بریدههایی از کتاب سو من سه
۴٫۶
(۸۱)
حالا خود خدا با ماها چطوریه؟ قبول کن که رفیقه! رفیقی که شاختر و بیمثلتر از اون نیست. قبل از اومدنمون برامون چیده. حیف نیست جلوش وایسی و بگی: برو خدا... همه چیزت با این خداست. اصلا همهٔ دار و ندارت از این خداست. اصلا نگاه این خدا همهش دنبال توئه. مال توئه. خواهان توئه. کجا داری میچرخی؟ دقیقا همونجا داره باهات میچرخه. میخوابی؛ بیداره و هواتو داره. هستی و نیستی؛ پات وایساده و هست. نمیشه حذفش کرد. هست و نیستت مال اونه.
رآقمه
استامینوفن، بروفن، ایبوپروفن...
مهدوی اینها نبود. چون جواد رفت پیشش و آرام شد موقتا نشد... یعنی مهدوی هم مسکّن بود هم آتش... منتهی دو سه کاره بود...
جواد بعد از یک شبی که غیب شد، جور دیگر پیدا شد.
آرام شد و مثل اسفند روی آتش هم شد.
نمیدانستیم مهدوی را فحش بدهیم یا دعایش کنیم.
خرابآبادی شده بود جواد.
زهرا بانو
چون دل همه یک خدا میخواهد، یک خالق، یک قدرت برتر، یک خوب بینظیر؛ که مثل همه نباشد و همیشه باشد
کاربر ۲۸۵۲۲۶۸
بعد هم خودش میشه اولین تربیت کننده... ربالعالمین. خسته میشی؛ شب رو میاره، بخواب گلم. «وَ جَعَلْنَا اللَّیلَ لِباساً». زمین باید بچرخه اما برای تو مثل گهواره است. «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً».
فاطمه سلیمانی
کسی که نیست؛ خودم هستم. راست میگوید مهدوی. ما تا همین دیروز هم بستنی قیفیمان آب میشد گریه میکردیم. حالا یک کم قد کشیدیم و استخوان ترکاندهایم میگوییم:
هان خدا کو؟ من هستم تمام.
دماغمان را بگیرند جانمان در میرود.
...
از بچگی هرچه معلم دیدهبودیم دو حالت بیشتر نداشت.
یا کلا فکر ما را نمیکرد، یا که اصلا فکری نداشتند.
خون ما را میکردند توی شیشه که درس، قلمچی، آزمون، تست... نداشتها هم که بیخیال موجودی به نام انسان بودند.
بود و نبودمان را در درس و مدرک میدیدند. برایمان یک کاخ میساختند که از سیفونش تا سالن پذیراییاش بر یک معادله بنا میشد؛ درس و مدرک.
منکسر
رسانه = مدیریت خلاقانه، مزورانه، مهاجمانه، مرعوبانه و محصورانه!
امالبنین
خر وضع است کسی که زیر بار پرستش نمیرود، اما زیر بار شیطانپرستی میرود. اگر قرار باشد بپرستی که مثل آدم خدایت را بپرست. اگر هم حوصلهٔ خدا نداری چرا دنبال قُر و قزمیدهای خلقت برویم.
بت چوبی و سنگی هم شد خدا؟ گاو هم شد چیز پرستیدنی؟ شیطان پس افتاده از آسمان، چون دعوای خدا با او، اصلش بهخاطر ما بود، حالا شیطان تحویل گرفتن دارد؟
جن گرازصفت هم به من سجده نکرد، هم بابا آدم و مامان حوا را از بهشت کشید بیرون و من نوه را به بدبختی دنیا انداخت. حالا بروم جلویش بگویم هرچه تو بگویی؟ من باشم تف تو رویش میاندازم.
۞⁞ڪاٰشےِکُنْجِشَبِستٰانْ⁞۞
به مهدوی میگوییم:
عقل به چند بر؟
میگوید:
به همان بری که دل بَر، اندیشه بَر، خورد و خوراک بَر.
وقتی مثل گوش مخملی نگاهش میکنیم، میگوید:
به خود خالق بَر!
۞⁞ڪاٰشےِکُنْجِشَبِستٰانْ⁞۞
فدایی نمیخواهم. یکی میخواهم که فهم کند تمام چیزهایی که دارد در سر من دور میزند.
