بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ترانه ایزا | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ترانه ایزا

بریده‌هایی از کتاب ترانه ایزا

نویسنده:ماگدا سابو
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴۳ رأی
۴٫۰
(۴۳)
فکر کردن به آن خوشحالش می‌کرد. ساختن خانه و زندگی.
da☾
فکر کردن به آن خوشحالش می‌کرد. ساختن خانه و زندگی.
da☾
ایزا هرگز به کمک کسی نیاز نداشت: اگر مشکلی پیش می‌آمد بدون شکوه‌وشکایت با آن کنار می‌آمد و زمان تصمیم‌گیری که می‌رسید، از کسی مشورت نمی‌خواست، صرفاً به بقیه اطلاع می‌داد که چه تصمیمی گرفته است.
da☾
«حالا تک‌وتنها باید چی‌کار کنم؟»
da☾
فقط دلش می‌خواست راحتش بگذارند.
da☾
وینس به زندگی عشق می‌ورزید؛ چه آس‌وپاس بود، چه بیکار چه مریض، باز هم صِرف زنده بودن، بودن روی زمین، همین‌که هر روز صبح بیدار می‌شد و شب باز به رختخواب می‌رفت، همین‌که جایی بود که باد می‌وزید، که خورشید می‌تابید و باران نم‌نم یا شرشر می‌بارید، برایش شگفت‌انگیز بود.
da☾
حتی در آن لحظاتِ هولناک هم دیدن لبخند نگهبان کمی آرامش کرد، آخر لبخندش شبیه یک‌جور دلگرمی بود.
da☾
نه، دیگر بس است، این‌همه درد و رنج از توانش خارج بود.
da☾
ایزا هرگز به کمک کسی نیاز نداشت: اگر مشکلی پیش می‌آمد بدون شکوه‌وشکایت با آن کنار می‌آمد و زمان تصمیم‌گیری که می‌رسید، از کسی مشورت نمی‌خواست، صرفاً به بقیه اطلاع می‌داد که چه تصمیمی گرفته است.
da☾
جوان‌هایی که از جنگ جهانی دوم جان به در برده بودند با اتفاقات پیش‌پاافتاده‌ای مثل ازدواج دست‌وپایشان را گم نمی‌کردند همین‌طور، اگر دست بر  قضا دختر متولد شده بودند، لپ‌هایشان گل نمی‌انداخت فقط به این خاطر که داشتند با مردی ازدواج می‌کردند.
آرمان
آسمان سیاه بود، توده‌ای یکپارچه و س
خوش
داشت با خودش حرف می‌زد. حرف زدنش با خودش، همهٔ آن حرف‌هایی که در دل با خود زده بود، رنج درونش را کم کرد، طوری‌که باورش نمی‌شد این کار بتواند این‌قدر راحت از درد و رنجش کم کند.
hamtaf
شگفت‌زده شد وقتی دید هنوز قادر است در مواجهه با چیزها از خودش ذوق‌وشوق نشان دهد و اینکه هنوز دستخوش احساسات می‌شد، احساساتی جز غم و اندوه
hamtaf
او هم از آن مردهایی بود که وقتی حالشان خوب بود در آشپزخانه کار می‌کنند، و همیشه موقع کار کردن زیرلب چیزی زمزمه می‌کرد.
hamtaf
واقعیت این بود که عادت داشت به پوشیدن لباس‌های آبرومند و مستعمل، نشانه‌های صادقانهٔ فقر، چون او و وینس هردو بر این باور بودند که خوبیت ندارد آدم حسادت مردم را برانگیزد و اینکه برای دو آدم سن‌وسال‌دارِ درمانده بهتر این است ظاهرشان داد نزند که دستشان به دهانشان می‌رسد. همیشه از این وحشت داشتند که دزد بهشان بزند
hamtaf
پیرزن فکر کرد: «همه‌چی فرق کرده. دیگه نمی‌فهمم چی‌به‌چیه، فقط می‌دونم هیچی مثل قدیم نیست.»
hamtaf
جوان‌هایی که از جنگ جهانی دوم جان به در برده بودند با اتفاقات پیش‌پاافتاده‌ای مثل ازدواج دست‌وپایشان را گم نمی‌کردند همین‌طور، اگر دست بر  قضا دختر متولد شده بودند، لپ‌هایشان گل نمی‌انداخت فقط به این خاطر که داشتند با مردی ازدواج می‌کردند.
hamtaf
علتش این بود که فقط چند هفتهٔ آخر پاییز و تابستان را به مدرسه می‌رفت، یعنی وقت‌هایی که برای مدرسه رفتن هم وقت داشت هم کفش
hamtaf
«تو هیچ‌وقت پیر نمی‌شی. این‌قدر بی‌مسئولیتی که امکان نداره پیر بشی.»
hamtaf
حق با او بود، همیشه حق با او بود، مسئله فقط این بود که آدم‌های پیر رفته‌رفته به اشیا دل می‌بندند و آن‌وقت آن اشیا برایشان معنایی می‌یابد که برای جوان‌ترها ندارد.
hamtaf

حجم

۴۷۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۲۱ صفحه

حجم

۴۷۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۲۱ صفحه

قیمت:
۱۸۰,۰۰۰
۱۲۶,۰۰۰
۳۰%
تومان