بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان شهریار | صفحه ۸۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوان شهریار

بریده‌هایی از کتاب دیوان شهریار

انتشارات:طاقچه
امتیاز:
۴.۶از ۷۶۸ رأی
۴٫۶
(۷۶۸)
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را
maryami
گیتی متاع چون منش آید گران به دست اما تو هم به دست من ارزان نیامدی صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی در طبع شهریار خزان شد بهار عشق زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
مبینا
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
مبینا
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود ای مایه قرار دل بیقرار من در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من
Behzad @booker
دیر آشناتر از توندیم ولی چه سود بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای در دامنت گریستن سازم آرزوست تا سرکنم نوای دل بی نوای وای سوز دلم حکایت ساز تو می کند لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای آخر سزای خدمت دیرین من حبیب این شد که بشنوم سخن ناسزای وای جز نیک و بد به جای نماند چه می کنی نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای ای کاش وای وای منش مهربان کند گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای
مبینا
شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد یاد پروانه پر سوخته بی پروائی لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبائی کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد تا ستانم من از او داد شب تنهائی
مبینا
عمری از جان بپرستم شب بیماری را گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی
مبینا
مرا به وعده دوزخ مساز از او نومید که کافران به نعیمش امیدوارانند جمال رحمت او جلوه می دهم به گناه که جلوه گاه جلالش گناهکارانند تو بندگی بگزین شهریار بر در دوست که بندگان در دوست شهریارانههند
م.برهانی
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
•Pinaar•
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
Roya
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را از نسیم سحر آموختم و شعله شمع رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق قیمت ارزان نکنی گوهر زیبائی را
Behnam Uosefi
بی چون تو همزبانی من در وطن غریبم گر باید این غریبی گو در وطن نباشم با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان من بیش از این اسیر زندان تن نباشم
khanom mohandes
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
khanom mohandes
عزیز دار محبت که خارزار جهان گرش گلی است همانا محبتست ای دوست
م.برهانی
هر دم از سینه این خاک دلی زار بنالد که گلی بودم و بازیچه گلچین دل آزار
khanom mohandes
از گفتگو و یاد جفا کردنم چه سود او بود بی‌وفا و در این گفتگو نبود ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است عطری نماند از گل رنگین که بو نبود
khanom mohandes
عشق در آینه چشم و دلم چون خورشید می درخشید بدان مژده که یار آمده بود
khanom mohandes
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو مرغان باغ را به لب افسانه تو بود هدهد گرفت رشته صحبت به دلکشی بازش سخن ز زلف تو و شانه تو بود برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک کورا هوای دام تو و دانه تو بود بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز هر چند آشنا همه بیگانه تو بود
khanom mohandes
بجز خواب پریشانی نبود این عمر بیحاصل کی آن آسایش خوابش که گویم خواب را ماند
khanom mohandes
چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه که این ستاره شماران ستاره بارانند
khanom mohandes

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان