غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
چوغوروک
خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل
آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من
آبنوس' تیناز
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
『sachli』
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
نیلوفر🍀
یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او
KOSAR
کنجی است ما را فارغ از شور و شر دنیا
ᵇˡᵃᶜᵏ
کجاست مرگ که ما را ز زندگی برهاند
[ مریمالسلطنه ]
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
عمار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
S
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
اِیْ اِچْ|