شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساریم
واو.الف
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
awimis
کجاست مرگ که ما را ز زندگی برهاند
Reyhaneh
نقص در معرفت ماست نگارا ور نه
نیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیم
واو.الف
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
mo42
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
samin
با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان
من بیش از این اسیر زندان تن نباشم
واو.الف
چه حاجت است به دعوی عشق بر در دوست
دل شکسته و اشگ روان گواهت بس
واو.الف
می تپد دلها به سودای طوافت ای خراسان
باز باری تو بمان ای کعبه احرار باقی
الف. میم
گفت اگر لب بگشایم تو بدان طبع گهربار
شهریارا خجل از لعل شکربار من آئی
واو.الف
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را
alisedighi
ای پیر خرابات چه افتاده که دیریست
در کنج خرابات نبینند خرابت
دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت
a angel
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
itshirin
تا جهان باقی و آئین محبت باقی است
شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود
واو.الف
بهر چمن که رسیدی بگو به ابر بهاری
که پیش پای تو اشگی بیاد من بفشاند
واو.الف
دلم به سینه زند پر بدان هوا که نگارین
کتابتی بنوسید کبوتری بپراند
واو.الف
جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست
تنگ مپسند دلی را که در او جاداری
کاربر ۴۷۱۹۹۲۳
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
.Keyta.
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
کاربر479065
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
واو.الف