن درس اسفار اربعه نزد آیت‌الله بادکوبه‌ای، مجبور شد کتاب حدائقش را، که با اسماعیل شریک بود، بفروشد تا بتواند اسفار بخرد؛ کاری که به مذاق بعضی خوش نبود: «کسی کتاب فقه را می‌فروشد و کتاب فلسفه می‌خرد؟»
وحید

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان