بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب متفکران بزرگ | صفحه ۷ | طاقچه
۴٫۱
(۵۹)
کشوری که در آن مردم نان خود برای صبحانه را خودشان تهیه می‌کنند، صبح برای ساختن خانه شان سر ساختمان می‌روند، برای ناهار خودشان ماهی می‌گیرند و فرزندانشان را خودشان آموزش می‌دهند، محکوم به فقر است. بهتر است همه چیز را در حوزه‌های تخصصی جداگانه تقسیم کنیم و مردم را تشویق کنیم که نیازها و توانایی‌هایشان را باهم مبادله کنند. اسمیت به ما می‌گوید که یک نشانهٔ غنی بودن جهان ما این است که وقتی غریبه‌ای را ملاقات می‌کنیم، بعید است بتوانیم بفهمیم شغل‌اش چیست. جنون عناوین نامحدود شغلی ــ مدیر تدارکات لجستیکی، تنظیم کنندهٔ بسته بندی، مسئول ارتباطات و آموزش ــ منطق اقتصادی بینش اسمیت را اثبات می‌کند.
محمدرضا
عاملی که بیش از هر چیز مردم را از تجربهٔ خودشان به عنوان موجوداتی آزاد بازمی‌دارد، پول است. بیشتر ما طیفی از گزینه‌های ممکن (مهاجرت کردن، امتحان کردن شغلی جدید و ...) را با گفتن این جمله کنار می‌گذاریم که «اگر نگرانی مالی نداشتم، می‌شد». این انفعال در مواجهه با پول، سارتر را در سطح سیاسی خشمگین می‌کرد. او سرمایه داری را ماشینی غول آسا می‌دانست که برای تولید احساس ضرورتی طراحی شده که به راستی در واقعیت وجود ندارد: سرمایه داری باعث می‌شود به خودمان بگوییم باید ساعات مشخصی کار کنیم، کالا یا خدمات خاصی را بخریم، به آدم‌ها هزینهٔ اندکی برای کارشان بپردازیم. اما این کار، انکار آزادی است و انکار جدی اینکه باید امکان زندگی به طرق دیگر را داشته باشیم.
محمدرضا
سارتری بودن به این معنا است که از هستی آگاه باشیم. آگاهی‌ای که از تمام پیش داوری و مفروضات تثبیت گری که مدیون روتین‌های روزمره است، تهی شده باشد. ما می‌توانیم چشم انداز سارتری را بر بسیاری از ابعاد زندگی آزمایش کنیم. به چیزی فکر کنیم که از یک «عصرانه با شریک عاطفی» در ذهن داریم. این اتفاق تحت این عنوان، یک رویداد کاملاً منطقی به نظر می‌رسد، اما یک سارتری آن را از سطح نرمال بودن تهی می‌کند تا عجیب بودنی را نشان دهد که در پس آن است. شام خوردن به این معنا است که بشقابت پر از انرژی‌ای است که حاصل انفجار هیدروژن و هلیوم است، پاهایت را زیر قطعات تکه تکه شدهٔ درخت دراز کرده‌ای و اجزایی از حیوانات و گیاهانی مرده را در دهانت می‌گذاری و می‌جوی. در حالی که در کنارت، یک پستاندار دیگر هم همین کار را می‌کند؛ کسی که گاهی با اندام تناسلی‌اش ور رفته‌اید.
محمدرضا
ادعای تکان دهندهٔ نیچه دربارهٔ مرگ خدا آن‌طور که اغلب تصور می‌شود اظهار نظری مسرت بخش نیست. نیچه علیرغم شبهه‌هایش دربارهٔ مسیحیت، فکر نمی‌کرد که پایان ایمان مایهٔ خوشحالی باشد. او می‌دانست که باورهای دینی نادرست‌اند؛ اما دیده بود که این اعتقادات در کارکرد درست جامعه مفید هستند. کنار گذاشتن دین به این معنا است که انسان‌ها باید دنبال شیوه‌های جدیدی برای راهنمایی، تسلی بخشی، ایده‌های اخلاقی و بلندپروازی‌های معنوی باشند. نیچه دشواری این کار را پیش بینی کرده بود. او ادعا کرد شکافی که دین برجای گذاشته، ترجیحاً باید توسط فرهنگ پر شود. (منظورش از فرهنگ، فلسفه، هنر، موسیقی و ادبیات بود): فرهنگ باید جایگزین کتاب مقدس شود.
محمدرضا
