بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ترانه ایزا | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب ترانه ایزا اثر ماگدا سابو

بریده‌هایی از کتاب ترانه ایزا

نویسنده:ماگدا سابو
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴۳ رأی
۴٫۰
(۴۳)
همیشه ته دلش می‌ترسید که نکند اتفاق بدی بیفتد و البته ترسش بی‌دلیل هم نبود. خودش هم نمی‌دانست این احساس از کجا می‌آید، ولی پشت آن بزدلی و نومیدی چیزی بود که قادر به توصیفش نبود، وحشتی ناملموس و تعریف‌نشده، درست مثل سایهٔ پرنده‌ای در حال پرواز بر روی زمین.
da☾
لیدیا، دراصل، بخشی از او بود، خودِ خود او بود، نه به‌خاطر عهدی که بینشان بسته می‌شد بلکه چون به‌شکلی غریزی در یک مسیر پیش می‌رفتند.
da☾
خانه‌ای می‌خواست که مال خودش باشد
da☾
احساس کسی را داشت که در کشوری غریب است و ناگهان یک نفر به زبان مادری‌اش با او حرف می‌زند.
da☾
در عجب بود از اینکه چطور سیستم عصبی‌اش خود را با چنین بازی‌های عجیب‌وغریبی وفق داده بود
da☾
نه هیچ‌کس که محبت یا حتی هم‌صحبت شدن با او به کارش بیاید.
da☾
فرشتهٔ نگهبان عزیز، مراقب من باش، نذار به بیراهه برم، مراقب تک‌تک قدم‌هام باش
da☾
نیاز دارم تنها باشم، نمی‌تونم این‌طوری ادامه بدم. من هم آدمم، نیاز دارم دوسه ساعت با خودم تنها باشم و فقط دراز بکشم و به سقف خیره بشم.
da☾
لابد این‌همه سال خوشی نکردن کورش کرده که تا آن موقع متوجه زیبایی آنجا نشده
da☾
نگاهش به همه‌چیز طوری بود که انگار هیچ‌چیز کم‌ترین ربطی به او نداشت.
da☾
نگاهش به همه‌چیز طوری بود که انگار هیچ‌چیز کم‌ترین ربطی به او نداشت.
da☾
احساس سرگشتگی می‌کرد، احساس وحشت و اندوه.
da☾
احساس کرد دوباره می‌تواند لبخند بزند.
da☾
فکر کردن به آن خوشحالش می‌کرد. ساختن خانه و زندگی.
da☾
فکر کردن به آن خوشحالش می‌کرد. ساختن خانه و زندگی.
da☾
حتی در آن لحظاتِ هولناک هم دیدن لبخند نگهبان کمی آرامش کرد، آخر لبخندش شبیه یک‌جور دلگرمی بود.
da☾
نه، دیگر بس است، این‌همه درد و رنج از توانش خارج بود.
da☾
ایزا هرگز به کمک کسی نیاز نداشت: اگر مشکلی پیش می‌آمد بدون شکوه‌وشکایت با آن کنار می‌آمد و زمان تصمیم‌گیری که می‌رسید، از کسی مشورت نمی‌خواست، صرفاً به بقیه اطلاع می‌داد که چه تصمیمی گرفته است.
da☾
جوان‌هایی که از جنگ جهانی دوم جان به در برده بودند با اتفاقات پیش‌پاافتاده‌ای مثل ازدواج دست‌وپایشان را گم نمی‌کردند همین‌طور، اگر دست بر  قضا دختر متولد شده بودند، لپ‌هایشان گل نمی‌انداخت فقط به این خاطر که داشتند با مردی ازدواج می‌کردند.
آرمان
آسمان سیاه بود، توده‌ای یکپارچه و س
خوش

حجم

۴۷۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۲۱ صفحه

حجم

۴۷۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۲۱ صفحه

قیمت:
۱۸۰,۰۰۰
تومان