بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ترانه ایزا | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ترانه ایزا

بریده‌هایی از کتاب ترانه ایزا

نویسنده:ماگدا سابو
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴۳ رأی
۴٫۰
(۴۳)
اما او از آن دخترهای خودنما نبود
da☾
ایزا بحران عاطفی دیگری نمی‌خواست، بحرانی در زندگی‌اش داشت و همان برایش کفایت می‌کرد.
da☾
چرا آدم‌ها هیچ احترامی برای نیاز او به سکوت قائل نیستند؟
da☾
«حالا تک‌وتنها باید چی‌کار کنم؟»
da☾
فقط دلش می‌خواست راحتش بگذارند.
da☾
بعداݧݧݧݩݧً دیگر زنده نخواهد بود
Ms.
زمانی دوستت داشتم. اون‌قدر دوستت داشتم که نه دیگه می‌تونم نه می‌خوام کسی رو اون‌طوری دوست داشته باشم. ولی همیشه من تسلیم تو بودم: تو هرگز به من تعلق نداشتی، همیشه از من دور بودی حتی وقتی تو آغوشم بودی. گاهی نیمه‌شب دلم می‌خواست بیدارت کنم و فریاد بزنم، چیزهایی بگم که تو رو به خودت بیاره، کلماتی که نجاتت بده و به من بگه از کجا شروع کنم و دنبالت بگردم تا بلکه پیدات کنم. اولین بار که فهمیدم آدم خودخواهی هستی گریه کردم، وقتی فهمیدم تا جایی حاضری برای این‌واون ازخودگذشتگی کنی که مزاحم کارت نباشه. هیچ‌وقت صدای گریه‌هام رو نشنیدی، اگه هم شنیدی فکر کردی خواب می‌بینی.
da☾
او به دل‌مشغولی‌ها و مشکلات آنتال توجه نشان می‌داد؛ دلش می‌خواست مواقعی که حالش بد است و در مواقع افسردگی کنارش باشد، او را سر حال بیاورد و دلداری‌اش بدهد، وقتی گرسنه است آب‌وغذایش بدهد، و اگر از دستش برمی‌آمد در کارش کمکش کند. دلش می‌خواست با آنتال حرف بزند، به او نزدیک‌تر شود، نه‌صرفاً به‌لحاظ جسمانی، با او دربارهٔ گل‌وگیاه حرف بزند، دربارهٔ بعضی مریض‌ها که یکدفعه حالشان بهتر می‌شد، حتی از او بپرسد که چه لباسی بپوشد و به‌جز کتاب‌های درسی چه کتاب‌هایی بخواند. لیدیا عاشق آنتال شده بود، عشقی معصومانه و آسیب‌پذیر
da☾
هرچه می‌گذرد او بیشتر ترجیح می‌دهد تنها باشد
da☾
حالا انگار ابری از غم بر همه‌چیز سایه انداخته بود.
da☾
آدم لحظه‌ای احساس می‌کند چیزی نمانده ازهم بپاشد
da☾
خودش می‌دانست که دچار شوک شده و یأس و اندوه توأمان.
da☾
در این لحظه او باید تنهای تنها می‌بود.
da☾
وینس دیگر کنارش نبود ولی این بار پیرزن صدایش نکرد. در این لحظه او باید تنهای تنها می‌بود.
da☾
وینس یک‌بار به او گفته بود که «اتی، تو یه فرشتهٔ نگهبان داری، فرشته‌ای که پابه‌پات همه‌جا می‌آد. می‌دونی چیه؟ تو تنها آدم توی قرن بیستمی که هنوز فرشتهٔ نگهبان داره.»
da☾
هیچ‌چیز مطابق میلش پیش نرفته بود، این روزها اوضاع کلاً همین بود، مطلقاً هیچ‌چیز.
da☾
خودش هم نمی‌دانست چرا تا این حد دلش هوای ماه را کرده بود
da☾
با خودش حرف می‌زد. حرف زدنش با خودش، همهٔ آن حرف‌هایی که در دل با خود زده بود، رنج درونش را کم کرد، طوری‌که باورش نمی‌شد این کار بتواند این‌قدر راحت از درد و رنجش کم کند.
da☾
شگفت‌زده شد وقتی دید هنوز قادر است در مواجهه با چیزها از خودش ذوق‌وشوق نشان دهد و اینکه هنوز دستخوش احساسات می‌شد، احساساتی جز غم و اندوه.
da☾
نباید مقاومت کنم، هیچ‌وقت نباید دربرابر هیچ‌کس مقاومت کنم.
da☾

حجم

۴۷۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۲۱ صفحه

حجم

۴۷۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۲۱ صفحه

قیمت:
۱۸۰,۰۰۰
۱۲۶,۰۰۰
۳۰%
تومان