بعضی‌ها اگر نشنیده بودند که چیزی به اسم عشق وجود دارد، هیچ وقت عاشق نمی‌شدند. و یک جملهٔ استادانهٔ دیگر: کسی که همان اول تعریفی را که از او می‌شود پس می‌زند این کار را به این دلیل می‌کند که دوست دارد دوباره بشنود.
محمدرضا
دوست حقیقی کسی است که به تو درست همان اندازه که خودت به خودت اهمیت می‌دهی، اهمیت می‌دهد. افسوس‌های دوست حقیقی، افسوس‌های خود تو است. لذت‌های این دوستان لذت‌های تو است. هر چیزی که برای این شخص رخ می‌دهد، تو را هم آسیب پذیر می‌کند. اما این دوستی بسیار قدرت بخش هم هست. تو از مدار کوچک افکار و دغدغه‌های خود رها می‌شوی. به زندگی دیگری بسط می‌یابی و همراه باهم بزرگ‌تر، باهوش‌تر، انعطاف پذیرتر و واقع بین‌تر می‌شوید. در فضایل هم سهیم می‌شوید و ضعف‌های هم را تعدیل می‌کنید. دوستی به ما یاد می‌دهد که باید چطور باشیم: به معنای واقعی کلمه، دوستی بهترین جزء زندگی است.
محمدرضا
ارسطو فهمید که دانستن اینکه چطور می‌توان یک گفت و گوی خوب داشت، یکی از مؤلفه‌های زندگی خوب است. بعضی از مردم به این دلیل با مشکل مواجه می‌شوند که فاقد شوخ طبعی زیرکانه‌اند: کسالت همین است: «کسی که به درد هیچ نوع آمیزش اجتماعی نمی‌خورد، چون چیزی برای عرضه ندارد و همه چیز را توهین تلقی می‌کند». اما دیگرانی هستند که شوخ طبعی را به نحو مفرط دارند: «لوده اگر بتواند کسی را به خنده بیندازد، نمی‌تواند جک نگوید. او هم درباره خود و هم دیگران زیاده روی می‌کند و چیزهایی می‌گوید که یک انسان خوش طبع حتی خواب گفتن آن‌ها را هم نمی‌بیند». به این ترتیب، شخص فضیلت‌مند در این میانهٔ طلایی قرار دارد: شوخ طبع اما سنجیده.
محمدرضا
افلاطون با تمام وجود به آموزش باور داشت اما می‌خواست به برنامه‌های آموزشی سامانی مجدد ببخشد. از نظر او مقدماتی‌ترین چیزی که ما نیاز به یادگیری آن داریم صرفاً ریاضیات یا املا نیست، بلکه چطور خوب بودن است: ما نیاز داریم دربارهٔ شجاعت، خویشتن داری، خردپذیری، استقلال و آرامش بیاموزیم.
محمدرضا
از نظر ما متفکر «بزرگ» کسی است که ایده‌هایش بیشترین کمک ممکن را برای زندگی حال حاضر ما فراهم کند.
Davood Rajabi
بعضی‌ها اگر نشنیده بودند که چیزی به اسم عشق وجود دارد، هیچ وقت عاشق نمی‌شدند
rain_88
«اینکه بدانیم حرف احمقانه‌ای زده‌ایم یا کار احمقانه‌ای کرده‌ایم که چیزی نیست؛ باید درس بیشتر و مهمتری بگیریم؛ اینکه ما فقط یک مشت کله پوک‌ایم…بر بلندترین تخت شاهی در جهان هم که باشیم، هنوز روی ماتحت‌مان می‌نشینیم». و نباید فراموش کنیم: «شاهان و فیلسوفان هم قضای حاجت می‌کنند، بانوهای محترم هم همین‌طور».
rain_88
ارسطو فکر می‌کرد افرادی که فاقد فضیلت‌اند، به جای شرور بودن باید شوربخت دانسته شوند. آنچه آن‌ها نیاز دارند تمسخر یا به زندان انداخته شدن نیست، بلکه آموزگاران و راهنماییِ بیشتر است.
rain_88
ما در اینجا، به نحو بدعت آوری در پی انجام کاری متفاوت‌ایم: می‌خواهیم بدانیم چه کاری از دست آن‌ها برای ما ساخته است. ما تاریخ را حفاری کرده‌ایم تا بتوانیم ایده‌هایی را به شما عرضه کنیم که باور داریم بیشترین ارتباط را با زمانهٔ ما دارند.
ابن آدم
تقریباً هیچ چیزی کاملاً خوب یا کاملاً شیطانی نیست، همهٔ چیزها ترکیبی گیج کننده و آزارنده از خوب و بد هستند....
