بریدههایی از کتاب رنج مقدس ۱
۴٫۵
(۱۲۷)
اگر به دنیایم وعدهٔ آسایش بدهد قطعاً پا در گِل میشوم و به قول مسعود، مثل خر فقط میخورم و باربری میکنم و به وقت مستی میسَرَم. یک «من» درونم راه میافتد. شاید این به نظر خیلیها خوب باشد، اما من نمیخواهم مثل عقدهایها همهاش خودم را اثبات کنم. میخواهم خوشبخت باشم. چه من باشم، چه نیم من. غرور زمینم میزند.
امالبنین
یعنی بشر اینقدر احمق است که واقعیت زندگی خودش را با دروغ به خودش، با کلاه گذاشتن سر احساساتش، با هدر دادن فرصتهاش خراب میکند؟ وای یعنی تمام تلخیها نتیجهٔ کارهای خود فرد است؟ نه، من قبول ندارم!
امالبنین
هرکسی مثل یک کسر بخشپذیره! صورت و مخرجش با هم تناسب داره!
امالبنین
- تو یه نکته رو ندید میگیری! اینکه مشکل هرکسی بزرگتر از ظرفیت روحیش نیست. هرچند هم که براش مثل کوه دماوند باشه.
امالبنین
صبر کردن یا انجام دادن کاری است که دوست نداری، اما به صلاحت است. حتی اگر موجهایش زندگیات را در جهت دیگری جلو ببرد و صدایت به شکایت بلند شود.
امالبنین
- بعضی حسها رو باید آدم خودش دریافت کنه. وقتی براش بگی نمیتونه همراهت جلو بره. نهایت و نتیجهای برای این فکر کردن نمیبینه.
امالبنین
- سختی اگه نباشه، زندگی افسردهت میکنه. چون تو هیچ انگیزهای برای تلاش پیدا نمیکنی. خب این وسط رنجهایی هم پیش میآد. گاهی تقصیر خود آدمه، گاهی از طرف دیگرانه. میدونی مادر! مهم سختی نیست. مهم اینه که متوجه بشی منشأ این رنج از کجاست؟ به کجای زندگیت ممکنه آسیب بزنه. این رنج از عمل خودت بوده یا دیگران. اگر به خاطر خودته، ریشهشو شناسایی کنی و برطرفش کنی. اگر هم از طرف دیگران بوده باید بتونی درست مدیریتش کنی تا خیلی آسیب نزنه.
کاربر ۷۰۶۳۲۲۱
اما این قانون دنیاست:
تمام شدن.
فقط مواظب باش گولت نزند که فکر کنی دائمی در آن میمانی.
کاربر ۷۰۶۳۲۲۱
یک حرف غلط قشنگ: هر کس زندگی خودش را دارد و درد و مریضی و مشکلات او به تو ربط ندارد.
کاربر ۷۰۶۳۲۲۱
خدا اول بابا آدم رو خلق کرد تا فضاسازی کنه دلش تنگ بشه بعد بهش مامان حوا رو میده که بگه چهقدر ناز داره، به کَسکَسونش نمیدم... چند مدت صبر کردم اگر آدم بودی یه گنجینه دارم میدم نگهش داری.
کاربر ۶۷۵۲۶۵۵
اگر میخواهی متفاوت از دیگران باشی، درست فکر کن و فکرهای کوتاه دیگران را برای خودت تابلو نکن.
Alireza
«انسان مجبورِ مختار است که باید تلاش کند در فصل بهار و زمین حاصلخیز و سرسبزش بتازد، وگرنه دچار کویری میشود پر از برهوت. با روزهای سوزاننده و شبهای منجمد کنندهاش و میسوزد و خاکستر میشود و بر باد میرود.
خدایا در اجبار جوانی که به من دادی، کمکم کن تا همراهی برگزینم که مرا سوار بر اسب راهوار کند و تا نزد تو بیاورد. مرا دوست خود بدار و دریابم.»
Alireza
صبر کنید چند جمله بگم شاید جواب تمام سؤالهاتون باشه. من زندگی رو یه گروکشی نمیدونم. اصلاً من من، تو تو رو قبول ندارم. زندگی مشترک یعنی اینقدر یکی بشیم که حتی عیب هم رو بپوشونیم. نه اینکه مدام بحث و جدل داشته باشیم. قرار نیست مایهٔ زحمت هم بشیم و رقیب باشیم. خیالتون راحت، من اهل دعوا نیستم. همین الآن پرچم سفیدم رو بالا میبرم. راستش زندگی مشترک برا من تعریف نوری دارد، نه درگیر تاریکی شدن.
Alireza
این حرفت درسته؛ اما بحث به سلطه درآوردن دیگران نیست؛ یعنی اینکه من شوهرم رو دوست دارم، پس باید هر طوری که من میخوام باشه. این درست نیست. این محبت به مشاجره میکشه، به حالت برخوردی میرسه، به مقایسهٔ کارهای دو طرف میرسه.
Alireza
وقتی خوشیهایت نقص پیدا میکند یا شاید به تهِ تهِ شادی که میرسی تازه میفهمی غمگینی. از اینکه به انتها رسیدهای لذت نمیبری. دلت یک بینهایت میخواهد که تمام کمیها و زیادیها، سختیها و رنجها، راحتیها و خوشیها در کنارش کوچک باشد...
Alireza
مگر چشم و گوش را از آدمها گرفتهاند که فریاد زیبایی طبیعت را نمیشنوند و نمیبینند. خودشان را به دیدن مصنوعات عادت دادهاند و دل به دل یک گل و سبزه نمیدهند.
Alireza
رو به حرم مینشینم و به امام میگویم: باور میکنم دست محبت شما همیشه برای گرفتن دستهای دیگران آماده است و آن کسی که دوری میکند و دستش را پشت سر پنهان میکند، خود ما هستیم و باور میکنم این بزرگترین حماقت انسانهاست. هرکسی جز این راهی نشان بدهد دروغ است.
شیما تبرته فراهانی
تا آینههای تکهتکهٔ دیوارها و سقف. وقتی مقابلشان میایستی از همهٔ صورت تو، تکههایی جدا از هم نشان میدهد و تو میمانی که کدام را دریابی؟ دیگر یکدست نیست. همیشه در تکههای آینه کوچک شدهام. خیلی از این به آن پریدهام، خسته شدهام، رها کردهام. حالا آمدهام اینجا مقابل ضریح تا از این همه پراکندگی نجات پیدا کنم. مقابل روح عالم ایستادهای! حالا میتوانی اصالت خودت را ببینی. اگر روزی بخواهی انسان نابی بشوی، قطعاً اینگونه میشوی. یک روح واحد جهانی! خودِ خوبت دستیافتنی میشود!
شیما تبرته فراهانی
در این جام، همیشه نوش نیست، گاهی نیش است و اصلاً دارو هم نیست؛ آن هم برای کسانی که غصهٔ خودشان را میخورند و همّشان، علفشان است، خودخواهند؛ میپوسند در گنداب دنیا. آنهایی که غصهٔ دیگران را میخورند، دوست خدا میشوند که هر کدامشان با تپش آسمان، مثل باران بر زمین باریدهاند. جان میدهند تا زمین جان بگیرد، سبز میشوند و گرسنگان و تشنگان را نجات بدهند.
شیما تبرته فراهانی
شیرینیهای زندگی کوتاه است و زود فراموش میشود، اما تا دلت بخواهد اثر تلخیها فسیلی است.
رهگذر
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۷۹,۲۰۰
۳۹,۶۰۰۵۰%
تومان