شراب ارغوانی چاره رخسار زردم نیست
بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد
باران
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
سینا
ه کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم
که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را
به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
hesam
نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
navid
نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من
که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد
navid
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
navid
سپر صلح و صفا دارم وشمشیر محبت
با تو آن پنجه نبینم که به پیکار من آئی
navid
ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش
تا به دام غزل افتی و گرفتار من آئی
navid
شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
navid
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
R.R