بریدههایی از کتاب متفکران بزرگ
۴٫۱
(۵۹)
یک رواقی خوب، هر روز صبح «پیش اندیشی» میکند: پیش اندیشی دربارهٔ همهٔ اتفاقات وحشتناکی که ممکن است در ساعات پیش رو اتفاق بیفتد. به تعبیر شوکه کنندهٔ سنکا: «فانی هستید، فرزندان شما هم فانی هستند. پس ای انسانهای میرا، تکیه گاهتان همه چیز و هیچ چیز است».
رواقیگری چیزی جز جامهای فاخر و هوشمندانه برای تمرینِ فاجعه نیست.
shahram naseri
این فلسفه یک بلندپروازی بسیار بزرگ و عمیقاً عملی داشت: اینکه به مردم یاد بدهد چطور در رویارویی با اضطراب و رنج شدید، آرام و شجاع باشند.
هنوز هم در پس «رواقی» یا «فلسفی» نامیدنِ اشخاص، زمانی که تقدیر از آنها روی گردان میشود، احترامی به این مکتب نهفته است؛ بداقبالیهایی مثل وقتی کلیدهایشان را گم میکنند، در محل کار تحقیر میشوند، شکست عشقی خوردهاند یا از جامعه طرد شدهاند. از میان همهٔ فلسفهها، رواقیگری شاید مرتبط ترین و مفیدترین فلسفه برای روزهای بلاتکلیفی و دستپاچگیِ ما باشد.
shahram naseri
تراژدی به ما یادآوری میکند که امور وحشتناک میتواند برای انسانهای محترم از جمله خودمان رخ دهد. یک ضعف کوچک میتواند به از هم پاشیدن کل زندگی منجر شود. بنابراین، باید شفقت و ترحم بیشتری نسبت به کسانی داشته باشیم که اقداماتشان به نحو فاجعه آمیزی غلط از آب در آمده است. لازم است این حقایق خطیر را به طور جمعی به کرات بیاموزیم.
shahram naseri
مطلوبِ فردِ دانا باید رسیدن به وضعی باشد که در آن هیچ چیز نتواند آرامش ذهنیاش را ناگهان آشفته کند. هر تراژدیای باید پیش بینی شده باشد. سنکا پرسید: «چه نیازی است که برای اجزای زندگی اشک بریزیم؟ کل زندگی سزاوار گریستن است.»
عبدالوهاب
رواقیگری چیزی جز جامهای فاخر و هوشمندانه برای تمرینِ فاجعه نیست.
عبدالوهاب
در جوامع سنتی، هویت افراد با خانواده یا طبقهای که به آن تعلق داشتند گره خورده بود. باورها و گرایشات آنها، شغل و منزلت اجتماعی، خود به خود تابع واقعیتهای هنگام تولد بود و انتخابهای بسیار ناچیزی برای افراد وجود داشت: فرد میتوانست نانوا باشد، به لوتر ایمان داشته باشد و با دومین دختر داییاش ازدواج کند، بدون اینکه حتی یک تصمیم آگاهانه برای زندگیاش بگیرد. افراد تنها میتوانستند وارد جایگاه اجتماعیای شوند که خانواده و ساختار طبقاتی موجود در جامعه برای آنها تدارک دیده بودند.
اما در نظام سرمایهداری، نه جامعه، خانواده یا کشور، بلکه خود فرد است که دربارهٔ همه چیز تصمیم میگیرد: چه شغلی انتخاب کند، از چه دینی پیروی کند، با چه کسی ازدواج کند و ... این «فردگرایی» است که مجبورمان میکند سرنوشتمان را خودمان تعیین کنیم و در این صورت زندگیهایمان بازتابی میشود از لیاقتها، مهارتها و پشتکارهایمان.
shahram naseri
پیش از افلاطون، هیچ کس این پرسش اساسی را نپرسیده بود: چرا ما چیزهای زیبا را دوست داریم؟ او دلیلی جذاب پیدا کرد: ما در این چیزهای زیبا جزئی از «خیر» را شناسایی میکنیم.
خیرهای زیادی وجود دارد که ما سودایِ داشتن آنها را داریم: مهربانی، وقار، هماهنگی، توازن، آرامش، قدرت، احترام. اینها ویژگیهای انسانی هستند. اما آنها کیفیاتی در اشیا هم هستند. ما زمانی تحریک و هیجان زده میشویم که در اشیا ویژگیهایی مییابیم که نیازمند آنهاییم اما جایشان در زندگی ما خالیست.
به این ترتیب، اشیای زیبا کارکردی واقعاً مهم دارند. آنها ما را به پرورش در مسیرشان، تشبه به خود دعوت میکنند. زیبایی میتواند نفس ما را پرورش دهد.
احسان رضاپور
اولین و مهمترین علت اینکه چرا هنوز رنج میکشیم و به همدیگر آسیب میزنیم این است که ذهنهای ما مریضاند.
محمد
اسپینوزا نفهمید ــ مثل بسیاری از فیلسوفان قبل و بعد ــ که آنچه توده را به دین میکشاند صرفاً عقل نیست. بلکه از آن مهمتر احساس، باور، ترس و سنت است.
مردم به باورهایشان میچسبند چون شیفتهٔ مناسک، خوراکهای جمعی، سنتهای سالانه، معماری زیبا، موسیقی و زبان پر طمطراقی هستند که در کنیسه و کلیسا با صدای بلند خوانده میشود.
شاید کتاب اخلاق اسپینوزا حکمتی بسیار بیش از انجیل در بر داشته باشد. اما به دلیل تهی بودن از هر ساختار حمایتیای که در انجیل موجود است، کاری حاشیهای باقی میماند. در گوشه و کناری در دانشگاههای غربی مطالعه میشود. در حالی که دین سنتیای که او در دهه ۱۶۷۰ آن را از رونق افتاده میدید، همچنان رشد میکند و برای مردم اقناع کننده است.
زمانی که قصد تغییر باورهای سنتی را داریم، باید به خوبی به خاطر داشته باشیم که دین چقدر از مناسک، سنت، هنر و میل به وابستگی کمک میگیرد؛ همهٔ آن چیزهایی که اسپینوزا علیرغم هوش سرشارش، در خطر کردن و تلاش جسورانهاش برای جایگزین کردن انجیل، نادیده گرفت.
BiNam
آرامش زمانی به دست میآید که در دغدغههایمان غرق شویم و آنها را به درستی بفهمیم
Marina & مریم
گذرایی زندگی شاید گاهی دلخراش باشد اما همین است که هر لحظه را ارزشمند میکند.
SaNaZ
برای هایدگر، جهان مدرن یک ماشین شیطانی است که وقف این شده تمرکز ما را از سرشت رازآمیز هستی منحرف کند.
SaNaZ
هگل فهمید که مقصود هنر این نیست که خبر شگفت آور یا ایدهٔ غریبی بدهد. هدف هنر این است که افکار خوب، مهم و مفیدی را که اغلب پیشاپیش میدانیم سر و سامان بدهد و آنها را در ذهن ما جا بیندازد.
SaNaZ
کسی که همان اول تعریفی را که از او میشود پس میزند این کار را به این دلیل میکند که دوست دارد دوباره بشنود.
SaNaZ
«فقط یک مشکل جدی به واقع فلسفی وجود دارد و آن خودکشی است. تصمیم گرفتن در این باره که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا خیر. این پرسش بنیادین فلسفه است».
leylak
اسپینوزا در سراسر نوشتهاش مشتاق بود تا ایدهٔ عبادت را تضعیف کند. او میگفت در عبادت فرد به خدا متوسل میشود تا ساز و کار امور جهان را تغییر دهد. اما اسپینوزا استدلال کرد که این گمراهی کامل است. وظیفهٔ انسان این است که بفهمد چیزها چگونه و چرا آنطور هستند که هستند و به جای اینکه با خرده فرمایش فرستادن به آسمان به نحوهٔ وجود اعتراض کند، آنها را بپذیرد.
اسپینوزا به زیبایی اما به طعنه گفت: «اگر کسی عاشق خدا است نباید این خیال را داشته باشد که خدا هم باید در عوض عاشق او باشد».
leylak
سنکا پرسید: «چه نیازی است که برای اجزای زندگی اشک بریزیم؟ کل زندگی سزاوار گریستن است.»
leylak
این تئوری از این قرار است: زمانی که عاشق میشوی، آنچه در واقع رخ میدهد این است که تو در دیگری ویژگیهای خوبی را یافتهای که خودت فاقد آنها بودهای. احتمالاً این معشوقها کسانی هستند که زمانی که شما سراسیمهاید، آراماند؛ یا وقتی آشفتهاید، خویشتندارند؛ یا زمانی که شما گنگ و خاموشید، آنها سخنورند.
فانتزیِ پنهانِ عشق این است که با نزدیک شدن به این شخص، شما هم میتوانید کمی شبیه آنها شوید. آنها میتوانند کمک کنند تا در مسیر تحقق تواناییهای خود رشد کنید.
leylak
از منظر افلاطون، عشق در ذاتش نوعی آموزش است: شما نمیتوانید کسی را دوست داشته باشید، اگر نخواهید به وسیلهٔ آنها رشد کنید. عشق باید عبارت از دو انسان باشد که تلاش میکنند با همراهی هم رشد کنند ــ و به هم در این مسیر کمک کنند. این به آن معنا است که شما نیاز دارید با کسی درآمیزید که یک جزءِ مفقودهٔ مهم از تکامل شما را دارد: فضایلی که فاقد آنهایید.
امروزه دیگر این ایده کاملاً عجیب به نظر میرسد که بخواهیم عشق را یافتن شخصی کامل، همانطور که هست، تفسیر کنیم. در اوج مشاجرات، عشاق گاهی به هم میگویند: «اگر عاشق من بودی، سعی نمیکردی مرا تغییر بدهی».
افلاطون کاملا
lordartan
برای کاهش نگرانی، باید فرض کنید چیزی که از وقوع آن میترسید، واقعاً «قرار است» اتفاق بیفتد
Navid Mojir
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
قیمت:
۱۶۹,۰۰۰
۸۴,۵۰۰۵۰%
تومان