بریده‌هایی از کتاب یک شب فاصله

هر وقت که لازم بود لباس فرم می‌پوشیدم، اما لباسم مثل بقیه شق و رق و اتو کشیده نبود؛ اصلاً نمی‌خواستم که باشد. شورش مخفیانهٔ من همین بود ـ لباس‌های چروک.

آموختم که شجاعت به معنی نداشتن ترس نیست، بلکه به معنای چیره شدن بر آن است.

تو خورشید رو دیدی. حالا که دیدیش، می‌تونی به نور ستاره‌ها راضی بشی؟ این برات کافیه؟»

فرصت‌ها میان مشکلات نهفته‌اند.

نه استبداد این دیوار، این مکان نفرت‌انگیز را فراموش کنید، نه عشق به آزادی را که آن را ویران کرد. ــــــ دیوارنوشته‌ای بر دیوار برلی

«اون به خاطر آزادی مرد. این براشون مهم نیست؟»

جایی که کتاب‌ها را می‌سوزانند، در نهایت آدم‌ها را هم خواهند سوزاند.

«وقتی که ما بریم، اشتازی میاد تموم خونه‌مون رو وارسی می‌کنه. نمی‌خوام پیش خودشون بگن خونوادهٔ لوُوه مثل خوک زندگی می‌کردن. ما خونه رو تمیز می‌کنیم.

کور آن نیست که نمی‌تواند ببیند، بلکه آن است که نمی‌خواهد ببیند. ــــــ ضرب‌المثل آلمانی

آزادی در شهامت نهفته است. ــــــ رابرت فِراست

بهترین ویژگی ترابانت‌ها گرم‌کن عقبشان است، چون باعث می‌شود وقتی می‌خواهی تا خانه هُلشان بدهی، دست‌هایت گرم شوند.

تا همین چند ساعت آینده برادر بهترین دوستم غیبش می‌زد و به غرب می‌رفت. زیر لب دعا کردم که در پناه خدا به سلامت به آن‌جا برسد و خدا خانواده‌اش را در توفانی که بدون‌شک به دنبال رفتنش به پا می‌شد، حفظ کند.

چشم‌ها نگاه می‌کنند، اما این ذهن است که می‌بیند. ــــــ ضرب‌المثل آلمانی

هِرکروزه را هم بیرون آوردند؛ اما این بار بدنش کاملاً بی‌حرکت و روی برانکارد بود. از آن‌جا که مأمورهای اشتازی داشتند بیرونش می‌آوردند، به این نتیجه رسیدم که مرگ او اتفاقی نبوده است. حالا دیگر او به سزای فکر کردن و به فکر واداشتن دیگران رسیده بود.

این من را می‌ترساند. سعی کردم فکر بد به خودم راه ندهم. فقط می‌دانستم که فریتز گفته دستم را برندارم. پس به لوله، حواسم و شجاعتم چسبیدم، همه را کنار هم گذاشتم و توی دلم به هم گره‌شان زدم. چشم‌هایم را بستم و آخرین کلمات او را با خودم تکرار کردم: «شک نکن گرتا. تو می‌تونی.»

معنی جرأت این نیست که بدونی می‌تونی کاری رو انجام بدی. معنیش اینه که بخوای امتحان کنی...

واقعاً تلاش کردم. همهٔ سعی‌ام رو کردم کارهای درست رو انجام بدم، حرف‌های درست رو بزنم و همون چیزی بشم که اون‌ها ازم می‌خوان. اما هرچی بیشتر سعی می‌کنم به خواسته‌های اون‌ها تن بدم، بیشتر حس می‌کنم که دارم نابود می‌شم

چهار سال تمام یک کلمه از همدیگر نشنیده باشیم و حالا تنها کاری که می‌کنیم این باشد که در سکوت برای هم دست تکان بدهیم؟

هیچ‌وقت نگو که دیگر زیبایی در جهان وجود ندارد. همیشه چیزی پیدا می‌شود که تو را شگفت زده کند...

تنها کسانی زِمام آزادی و زندگی‌شان را به دست دارند که هرروز با قدرت بر آن‌ها چیره می‌شوند.