بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم

بریده‌هایی از کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد ششم

۴٫۷
(۸۱)
سایرس زیر لب گفت: «به شرطی که مثل همیشه ده قدم از ما جلوتر نباشن. اجازه نمی‌دم فقط بن رو به عنوان نیروی کمکی برداری و بری تو دهن شیر. درسته که بچهٔ باهوشیه، ولی مهارت‌های بقای شخصی‌ش قد یه جیرجیرک هم نیست.» گفتم: «اوممم... من همین‌جام‌ها.»
پیگیری
یکی از وحشت جیغ کشید. بعد معلوم شد خودم بودم.
n.m🎻Violin
اتاق عادیِ عادی بود. انتظار داشتم دیوارهایش پر از اسلحه باشد. یا دیوارهایی لخت و خالی ببینم که یک اتاق مخفی با دیوارهای پر از اسلحه را قایم می‌کردند. انتظار پوستر بچه‌گربه نداشتم. یا ملافهٔ آبی آسمانی روی تختش. یا یک عالم کوسن. اریکا متوجه قیافهٔ حیرت‌زده‌ام شد. «چی شده؟» سریع گفتم: «هیچی! فقط فکر نمی‌کردم که...» «من هم آدم باشم؟» «اوممم، منظورم اینه...» «از بچه‌گربه خوشم می‌آد، باشه؟ از کوسن هم همین‌طور.» با تعجب پرسیدم: «اون قوریه؟» قوری‌ای که بهش زل زده بودم چینی بود و گل‌های ظریفی رویش نقاشی شده بود. اریکا با لحن خشکی گفت: «من یه رگم بریتانیاییه. علاقه به چای تو خونمه. تازه، قوری خیلی به درد دم کردن پادزهر می‌خوره. یه وقت می‌بینی زیادی زهر خوردم.»
کاربر ۴۰۲۶۷۸۲
بی‌اختیار آرزو کردم کاش مردم کمی ساده‌تر بودند، مثل ریاضیات. توی ریاضی همیشه می‌دانی جواب چی می‌تواند باشد. عدد پی همیشه ۳.۱۴۱۵۹ است، ولی ممکن است یک حرف را در زمان‌های مختلف به یک نفر بزنی و دو واکنش کاملاً متفاوت دریافت کنی. ممکن است فکر کند خیلی بانمکی، یا فکر کند احمقی. یا ممکن است فکر کند عوضی‌ترین آدم دنیا هستی.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
نقشه‌ام این بود که محکم بخورم به او، تعادلش را به هم بزنم و نگذارم به پل ای شلیک کند. برای بعدش دیگر برنامهٔ خاصی نداشتم. نقشه‌ام عملاً خدا کند اریکا به نجاتم بشتابد بود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«خیانت کس‌هایی که بهشون اعتماد داری اعصاب‌خردکنه، نه؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«تو مشکلی داری؟» گفتم: «یه مشکل نه. یه عالمه مشکل دارم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
اریکا یک‌هو پشت سرم ظاهر شد و پرسید: «چرا این‌قدر طولش دادی؟» ظاهر شدن ناگهانی‌اش توی روز روشن هم به اندازهٔ کافی آدم را می‌ترساند؛ حالا که این کار را توی یک انبار تاریک و مرموز انجام داده بود، دیگر واقعاً آدم را زَهره‌ترک می‌کرد. جا خوردم و فریاد کشیدم و بی‌اختیار ماشه را چکاندم. نیزه پرتاب شد آن طرف اتاق و توپ والیبالی را سوراخ کرد. توپ بومبی ترکید و صدایش توی اتاق طنین انداخت.
ªmįñ
