بریده‌های کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم
کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم اثر استوارت گیبز

کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم

بی‌اختیار آرزو کردم کاش مردم کمی ساده‌تر بودند، مثل ریاضیات. توی ریاضی همیشه می‌دانی جواب چی می‌تواند باشد. عدد پی همیشه ۳.۱۴۱۵۹ است، ولی ممکن است یک حرف را در زمان‌های مختلف به یک نفر بزنی و دو واکنش کاملاً متفاوت دریافت کنی. ممکن است فکر کند خیلی بانمکی، یا فکر کند احمقی. یا ممکن است فکر کند عوضی‌ترین آدم دنیا هستی.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
نقشه‌ام این بود که محکم بخورم به او، تعادلش را به هم بزنم و نگذارم به پل ای شلیک کند. برای بعدش دیگر برنامهٔ خاصی نداشتم. نقشه‌ام عملاً خدا کند اریکا به نجاتم بشتابد بود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«خیانت کس‌هایی که بهشون اعتماد داری اعصاب‌خردکنه، نه؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«تو مشکلی داری؟» گفتم: «یه مشکل نه. یه عالمه مشکل دارم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
داشتنِ دوست، مایهٔ دردسر است
𝐑𝐎𝐒𝐄
اریکا یک‌هو پشت سرم ظاهر شد و پرسید: «چرا این‌قدر طولش دادی؟» ظاهر شدن ناگهانی‌اش توی روز روشن هم به اندازهٔ کافی آدم را می‌ترساند؛ حالا که این کار را توی یک انبار تاریک و مرموز انجام داده بود، دیگر واقعاً آدم را زَهره‌ترک می‌کرد. جا خوردم و فریاد کشیدم و بی‌اختیار ماشه را چکاندم. نیزه پرتاب شد آن طرف اتاق و توپ والیبالی را سوراخ کرد. توپ بومبی ترکید و صدایش توی اتاق طنین انداخت.
ªmįñ
«این دقیقاً کاریه که اسپایدر انتظار داره انجام بدیم.» گفتم: «نه، این کاریه که یه سازمان تبهکار عادی انتظار داره انجام بدیم، ولی اسپایدر یه سازمان تبهکار عادی نیست. اون‌ها انتظار دارن ما خلاف چیزی رو که هر کس دیگه‌ای ازمون انتظار داره، انجام بدیم.» اریکا افتاده بود روی دندهٔ لج. «و اون‌ها می‌دونن که ما این رو می‌دونیم. واسه همین در واقع از ما انتظار دارن خلافِ خلافِ چیزی رو که بقیه ازمون انتظار دارن، انجام بدیم. یعنی فرار کردن. واسه همینه که الان داریم خلافِ خلافِ خلافِ کاری رو که ازمون انتظار دارن انجام می‌دیم؛ یعنی همین‌جا موندن.»
سالار ۲۳۳
نگاه سرد اریکا به زویی سردتر از قبل شد. «جدّ من یه بار سه ماه شکنجه رو تو زندان ائتلافی‌ها تحمل کرد و تسلیم نشد. اون وقت تو یه زندانی رو بعد از چند دقیقه آواز خوندن آزاد کردی؟» مورِی ظاهراً دوست نداشت زویی بیشتر از این سرزنش شود، برای همین به کمکش آمد. سرش را عقب داد و از ته حلقش شروع کرد به آواز خواندن. از هر چیزی که می‌توانستم تصور کنم بدتر بود. کشیده شدن ناخن روی تخته‌سیاه به گَرد پای آواز خواندن مورِی نمی‌رسید. پل ای از شدت وحشت جیغ کشید و دوباره خودش را مثل جنین مچاله کرد.
پیگیری
مایک که از همه جلوتر بود، اولین نفری بود که آن را دید. با خوشحالی فریادی کشید که همه‌مان را از جا پراند. «اون جلو رو نگاه کنین! آفتابه! حتماً به خروجی نزدیک شدیم.» زویی گفت: «آب هم داره گرم‌تر می‌شه.» مورِی شرمنده گفت: «اوممم... راستش این تقصیر منه. جیغ مایک بدجوری من رو ترسوند.» زویی فریاد کشید: «ایش! مورِی! خیلی چندشی!»
کاربر ۷۱۳۴۰۲۵
این‌طور که معلوم شد، اریکا در یک مورد حقیقت را گفت: مأموریت آن‌قدرها که فکر می‌کردم، بد از آب درنیامد. خیلی بدتر از چیزی شد که فکر می‌کردم.
کاربر ۷۱۳۴۰۲۵

حجم

۲۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان