بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم

بریده‌هایی از کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم

۴٫۷
(۸۱)
«فکرش رو بکن فقط به یکی‌شون حمله کنه. اگه اون همه انرژی هسته‌ای رو روی یه دونه‌شون متمرکز کنن، چی می‌شه؟ اگه یه سوسمار آلوده به مواد رادیواکتیو می‌تونه به گودزیلا تبدیل بشه، تصور کن یه گوآناکوی غول‌پیکر چی می‌شه. وحشتناک می‌شه!» زویی نگاه تندی به او انداخت. «تنها نکتهٔ وحشتناک این نقشه اینه که فکر می‌کنی واقعاً امکان‌پذیره. گودزیلا وجود نداره!» مورِی جواب داد: ‌«ولی شاید می‌تونست وجود داشته باشه. یا بدتر از اون... گوآناکازیلا!» خرناسی کشید که لابد قرار بود نیمه‌لامانیمه‌هیولا باشد، ولی بیشتر شبیه صدای یک همستر عصبانی بود. همگی یک لحظه بهش خیره شدیم. اریکا گفت: «بگذریم. کسی پیشنهادی که این‌قدر احمقانه نباشه، نداره؟» مورِی با اخم‌وتَخم گفت: «هه هه. الان مسخره‌م می‌کنین، ولی وقتی یه گوآناکوی سی طبقه‌ای تو بوئنوس‌آیرس این‌ور اون‌ور دوئید، می‌بینیم کی می‌خنده.» پل ای خم شد سمت من و زیر لب گفت: «این... سرش... ضربه‌ای چیزی... خورده؟» جواب دادم: «نه. فکر کنم این‌جوری به دنیا اومده.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«پس نباید تا حد ممکن از این‌جا دور شیم؟» «این دقیقاً کاریه که اسپایدر انتظار داره انجام بدیم.» گفتم: «نه، این کاریه که یه سازمان تبهکار عادی انتظار داره انجام بدیم، ولی اسپایدر یه سازمان تبهکار عادی نیست. اون‌ها انتظار دارن ما خلاف چیزی رو که هر کس دیگه‌ای ازمون انتظار داره، انجام بدیم.» اریکا افتاده بود روی دندهٔ لج. «و اون‌ها می‌دونن که ما این رو می‌دونیم. واسه همین در واقع از ما انتظار دارن خلافِ خلافِ چیزی رو که بقیه ازمون انتظار دارن، انجام بدیم. یعنی فرار کردن. واسه همینه که الان داریم خلافِ خلافِ خلافِ کاری رو که ازمون انتظار دارن انجام می‌دیم؛ یعنی همین‌جا موندن.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
آدم چندشیه. یه بار یه تکه کلوچه بین دوتا لایهٔ چربی شکمش پیدا کرد و بعد خوردش!
𝐑𝐎𝐒𝐄
زویی گفت: «آب هم داره گرم‌تر می‌شه.» مورِی شرمنده گفت: «اوممم... راستش این تقصیر منه. جیغ مایک بدجوری من رو ترسوند.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
در زدن از مد افتاده؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
قوانین فقط برای بقیهٔ مردم است
𝐑𝐎𝐒𝐄
پیچکم در فاصلهٔ شش متری زمین یک‌دفعه تمام شد. یک لحظه همان‌جا آویزان ماندم و سعی کردم راه بی‌خطری برای رسیدن به زمین پیدا کنم. بعد به این نتیجه رسیدم که وقت تنگ است. زیر پایم دنبال جای نرمی گشتم، از دیوارهٔ سنگی فاصله گرفتم و پیچک را ول کردم. لای بوته‌ها فرود آمدم، افتادم روی زمین، بدنم را مثل توپ جمع کردم، غلت زدم و از جا بلند شدم. اگر کسی آن اطراف بود، صحنهٔ باحالی می‌شد. یک سوسمار شاهد کل این اتفاق بود، ولی زیاد تحت تأثیر قرار نگرفت.
کاربر Amhv313
اریکا بی‌خود نمی‌گفت؛ هتل واقعاً یک مخزن کوسه داشت.
ªmįñ
اریکا فقط چند کلمه را تحمل کرد و بعد فریاد زد: «بس کن!» خوشبختانه مورِی آوازش را قطع کرد. سکوت دلپذیری دوباره توی اتاق حاکم شد. اریکا به زویی گفت: «یه عذرخواهی بهت بدهکارم. پیمان ژنو باید این رو به عنوان مجازات بی‌رحمانه و غیرمتعارف ممنوع کنه.» به مورِی نگاه کرد. «اگه یه بار دیگه حتی به فکر آواز خوندن بیفتی، با دست خالی حنجره‌ت رو می‌کشم بیرون.»
