بریدههایی از کتاب مدرسهی جاسوسی؛ جلد هفتم
۴٫۹
(۹۷)
«هی! مهلت بده!»
جاشوا تعجب کرد. «مهلت؟ نمیشه که وسط تیراندازی مهلت بخوای!»
𝐑𝐎𝐒𝐄
کس دیگهای توی این کشور مونده که نخواد ما رو دستگیر کنه یا بکشه؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
یه بار داشتم از چنگک واسه وارد شدن به تاجمحلِ کامبوج استفاده میکردم...»
اریکا بهش تشر زد: «نباید سروصدا کنیم، بابا.» بعد سریع اضافه کرد: «ضمناً تاجمحل هم تو هنده.»
الکساندر تندی گفت: «یهدونه مخفیش هم تو کامبوج هست.» و بعد ساکت شد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
مورِی هرکاری میتوانست کرد تا توی تختش بماند. خودش را ملافهپیچ کرد، سرش را زیر بالشها گذاشت و ناله کرد: «نمیتونین بدون من به اونجا نفوذ کنین؟ من زیاد باعرضه نیستم. احتمالاً گند میزنم به همهچی.» این در حالت عادی استدلال منطقیای بود، ولی میدانستیم نمیتوانیم چشم از مورِی برداریم. اریکا بهجای اینکه دربارهٔ این نکته بحث کند، رفت توی دستشویی، یک فنجان آب یخ پر کرد و آورد ریخت روی سر مورِی.
𝐑𝐎𝐒𝐄
چهار زنگ جداگانه بالای سرش گذاشته بود، ولی تکتکشان را توی خواب خاموش کرده و هنوز بیدار نشده بود. (نمیدانم چطور، ولی موفق شده بود بدون بیدار شدن، ساعت زنگدار هتل را دقیق پرت کند توی کاسهٔ توالت.)
𝐑𝐎𝐒𝐄
آدمهای دیگه هم ارزش دارن. اولش که همدیگه رو دیدیم، فکر میکردم تنهایی بهتر کار میکنم تا با تیم. فکر میکردم بقیه فقط جلوی دستوپای آدم رو میگیرن. ولی این درست نیست... فقط باید تیم درستی داشته باشی
𝐑𝐎𝐒𝐄
اگه فکر کنی بیعرضهای، بیعرضه میشی. اول اعتمادبهنفست رو از دست میدی بعدش هم برتریت رو. ولی اگه میخوای بهدردبخور باشی، باید روحیه داشته باشی و تمرکز کنی. اینکه من فکر کنم میتونی کمک کنی کافی نیست. خودت هم باید فکر کنی میتونی کمک کنی
𝐑𝐎𝐒𝐄
«این حرفها یهذره هم حالم رو خوب نمیکنه. اون موقع که درک زیادی از احساسات انسانی نداشتی حالم بهتر بود.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
سردستهشان باسرعت حیرتانگیزی بازوی کاترین را گرفت، چاقوی بزرگ و تیزی از کمربندش بیرون کشید و گذاشت روی گلوی کاترین. دوباره گفت: «پولت.»
مایک یکهو زد زیر خنده.
چهار نرّهغول، کنجکاو نگاهش کردند.
سردستهشان پرسید: «چرا میخندی؟»
مایک پرسید: «اون رو خِفت کردی؟ برات گرون تموم میشه.» یکذره هم خودش را نباخته بود. همینطور داشت میخندید. درجا چرخید و نگاهی به دور و بر کوچه انداخت.
سردسته پرسید: «دنبال چی میگردی؟» خیلی بهش برخورده بود که مایک نگران نشده.
مایک گفت: «دنبال یه جای خوب میگردم بشینم و نمایش رو تماشا کنم.»
مرد هیکلی پرسید: «کدوم نمایش؟»
کاترین گفت: «این نمایش.» و بعد حمله کرد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
در بریتانیا به کامیون میگویند ماشینباری...
𝐑𝐎𝐒𝐄
بعضی وقتها همهاش بستگی به تجربهات داشت که چه چیزی به نظرت آسان بیاید
𝐑𝐎𝐒𝐄
لندن بیشتر از هر شهر دیگری در دنیا دوربین مداربسته داشت: صدها هزار دوربین که همهچیز را ضبط میکردند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«درک میکنم وضعت وخیمه، ولی اجازه نمیدم افرادم روی عتیقهها خرابکاری کنن.»
مایک فریاد زد: «آدمبدها دارن به عتیقهها تیراندازی میکنن! من فقط میخوام خیسشون کنم! شرط میبندم اون قدیمها هزارتا پسر مصری روی این معبد خرابکاری کردن! اصلاً شاید این درواقع یه آبریزگاه باستانی غولپیکره!»
کاترین گفت: «مایکل، لطفاً ادب رو رعایت کن.»
مایک، درمانده گفت: «اینقدر دستشوییلازمم که چشمهام داره زرد میشه. اگه زودتر از اینجا نرم بیرون، میترکم!»
𝐑𝐎𝐒𝐄
بِن، یه راهی واسه خروج از اینجا پیدا کن، سریع.»
مایک حرفش را اصلاح کرد: «خیلی سریع. وگرنه خودم رو خیس میکنم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
بهترین راه برای در امان ماندن از تیر خوردن این است که در مسیر گلوله نباشی. اینکه سر جایت بمانی، اسلحه بکشی و شلیک کنی جذاب به نظر میرسید، ولی معمولاً باعث میشد در همان نقطهای بمانی که آدمبدها به سمتش نشانه رفته بودند. تازه، بیشترِ ما اصلاً اسلحهای نداشتیم که دربیاوریم و شلیک کنیم.
𝐑𝐎𝐒𝐄
تو جزایر بریتانیا به دستشویی میگیم آبریزگاه
𝐑𝐎𝐒𝐄
به نظر میرسید سفر لندنم هم در همین مایهها باشد. کل زندگیام آرزوی سفر به این شهر را داشتم
𝐑𝐎𝐒𝐄
«احتمال حمله کردن ببر کِی بیشتره؟ وقتی داری چیزی رو که میخواد برمیداری؟... یا وقتی داری بهش صدمه میزنی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
پرسید: «مومیایی؟ از مومیایی چندشم میشه.»
اریکا گفت: «مطمئنم مومیاییها هم همین حس رو نسبت به تو دارن.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«ضمن اینکه، خیال ندارم چشم از این موذی آبزیرکاه بردارم.»
مورِی باتمسخر گفت: «خب اعتراف کن از من خوشت میآد. لازم نیست بهانه بیاری.»
«ایش.» ظاهراً زویی حتی از فکر اینکه از مورِی خوشش بیاید هم حالت تهوع میگرفت. «بهخاطر اینه که بهت اعتماد ندارم، بیشعور.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
حجم
۲۳۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۳۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۴۶,۵۰۰۵۰%
تومان