«این دقیقاً کاریه که اسپایدر انتظار داره انجام بدیم.» گفتم: «نه، این کاریه که یه سازمان تبهکار عادی انتظار داره انجام بدیم، ولی اسپایدر یه سازمان تبهکار عادی نیست. اون‌ها انتظار دارن ما خلاف چیزی رو که هر کس دیگه‌ای ازمون انتظار داره، انجام بدیم.» اریکا افتاده بود روی دندهٔ لج. «و اون‌ها می‌دونن که ما این رو می‌دونیم. واسه همین در واقع از ما انتظار دارن خلافِ خلافِ چیزی رو که بقیه ازمون انتظار دارن، انجام بدیم. یعنی فرار کردن. واسه همینه که الان داریم خلافِ خلافِ خلافِ کاری رو که ازمون انتظار دارن انجام می‌دیم؛ یعنی همین‌جا موندن.»
سالار ۲۳۳
نگاه سرد اریکا به زویی سردتر از قبل شد. «جدّ من یه بار سه ماه شکنجه رو تو زندان ائتلافی‌ها تحمل کرد و تسلیم نشد. اون وقت تو یه زندانی رو بعد از چند دقیقه آواز خوندن آزاد کردی؟» مورِی ظاهراً دوست نداشت زویی بیشتر از این سرزنش شود، برای همین به کمکش آمد. سرش را عقب داد و از ته حلقش شروع کرد به آواز خواندن. از هر چیزی که می‌توانستم تصور کنم بدتر بود. کشیده شدن ناخن روی تخته‌سیاه به گَرد پای آواز خواندن مورِی نمی‌رسید. پل ای از شدت وحشت جیغ کشید و دوباره خودش را مثل جنین مچاله کرد.
پیگیری
کاش مردم کمی ساده‌تر بودند، مثل ریاضیات
KAVİON
این‌که یه عوضی از این دنیا کم شه چیز خوبیه
KAVİON
مایک که از همه جلوتر بود، اولین نفری بود که آن را دید. با خوشحالی فریادی کشید که همه‌مان را از جا پراند. «اون جلو رو نگاه کنین! آفتابه! حتماً به خروجی نزدیک شدیم.» زویی گفت: «آب هم داره گرم‌تر می‌شه.» مورِی شرمنده گفت: «اوممم... راستش این تقصیر منه. جیغ مایک بدجوری من رو ترسوند.» زویی فریاد کشید: «ایش! مورِی! خیلی چندشی!»
کاربر ۷۱۳۴۰۲۵
این‌طور که معلوم شد، اریکا در یک مورد حقیقت را گفت: مأموریت آن‌قدرها که فکر می‌کردم، بد از آب درنیامد. خیلی بدتر از چیزی شد که فکر می‌کردم.
کاربر ۷۱۳۴۰۲۵
اگه مجبور شه بین نجات جون تو و شکست دادن اسپایدر یکی رو انتخاب کنه، اسپایدر رو انتخاب می‌کنه.» سفت و سخت گفتم: «نه‌خیر، این‌طور نیست.» «چرا، هست.» صدای اریکا بود.
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
زویی پرسید: «می‌تونی بخونی‌ش؟» اریکا پرسید: «تو نمی‌تونی؟» مایک پرسید: «بینایی‌ت چقدر قویه؟» اریکا جواب داد: «خیلی. هویج زیاد می‌خورم.»
n.m🎻Violin
زیپ ساک را باز کرد و نگران فریاد زد: «اریکا! این‌جا نارنجک‌انداز نیست! فقط یه مشت تی‌شرت و وسایل آرایشیه!» زویی بهش گفت: «واسه این‌که ساک من رو باز کردی.» و زیپ ساک کناری‌اش را باز کرد.
maneli1388
اریکا پرسید: «کروکودیل این‌قدر دور از آب چی کار می‌کنه؟» مورِی پیشنهاد داد: «مهاجرت؟»
Samin
«وجدان احمق. ازش متنفرم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«دِین برامیج امروز صبح افتاد تو مخزن کوسه‌ها. ممکنه زنده‌زنده خوراک کوسه‌ها شده باشه، ولی با شناختی که ازش داریم، نمی‌تونیم از مرگش مطمئن باشیم.» مایک گفت: «احتمالش هست خودش کوسه‌ها رو خورده باشه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄

حجم

۲۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
۴۸,۰۰۰
۵۰%
تومان