بریدههایی از کتاب یک شب فاصله
۴٫۷
(۲۴۱)
آنکس که خطر نمیکند، چیزی نصیبش نمیشود.
Fatemeh Karimian
ستمگر هیچگاه آزادی را پیشکش نمیکند؛ این ستمدیده است که باید آن را طلب کند.
ــــــ دکتر مارتین لوتِر کینگ، جِی. آر
!...smiling
منتظر بودم که بالأخره مامان بگوید که ما هم قرار است برویم. فکر میکردم که به زودی این کار را خواهد کرد. اما او هیچوقت این کار را نکرد. شاید او خیلی پیشتر از این که حصاری در کار باشد اینجا زندانی شده بود.
Fatemeh Karimian
هیچکدام از اطرافیان صدایشان درنمیآمد و حتی مردهای قوی هیکل هم اعتراضی نمیکردند.
چرا اعتراض نمیکردیم؟ مدام دور و برم را نگاه میکردم و منتظر کسی بودم که به طرف نیروهای پلیس حملهور شود و فریاد آزادی سر بدهد. آن وقت بقیهٔ ما هم پشتش درمیآمدیم و میجنگیدیم و این کار را آنقدر ادامه میدادیم تا زورمان از مأمورها بیشتر شود و به آنها نشان بدهیم که نمیخواهیم عین جنایتکارها توی چنین جایی حبسمان کنند.
Fatemeh Karimian
فکر خطرناک وجود ندارد؛ خود فکر کردن است که خطرناک است.
saba
هرچند که ممکن است دولت حرفهایمان را بشنود و حرکاتمان را زیر نظر داشته باشد، اما هیچوقت نمیتواند فکر من را بخواند و این به آن معناست که هیچوقت نمیتواند کاملاً من را تحت کنترل خود بگیرد.
victore
تنها کسانی زِمام آزادی و زندگیشان را به دست دارند که هرروز با قدرت بر آنها چیره میشون
Fatemeh_Tohidi
«بعضی از چیزهایی که دولت یاد میده مهمن. ما موظفیم که شهروندهای خوبی باشیم. حتی اگر مثل همین الان، علیه خیلی از قوانینشون عمل کرده باشیم، دلیل نمیشه باقی چیزهای درست رو نادیده بگیریم. این حرفشون هم درسته که میگن تو غرب کسایی هستن که از مردم برای سودجویی خودشون استفاده میکنن. بعضی از مردم به نفع خودشون از سیستم سرمایهداریاستفاده میکنن و میذارن که بقیه رنج بکشن. گرتا، در واقع میخوام ببینم وقتی آزاد بشیم تو هم میخوای یکی عین اونها بشی یا نه. حاضری پات رو بذاری رو سر بقیه و خودت بالا بری؟»
Fatemeh_Tohidi
دعا کردم که خدا من را بهخاطر همهٔ دروغهایی که برای رسیدن به آزادی گفته بودم، ببخشد.
فریتز میگفت که برای این کارش طلب بخشش نمیکند، چون این دروغها را گناه نمیدانست. به نظر او دروغ گفتن کار بدی بود، اما نه به بدی زندانی کردن ما پشت دیوارهای بتنی. میگفت در عوض برای کسانی دعا میکند که مجبورند به کشوری که هیچ اعتقادی به آن ندارند، خدمت کنند. آدمهای خوبی که روی ما اسلحه میکشیدند، بی آنکه خودشان مقصر این کار باشند.
Fatemeh_Tohidi
نه استبداد این دیوار، این مکان نفرتانگیز را فراموش کنید، نه عشق به آزادی را که آن را ویران کرد.
ــــــ دیوارنوشتهای بر دیوار برلین
Fatemeh_Tohidi
من چیز خاصی نمیخواستم. چیزی که میخواستم خیلی سادهتر بود. و یکجورهایی، خیلی پیچیدهتر.
من کتابهایی میخواستم که سانسور نشده باشند. میخواستم جاهایی را ببینم که الان فقط عکس توی مجلههای قاچاقی بودند که دستبهدست به من رسیده بودند. جاهایی مثل کانالهای ونیز، سواحل جنوب فرانسه و حتی روزی، مجسمهٔ آزادی توی ایالات متحدهٔ آمریکا.
میخواستم توی خانهای زندگی کنم که تویش میکروفون کار نگذاشته باشند و دوستان و همسایههایی داشته باشم که راحت باهاشان حرف بزنم، بیآنکه بترسم نکند من را به پلیس مخفی لو بدهند.
و میخواستم مهار زندگیام دست خودم باشد و شانس موفقیت داشته باشم
Fatemeh_Tohidi
جرأت این نیست که بدونی میتونی کاری رو انجام بدی. معنیش اینه که بخوای امتحان کنی
برکه
«اون یه زندگی بهتر میخواست. یه زندگی آزاد. تو نمیتونی اون رو به این خاطر سرزنش کنی. یا دستکم، من سرزنش نمیکنم.»
آنا گفت: «ما اینجا زندگی خوبی داریم. چرا این براش کافی نبود؟»
سعی کردم همانجوری که فریتز خیلیوقت پیش این را برایم توضیح داده بود، برایش بگویم. «آنا تو خورشید رو دیدی. حالا که دیدیش، میتونی به نور ستارهها راضی بشی؟ این برات کافیه؟»
Fatemeh_Tohidi
«نه. این به نظر خطرناک میاد.»
«آره خب. اما اینجایی که ما زندگی میکنیم، راه رفتن هم میتونه خطرناک باشه. حرف زدن خطرناکه. برای من و تو، همین هم که بچههای اَلدوز لووِه هستیم خطرناکه
Fatemeh_Tohidi
معنی جرأت این نیست که بدونی میتونی کاری رو انجام بدی. معنیش اینه که بخوای امتحان کنی...»
Fatemeh_Tohidi
خودم میدانستم که دیگر هیچوقت نمیتوانم خوشحال زندگی کنم. نمیخواستم قبول کنم که باید به زندگی توی این زندان ادامه بدهم
Fatemeh_Tohidi
وقتی در بند هستی جایت امنتر است، تا وقتی که آزادی.
فرانتز کافکا
Fatemeh_Tohidi
«اون از تو میخواد اینجا بمونی؟ تو شهری که حرف زدن، جُنب خوردن و حتی فکر کردن خطرناکه؟»
Fatemeh_Tohidi
بی اراده خم شدم تا در جمع کردنشان کمک کنم. همانجوری که انتظار میرفت، آخر نوشتهها، جملهای مُهر شده بود که معلوم بود کلمههایش را دستی روی مُهر حک کردهاند.
اگر نتوانم اندیشهام را به زبان آورم، پس ‘من بودن’ من هم جُرم است.
melina
هر وقت که لازم بود لباس فرم میپوشیدم، اما لباسم مثل بقیه شق و رق و اتو کشیده نبود؛ اصلاً نمیخواستم که باشد. شورش مخفیانهٔ من همین بود ـ لباسهای چروک.
ati
حجم
۹۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۹۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۹۸,۰۰۰
تومان