پیگیری
مایک گفت: «مهارت‌های مبارزهٔ کپک مخاطی هم از بن بهتره.»
☆♡j_k♡☆
گفت: «خدای من... چی... ما... تو کی...» گفتم: «دارم نجاتت می‌دم.» می‌ترسیدم اگر قرار باشد منتظر بمانم تا یک جمله را تا ته بگوید، از کهولت سن بمیرم.
zzzmmm
مورِی همان‌طور کف کابین دراز کشیده بود و داشت برای اطمینان دعا می‌کرد. در فاصلهٔ کوتاهی شنیدم که دین مسیحیت، یهودیت، اسلام، آیین بودا، شینتو، زردشت و چندتای دیگر که تا حالا حتی اسمشان را هم نشنیده
elham dehghanpishe
خوشبختانه مورِی آوازش را قطع کرد. سکوت دلپذیری دوباره توی اتاق حاکم شد. اریکا به زویی گفت: «یه عذرخواهی بهت بدهکارم. پیمان ژنو باید این رو به عنوان مجازات بی‌رحمانه و غیرمتعارف ممنوع کنه.» به مورِی نگاه کرد. «اگه یه بار دیگه حتی به فکر آواز خوندن بیفتی، با دست خالی حنجره‌ت رو می‌کشم بیرون.»
کاربر ۱۰۷۵۳۴۳
مورِی واقعاً ژامبون را با شکلات، مارشمالو و بیسکویت تُرد گراهام قاطی کرده بود و بعد روی آن‌ها پاستیل خرسی ریخته بود. گفت: «تا وقتی امتحانش نکردی، محکومش نکن.» تا آمد آن را گاز بزند ترکیبی که ساخته بود توی دستش وارفت و لکهٔ قهوه‌ای بزرگی جلوی تی‌شرت جشن فارکل‌هایش به جا گذاشت.
کاربر ۷۱۳۴۰۲۵
زویی با اوقات‌تلخی گفت: «خب، من نه! من یه دانش‌آموز ممتازم! خودم رو تو مأموریت‌ها ثابت کردم. تازه، مهارت‌های مبارزه‌م هم خیلی از تو بهتره.» مایک گفت: «مهارت‌های مبارزهٔ کپک مخاطی هم از بن بهتره.»
کاربر ۷۱۳۴۰۲۵
مورِی گفت: «یا شاید یه کروکودیل گنده.» اریکا پرسید: «کروکودیل این‌قدر دور از آب چی کار می‌کنه؟» مورِی پیشنهاد داد: «مهاجرت؟» به هردویشان گفتم: «این حرف‌ها هیچ کمکی نمی‌کنه!» برگشتم سمت مایک تا سؤال دیگری ازش بپرسم. ولی مایک هم غیب شده بود. پرسیدم: «مایک کو؟» مورِی جیغ زد: «اون هم غیبش زد! شاید آدم‌فضایی‌ها دزدیدنشون!»
n.m🎻Violin
با عصبانیت گفتم: «من همهٔ تصمیماتم رو، روُ حساب این‌که اریکا چه فکری می‌کنه نمی‌گیرم.» زویی گفت: «چرا، می‌گیری. از ناراحت کردن اون بیشتر می‌ترسی تا از اسپایدر.» گفتم: «نه‌خیر، این‌طور نیست.» «هه. تو حتی نمی‌تونی بدش رو بگی، حتی وقتی درسته.» «چرا، می‌تونم.» «پس این کار رو بکن.» «باشه. اریکا بعضی وقت‌ها خیلی ازخودراضیه و خودش رو می‌گیره.» زویی گفت: «و دقیقاً پشت سرت ایستاده.» از تعجب جیغ کشیدم و درجا چرخیدم. از این‌که جلوی خودِ اریکا بدش را گفته بودم، خجالت می‌کشیدم.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
«بعضی وقت‌ها، اگه می‌خوای دنیا رو نجات بدی، نمی‌تونی آدم خوبی باشی.»
maneli1388
آخرین باری که وارن را دیده بودیم، بعد از خیانت به ما از راه تونل‌های زیرزمینی آکادمی فرار کرده بود. آن موقع اشلی زیاد از دستش راضی نبود، چون گند زده بود به نقشهٔ فرارش، ولی حالا مثل این‌که با هم آشتی کرده بودند. ظاهراً خیلی هم با هم خوش و خرم بودند و...
about_narges
اریکا با لحن خشکی گفت: «من یه رگم بریتانیاییه. علاقه به چای تو خونمه. تازه، قوری خیلی به درد دم کردن پادزهر می‌خوره. یه وقت می‌بینی زیادی زهر خوردم.»
about_narges

حجم

۲۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
۴۸,۰۰۰
۵۰%
تومان