۞⁞ڪاٰشےِکُنْجِشَبِستٰانْ⁞۞
آدم همیشه باید در صندوق اسرارش یک عتیقه داشته باشد. یک زیر خاکی. تا وقتی ورشکسته شد، وقتی بیچاره و درمانده شد، برود خاکی که به سرش ریخته را کنار بزند و پناه ببرد به آنچه که سرمایه و امیدش میشود. هرچند آدم معمولیتر از مهدوی ندیده بودم.
۞⁞ڪاٰشےِکُنْجِشَبِستٰانْ⁞۞
بعد هم خودش میشه اولین تربیت کننده... ربالعالمین. خسته میشی؛ شب رو میاره، بخواب گلم. «وَ جَعَلْنَا اللَّیلَ لِباساً». زمین باید بچرخه اما برای تو مثل گهواره است. «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً».
روز رو دوست داری سر و صداشو، حالش رو... خورشید میآره و سایه. گرما و خنکی. نسیم و آب و... گرسنگی و تشنگی. خلاصه پیشپیش. هی آماده میکنه و میگه ای جان...
اسرا
یهجوری حال کن که تموم هم که شد، انرژیِ حالش، حالت رو خوب کنه، انرژیش تموم نشه. هروقت یادش میافتی حس خوبی که گرفتی اشک شوق به چشمت بیاره. لذتش اینقدر زیاد باشه که نتونی با صدای بلند برای بقیه هم تعریف کنی. این بقیه هم حسرت بخورن از لذتی که بردی. بگن خوش به حالت، وقتی هم از تو جدا میشن برای بقیه بگن.
جعفری
خدا رو رقیب نبین، رفیقه. تو هم رفیق ببین!
حرفهایش شنیدنی نیست، نوشیدنی است... باید با تمام وجودت بخواهی و سلولهایت را دوباره متولد کنی...
بنده خدا
به خودت دائم بگو که نمیخواهی. بگو که نباید بروی سمت هر چه که خرابت میکند. تلقین کن که میتوانی، باید بتوانی، میشود. باید بشود. سخته، رنج میکشی، حرف میشنوی، اما میشود. میتوانی!
Parisa
بارها گفته بود:
بچهها زندگیتون رو بر مبنای این و اون نبندید. بر مبنای درست ببندید. سیل دنیا شما را با خودش نبره. غرق میشید. این آدمه مومنه فلان کار بد رو کرد و من از دین زده شدم. اون فلان کارو کرد من گفتم اگه اسلام اینه من نمیخوام. اینا بهانه است. دستتون رو بذارید تو دست صاحب دین، تو دست امام و بروید تا کنار خدا!
زهرا مظاهری
از کدام سو
هوای من
حالا هم جلد سوم؛ سو من سه...
«از کدام سو» یک جرقه نبود، یک موج آرامی بود که وقتی به ساحل رسید، ذهنهای متلاطم و روحهای تشنهٔ خیلی از جوانان را همراه جوان داستان «جواد»، در قایق محکمی نشاند و در دریای دنیا به لذت رساند.
زهرا مظاهری
بهجای همسر نازنین، سگ پشمالین بغل میکنند و بهجای بچه، گربه را. بوس لالا جیش. جواد کیسهٔ یخ را میگذارد توی ظرف مقابلش و میگوید:
تو خوبی، تو حیوون نیستی که! پس ببند آدموار برو پی زندگیت.
نور
به خودت دائم بگو که نمیخواهی. بگو که نباید بروی سمت هر چه که خرابت میکند. تلقین کن که میتوانی، باید بتوانی، میشود. باید بشود. سخته، رنج میکشی، حرف میشنوی، اما میشود. میتوانی!
حُسنیه'
من میگم اتفاقا خدا تو مسایل شخصی محدودت نکرده. فقط خدا برات چراغ گرفته، مسیر رو روشن کرده. این بکن نکنهاش همهاش نور چراغه که گم نشی. حالا دلت میخواد تو تاریکی جلو بری خب بازه رات برو. فقط مسیر تاریک بود افتادی مدام تو چاه و چولهها دیگه با خودته.
فاطمه سلیمانی
حجم
۱۱۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۱۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۳۹,۶۰۰
۱۹,۸۰۰۵۰%
تومان