Ahmad
«در اقلیت بودن» نسبت به ایدئولوژی‌های غالب، کم کم غیرقابل قبول، انحرافی ــ و چه بسا تهدید به شمار می‌آمد.
Ahmad
لائو تزو دوست داشت که ابعاد مختلف طبیعت را با فضایل مختلف قیاس کند. او می‌گفت: «بهترین انسان‌ها شبیه آب‌اند، چیزی که به حال همهٔ چیزها مفید است و با آن‌ها در جدال نیست. در مکان‌های پستی سکنی می‌گزیند که دیگران از آن اکراه دارند. به همین دلیل است که آب آنقدر به راه (دائو) شبیه است».
کاربر ۴۷۶۸۷۰۴
آنچه کمک می‌کند خودمان را از «آن‌ها ــ خود» بیرون بکشیم، تمرکز شدید بر مرگِ قریب الوقوع خودمان است. ما فقط زمانی از زندگی کردن برای دیگران دست می‌کشیم که می‌فهمیم دیگران نمی‌توانند از نیستی نجاتمان دهند؛ آن موقع است که از نگرانی دربارهٔ اینکه دیگران چه فکر می‌کنند دست بر می‌داریم و از اختصاص دادن بخش عمدهٔ زندگی و انرژی‌مان برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران دست می‌کشیم؛ دیگرانی که اساساً برای ما اهمیتی قائل نیستند.
کاربر ۴۷۶۸۷۰۴
عضوی از یک گروه بزرگ‌تریم که از تک تک ما با ارزش‌تر است. نتیجه‌گیری دورکیم استاد تشخیص بیماری‌های ما است. او به ما نشان می‌دهد که اقتصاد مدرن، فشار غیر قابل تحملی به افراد وارد می‌کند اما در نهایت، ما را بدون رهبری قدرتمند و آرامشی جمعی، در وضعیت خطرناکی تنها می‌گذارد.
Kayedani
می‌گذاشتند. تراژدی از نظر دورکیم این بود که ما دین را درست زمانی کنار گذاشتیم که بیش از همیشه به وجوه آرام بخشِ جمعی آن نیاز داریم و چیزی هم نداریم که جایگزین آن کنیم. ۵. تضعیف ملت و تضعیف خانواده در دوره‌هایی از قرن نوزدهم به نظر می‌رسید ایدهٔ ملت آنقدر پرشور و قدرتمند شود که بتواند جای خالی احساس همبستگی و ایمان دسته جمعی را که دین به وجود می‌آورد، پر کند. باید اعتراف کرد که در چند دوره، قهرمانی‌هایی هم وجود داشت. مثلاً در جنگ مقابل ناپلئون، پروسی‌ها مناسک پاسبانی از سرزمین آبا و اجدادی را تمام و کمال به جا آوردند. اما دورکیم می‌دانست که هیجان و شور و حال یک ملت در دوران جنگ، به هیچ چیز مؤثر و جذابی در دوران صلح بدل نمی‌شود. شاید خانواده هم بتواند شکلی از تجربه همبستگی مورد نیازمان را به ما بدهد. اما این برای دورکیم قانع کننده نبود. البته که ما در خانواده
Kayedani
می‌خواندند، کلمات مشابهی بر زبان می‌آوردند و با نان و شراب کاملاً مشابهی تقدیس می‌شدند. ثروت، قدرت و منزلت اجتماعی ارزش معنوی ذاتی نداشتند. سرمایه‌داری چیزی نداشت که جایگزین این پیوندها کند؛ مطمئناً علم نمی‌توانست تجربیات مشترک پرشوری ارائه کند. جدول تناوبی عناصر، شاید اعجازی از ظرافت و هوش به شمار می‌آمد یا می‌توانست زیبایی استعلایی را نشان ما بدهد، اما نمی‌توانستند مردم جامعه را حول محور خود جمع کنند. دورکیم به ویژه شیفتهٔ آیین‌های پر طول و تفصیلی بود که مردم دسته جمعی در آن شرکت می‌کردند و حس قوی همبستگی را در درون انسان‌ها ایجاد می‌کرد. هر قبیله توتم خود را می‌پرستید و افراد برای ورود به آن باید مراحل پیچیده‌ای را پشت سر
Kayedani

حجم

۱۵٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶۴ صفحه

حجم

۱۵٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶۴ صفحه

قیمت:
۱۶۹,۰۰۰
۸۴,۵۰۰
۵۰%
تومان