بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان شهریار | صفحه ۶۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوان شهریار

بریده‌هایی از کتاب دیوان شهریار

انتشارات:طاقچه
امتیاز:
۴.۶از ۷۷۱ رأی
۴٫۶
(۷۷۱)
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه درس این زندگی از بهر ندانستن ماست این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
ka'mya'b
غزل شمارهٔ ۱ - مکتب حافظ گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا
s.ahmad Mousavi
شراب ارغوانی چاره رخسار زردم نیست بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد
serendipity
جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست تنگ مپسند دلی را که در او جاداری
سرو
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها که وصال هم بلای شب انتظار دارد
serendipity
به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان دیده دگر سازش غم انگیز است و آواز خزان خواند
زهرا
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم
نور تاریک
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم
نور تاریک
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آئی که نیستم در آستان مرگ که زندان زندگیست تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل یک روز خنده کردم و عمری گریستم طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم گوهرشناس نیست در این شهر شهریار من در صف خزف چه بگویم که چیستم
نور تاریک
در آستان مرگ که زندان زندگیست تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
نور تاریک
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
نور تاریک
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
نور تاریک
به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان دیده دگر سازش غم انگیز است و آواز خزان خواند
زهرا
دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
سرو
امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
مبینا
دمی چون کوره آتش چرا چون شمع نگدازم عزیز من دل عاشق که از آهن نخواهد شد
سین.قاف
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
سین.قاف
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را
سین.قاف
تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر علی و آل به امداد میرسد ما را
سین.قاف
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب جز این قدر که فراموش می کند ما را
سین.قاف

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان